جدول جو
جدول جو

معنی انگورک - جستجوی لغت در جدول جو

انگورک
انگور کوچک، نوعی عنکبوت که شبیه دانۀ انگور است
انگورک چشم: مردمک چشم، انگوره
تصویری از انگورک
تصویر انگورک
فرهنگ فارسی عمید
انگورک
(اَ رَ)
مردمک دیده. (انجمن آرا) (آنندراج). سیاهی چشم. (یادداشت مؤلف) :
انگورک چشم ماست خالت گویی
کزعین سواد مردم دیده فتاد.
مولوی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
انگورک
انگور کوچک انگور فرنگی، نوعی عنکبوت شبیه بدانه انگور
تصویری از انگورک
تصویر انگورک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگوری
تصویر انگوری
تهیه شده از انگور مثلاً شراب انگوری، انگورفروش، صاحب باغ انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگولک
تصویر انگولک
انگولک کردن، انگولک کردن مثلاً دستکاری کردن، با چیزی ور رفتن، مزاحم کسی شدن، به کسی آزار رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگور
تصویر انگور
میوۀ خوشه ای با دانه های آب دار و شیرین به رنگ ها و انواع گوناگون، درخت این میوه، تاک، مو، رز
انگور عسکری: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه های ریز و پوست نازک سبز دارد
انگور صاحبی: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه هایش درشت و سرخ رنگ است
انگور خلیلی: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه های آن درشت تر از انگور عسکری است
انگور یاقوتی: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه هایش ریز، گرد، سرخ رنگ و به هم چسبیده است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ گُ رَ)
انگور کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
دهی است از بخش طبس شهرستان فردوس با444 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه، پنبه و گاورس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به شهر انگوریه (آنکارا) که امروز پایتخت ترکیه است و آنقره یا آنکارا نامیده می شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
انگوریه (شهر) :
ز انگوره کردند یاور طلب
بیامد مدد نیزشان از حلب.
نظام قاری (دیوان ص 186).
و نیز رجوع به انگوره ای شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از بخش تکاب شهرستان مراغه است که 410 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات، حبوب و کرچک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
میوۀ رز. میوۀ مو. این میوه بصورت یک خوشۀ مرکب از دانه هاست که هریک را حبه یا دانۀ انگور گویند و آنها بشکل کروی، بیضوی، تخم مرغی برنگها و به اندازه های مختلف اند. (فرهنگ فارسی معین). عنب. در خبر است که آدم و حوااول چیزی که در بهشت تناول کردند انگور بود لاجرم درعیش و نشاط افتادند و آخر آنچه خوردند گندم است ناچار درهای غم و غصه بر روی روزگار خود گشادند از اینجاست که گفته اند انگور سبب شادی و راحت است و گندم مایۀ اندوه و محنت. (آنندراج). این میوه از قدیمترین روزگار در ایران وجود داشته و دارای انواع مختلف بوده است چنانکه آذربایجان و قزوین هم اکنون هریک هشتاد نوع انگور دارد. (از یادداشت مؤلف) : زمین و آب و هوای فلسطین با تاک کمال موافقت را داشته و دارد و انگور آنجا از جمله میوه های نیک و مقبول است. (از قاموس کتاب مقدس) :
نقل ما خوشۀ انگور بود ساغر سفج
بلبل و صلصل رامشگر و بر دست عصیر.
ابوالمثل (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 62).
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت.
رودکی.
انگور و تاک او نگر و وصف او شنو
وصف تمام گفت زمن بایدت شنید.
بشار مرغزی.
همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک.
لبیبی.
انگور چو ماه است و سیاه است و عجب نیست
زیرا که سیاهی صفت ماهروان است.
منوچهری.
بدهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن از دور.
منوچهری.
تاک رز از انگور شد گرامی
وز بی هنری ماند بید رسوا.
ناصرخسرو.
مه گرچه دهد نور به انگور ولکن
زان خوشۀ انگور ندارد که تو داری.
سیدحسن غزنوی.
میوه های لطیف طبع فریب
از ری انگور از سپاهان سیب.
