معنی انگشتو
- انگشتو
- خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند
واژههای مرتبط با انگشتو
انگشتو
- انگشتو
- نانی که بر روی آتش زغال پخته گردد انگشتوا. خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند
انگشتو
- انگشتو
- نانی که بر روی آتش زغال پخته شود
انگشتو
- انگشتو
- چَنگالی، خوراکی که از روغن داغ کرده و آب و شکر یا شیره با نان تریت کرده درست کنند
چَنگال خوست، چَنگال خُست، چَنگال خوش، بَشتِرَه، بَشتِزَه، بَشنِزَه، بُشنِژَه
انگشتو
- انگشتو
- نانی که بر روی آتش زغال پخته شود، انگشتوا
انگشتو
- انگشتو
- نانی که بر روی زغال پزند. نانی که بعد از پختن نشان انگشت بر آن باشد و آن را پنجه کش نیز گویند. (ازانجمن آرا) (از آنندراج). و رجوع به انگشتوا شود
انگشتو
- انگشتو
- چنگالی و مالیده را گویند و آن نانی باشد گرم که با روغن و شیرینی بهم بمالند. (برهان قاطع). چنگال. نانی که ریزه ریزه کنند و با روغن و شیرینی بمالند. مالیده. (از فرهنگ سروری). یک قسم غذایی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند و آنرا چنگال نیز گویند و چون با خرما سازند بسیار لذیذ و مقوی باشد. (از ناظم الاطباء). و آن را چنگال نیز از این روی خوانند که نان گرم را با روغن و شیرینی به انگشت و چنگال به هم مالند. (انجمن آرا). مالیده. (مؤید الفضلاء). و رجوع به چنگال و چنگالی شود
انگشته
- انگشته
- آلتی چوبین چهار شاخه دارای دسته ای بلند که کشاورزان با آن خرمن کوفته را بباد دهند تا از کاه جدا گردد چهار شاخ افشون هسک
انگشتوا
- انگشتوا
- نانی که بر روی آتش زغال پخته گردد انگشتوا
انگشتن
- انگشتن
- حساب کردن محسوب داشتن: (درجه ویرا محسوب نکرد و بنه انگشت) (طبقات انصاری)
