گردکرده و جمعکرده. (مؤید الفضلاء). حاصل شده و یافته شده و کسب شده و بدست آورده شده. (ناظم الاطباء). الفغده. الفنجیده. نهاده. برنهاده. (یادداشت مؤلف). جمعشده. فراهم آمده، تأسف. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). لهف. (یادداشت مؤلف)
گردکرده و جمعکرده. (مؤید الفضلاء). حاصل شده و یافته شده و کسب شده و بدست آورده شده. (ناظم الاطباء). الفغده. الفنجیده. نهاده. برنهاده. (یادداشت مؤلف). جمعشده. فراهم آمده، تأسف. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). لهف. (یادداشت مؤلف)
چیز سرد، بر منبر شدن خطیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بر بالای منبر رفتن خطیب و واعظ، تورم زخم و بلند شدن جای آن. (از اقرب الموارد) ، بازماندن از کار: انتبر عن الامر، بازماند از آن. (منتهی الأرب، ذیل ’ت ب ر’ از باب انفعال)
چیز سرد، بر منبر شدن خطیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بر بالای منبر رفتن خطیب و واعظ، تورم زخم و بلند شدن جای آن. (از اقرب الموارد) ، بازماندن از کار: انتبر عن الامر، بازماند از آن. (منتهی الأرب، ذیل ’ت ب ر’ از باب انفعال)
نریخته. مقابل ریخته. رجوع به ریخته شود: اشک تو اگرچه هست تریاک ناریخته به چو زهر بر خاک. نظامی. هنوز آن طلسم برانگیخته در آن دشت مانده ست ناریخته. نظامی. سکندر بر آن لوح ناریخته چو لوحی شد از شاخ آویخته. نظامی
نریخته. مقابل ریخته. رجوع به ریخته شود: اشک تو اگرچه هست تریاک ناریخته به چو زهر بر خاک. نظامی. هنوز آن طلسم برانگیخته در آن دشت مانده ست ناریخته. نظامی. سکندر بر آن لوح ناریخته چو لوحی شد از شاخ آویخته. نظامی
جنباندن از جای. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبانیدن. (انجمن آرا). برجهانیدن. (آنندراج). بلند ساختن. برکشیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). به حرکت درآوردن: تیغی بکشد منکر و میغی بنگیزد آخر زپس اندر بهزیمت بگریزد. منوچهری. عزیمت سوی مشرق انگیختند همه ره زر مغربی ریختند. نظامی. اشقر انگیخت شهریار جوان سوی آن گرد شد چو باد روان. نظامی. - انگیختن گرد، برآوردن و بلند کردن آن. بپا کردن گرد: بهر گوشه ای درهم آویختند ز روی زمین گرد انگیختند. فردوسی. باران دوصدساله فروننشاند این گرد بلا را که تو انگیخته ای. (از کلیله و دمنه). بیابانی از ریگ رخشنده زرد که جز طین اصفر نینگیخت گرد. نظامی. و رجوع به گرد انگیختن شود. - انگیختن لشکر، گرد کردن. فراهم کردن و آماده کردن آن. (از یادداشت مؤلف). گرد آوردن و به حرکت درآوردن لشکر: یکی لشکری خواهم انگیختن ابا دیو و مردم برآمیختن. فردوسی. تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر، چشم خصم صدهزاران چشمه شد چون خانه نحل از بکا. خاقانی. اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم. حافظ. و رجوع به لشکر انگیختن و لشکرانگیز شود.
جنباندن از جای. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبانیدن. (انجمن آرا). برجهانیدن. (آنندراج). بلند ساختن. برکشیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). به حرکت درآوردن: تیغی بکشد منکر و میغی بنگیزد آخر زپس اندر بهزیمت بگریزد. منوچهری. عزیمت سوی مشرق انگیختند همه ره زر مغربی ریختند. نظامی. اشقر انگیخت شهریار جوان سوی آن گرد شد چو باد روان. نظامی. - انگیختن گرد، برآوردن و بلند کردن آن. بپا کردن گرد: بهر گوشه ای درهم آویختند ز روی زمین گرد انگیختند. فردوسی. باران دوصدساله فروننشاند این گرد بلا را که تو انگیخته ای. (از کلیله و دمنه). بیابانی از ریگ رخشنده زرد که جز طین اصفر نینگیخت گرد. نظامی. و رجوع به گرد انگیختن شود. - انگیختن لشکر، گرد کردن. فراهم کردن و آماده کردن آن. (از یادداشت مؤلف). گرد آوردن و به حرکت درآوردن لشکر: یکی لشکری خواهم انگیختن ابا دیو و مردم برآمیختن. فردوسی. تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر، چشم خصم صدهزاران چشمه شد چون خانه نحل از بکا. خاقانی. اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم. حافظ. و رجوع به لشکر انگیختن و لشکرانگیز شود.