نظامی (هفت پیکر ص 293).
زانکه در خوان چنین میوه ضرورت باشد
مثل شفتالو و تالانه و انگور و انار.
بسحاق.
شراب کهنۀ ما شیره گشت از واژگون بختی
اگر زینسان بماند هفته ای انگور می گردد.
طالب آملی.
اقسام انگور: الّقی. انگشتک عروس. انگشت عروس. انگشت عروسان. بیدانه. بیدانۀ قرمز. جرثی. جفن. جوزه. چفته. حسینی. خایۀ غلامان. خلیلی. رازقی. ریش بابا. زیتونی. اصابعالعذاری. سرانگشت. سرخک. شانی (شاهانی). صاحبی. طایفی. عسکری. عیون البقر. غربیب. فخری. کره رو. گرده شانی. گلین بارماغی. گوری. لعلی. مثقالی. ملاحی (ملایی). موش پستان (میش پستان). یاقوتی. یزندای (یزندایی).
- انگورپزان، حرارت هوا گاه رسیدن و پختن انگور. گرمی که در هوا پدید آید پختن و رسانیدن انگور را. زمان رسیدن انگور. (یادداشت مؤلف).
- انگورچینی، عمل چیدن انگور. قطف. (از یادداشت مؤلف).
- انگور دادن، بار دادن رز. ثمر دادن تاک:
زکوه مال به در کن که فضلۀ رز را
چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور.
سعدی (گلستان).
- انگورکش، کشنده و حمل کننده انگور:
از بسکه درین راه از انگور کشانند
این راه رز ایدون چو ره کاهکشان است.
منوچهری.
- انگورکوب، آنکه یا آنچه انگور را کوبد:
ندادی اگر شیره انگورکوب
شدی ریشه تاک در زیر چوب.
طغرا (از آنندراج).
- امثال:
انگور از انگور رنگ گیرد. (امثال و حکم دهخدا) ، هم نشین در هم نشین اثر گذارد:
نام خرد و فهم نکو ما ز توبردیم
انگور ز انگور برد رنگ و به از به.
منوچهری (امثال و حکم دهخدا).
از من خوی خوش گیر از آنکه گیرد
انگور از انگور رنگ و آرنگ.
مظفری.
مرا از فتح ایشان فتح شد عزم
چو انگوری که گیرد رنگ از انگور.
(از امثال و حکم دهخدا).
مکن با بدآموز هرگز درنگ
که انگور گیرد ز انگور رنگ.
نظامی.
انگور خوب نصیب شغال (کفتار) می شود، در جایی که چیزی خوب بدست ناسزاواری افتد گویند. (امثال و حکم دهخدا).
انگور را در چفته می خورد (فلان...) ، از این مثل در ظاهر از ممثل تعظیم و تفخیم بعمل آید و در معنی به شغال تشبیه میشود. (از امثال و حکم دهخدا).
انگور نوآورده ترش طعم بود
روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
تو انگور خور ز باغ مپرس (ببوسه سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست، کمال گفت...).
کمال (از امثال و حکم دهخدا).
، حلقه ای که گوی گریبان و تکمۀ کلاه را از آن بگذرانند، گوی گریبان و تکمۀ کلاه. (برهان قاطع). و رجوع به انگل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجیرک
تصویر انجیرک
علف بواسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوراک
تصویر انوراک
تازی از انگلیسی گرمکن جامه ورزشی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی سمداریان تکمه دگمه گوی گریبان، حلقه ای که تکمه را از آن گذرانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتک
تصویر انگشتک
انگشت کوچک. یا انگشتک کشمش دار. نوعی شیرینی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگوژه
تصویر انگوژه
انگدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگوزه
تصویر انگوزه
انغوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگولک
تصویر چنگولک
ضعیف و سست: (دست و پاش چنگولک شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاره
تصویر انگاره
تصور، سرگذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگارش
تصویر انگارش
پندار وهم گمان. یا علم انگارش علم ریاضی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گل سرخیان که در ایران در جنگلهای خشک فارس و کوههای بختیاری و لرستان وجود دارد. دانه آن شبیه بدانه امرود و مغز آن سفید است و آنرا خورند. گرفتن پوست آن مشکل است انجکک دانج ابروج دانگ افرونک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگخورک
تصویر سنگخورک
سنگ خوارک
فرهنگ لغت هوشیار
بزک (زنبور کوچک)، توفک توف (توپ) کوچکی که بر شتر می نهادند، کنگری از ابزارهای خنیا، انبوه مردم توده مردم زنبور کوچک، نوعی توپ کوچک که آنرا به شتر میبستند، کمانی آهنین و نوک تیز زنبرک زنبوره، آلتی است در ساعت که چرخهای آن را به کار اندازند زنبرک، زنبوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنگور
تصویر اشنگور
سیاه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگور
تصویر انگور
میوه ای لطیف و شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگوری
تصویر انگوری
شرابی که از انگور بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگولک
تصویر انگولک
تحریک، انگشت کوچک انگشت کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگور
تصویر انگور
میوه رز، درخت رز، مو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگارش
تصویر انگارش
تصور، ریاضی، تجسم، تخیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگاره
تصویر انگاره
تصور، پیش فرض، فرضیه، فرض، نظریه
فرهنگ واژه فارسی سره
تاک، رز، رزبن، مو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند که انگور بر معصر چوبین همی فشرد، دلیل که خدمت پادشاه ستمگر کند. اگر بیند که آن معصر، از خشت و گل بود، دلیل که خدمت پادشاه بادیانت کند. اگر معصر از خشت پخته یا از گچ و سنگ و آهک بود، دلیل که خدمت پادشاه با سیاست و با هیبت کند. اگر بیند که انگور در طشت همی فشرد، دلیل که خدمت زنی بزرگ کند. اگر بیند که انگور در کاسه همی فشرد، دلیل که خدمت شخصی خسیس کند. اگر بیند که انگور همی فشرد و شیره های آن در خم ها همی جمع کرد، دلیل که از جهت خود، مال بسیار به سبب پادشاه حاصل کند. اگر بیند که انگور در معصر با اهل و عیال می فشرد، دلیل که او را و عیال او را در خدمت پادشاه منفعت رسد. اگر بیننده خواب در ضرر خدمت پادشاه نباشد، دلیل که کاری از سبب مردی حاصل کند. جابر مغربی
خوردن انگور سیاه به وقت خود غم و اندوه بود و بی وقت، ترس و بیم بود. معبران گفته اند: به عدد هر انگور که خورده بود زخم چوب یاتازیانه بر او زنند و خوردن انگور سفید به وقت خود نعمت و خیر دنیا بود، بیش از آن که امید دارد و به غیر وقت، دلیل کند که از دهان خداوند خوب سخن خیری بیرون آید و دلیلش بر حرف و مال بود. اگر انگور سرخ بیند همین دلیل کند. حضرت دانیال
انگور سفید به وقت خوردن، دلیل بر مالی است که به دشواری به دست آید و انگور سرخ به وقت خود خوردن، دلیل بر منفعت اندک بود و هر انگوری که پوست او سخت بود، دلیل که مالی به دشواری بدست آید و هر انگوری که پوست او روشن بود، دلیل بر مال حلال کند و هر انگوری که آب او تیره بود، دلیل بر مال حرام بود و هر انگوری که به دیدار سرخ نماید، دلیل بر عز و جاه کند و هر انگوری به دیدار سیاه نماید، دلیل بر غم و اندوه کند و هر انگوری که شیرین تر و تازه تر بود، دلیل بر مال و جاه نماید و عز وی بیشتر گردد. محمد بن سیرین
انگور سیاه و سفید به وقت خود و بی وقت، بر سه وجه بود. اول: فرزند نیک، دوم: علم فرائض، سوم: مال حلال. و فشردن انگور در خواب هم آن حضرت فرماید: بر سه وجه بود، اول: مال باخیر وبرکت، دوم: فراخی نعمت، سوم: از قحط و بلاامان یافتن.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
انگور
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در نور، آب انگور
فرهنگ گویش مازندرانی