انجبار، گیاهی علفی از تیرۀ ریواس با ساقه های نازک و گل های خوشه ای سرخ رنگ که ساقۀ زیرزمینی آن در طب برای معالجۀ بواسیر، اسهال، درد گلو، ورم لثه، اسکوربوت و جرب به کار می رود، برشیان دارو
انجبار، گیاهی علفی از تیرۀ ریواس با ساقه های نازک و گل های خوشه ای سرخ رنگ که ساقۀ زیرزمینی آن در طب برای معالجۀ بواسیر، اسهال، درد گلو، ورم لثه، اسکوربوت و جرب به کار می رود، برشیان دارو
انگاشتن، پسوند متصل به واژه به معنای انگارنده مثلاً سهل انگار، گویی، به نظر می رسد، بپندار، تصور کن انگار کردن: پندار کردن، فرض کردن، گمان کردن، خیال کردن انگارنه انگار: هنگامی گفته می شود که شخصی خود را ناآگاه جلوه می دهد و اتفاقی را نادیده می گیرد
انگاشتن، پسوند متصل به واژه به معنای انگارنده مثلاً سهل انگار، گویی، به نظر می رسد، بپندار، تصور کن انگار کردن: پندار کردن، فرض کردن، گمان کردن، خیال کردن انگارنه انگار: هنگامی گفته می شود که شخصی خود را ناآگاه جلوه می دهد و اتفاقی را نادیده می گیرد
در آب فرورفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به آب فرورفتن. اغتماس. (از اقرب الموارد). به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، دمها. نفسها. روانها. آوازها. سخنها. (ناظم الاطباء) : این جمله ز آثار نسیم است مگر هست آثار نسیم سحر انفاس مسیحا. مسعودسعد. بنزدیک قیاس انفاس جدش همه آیات دین کردگار است. مسعودسعد. همه انفاس من مدایح تست زان همی زنده داردم انفاس. مسعودسعد. گوش به دریوزۀ انفاس دار گوشه نشینی دو سه را پاس دار. نظامی. هرکه دمی دارد از انفاس او می شنود تا بقیامت خروش. سعدی. سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد بچنین زیور معنی که تو می آرایی. سعدی. مردمان از انفاست در راحت بودند. (گلستان) .دیگران هم ببرکت انفاس شما مستفید گردند. (گلستان) .از انفاس شریفۀ حضرت خواجۀ ماست قدس روحه که بر ظهور خوارق عادات و کرامات اعتمادی نیست. (انیس الطالبین). متابعت سنت رسول در افعال و اعمال از انفاس شریفۀ حضرت خواجۀ ماست. (انیس الطالبین ص 7). - انفاس برآوردن، دم برآوردن. نفس برآوردن: هم مقصر بوم اگر شب وروز به سپاست برآورم انفاس. ناصرخسرو. - انفاس سحرخیزان، دعاها و راز و نیازهای سحرخیزان: همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود که ز بند غم ایام نجاتم دادند. حافظ. - انفاس صبحدم، نسیم بامدادی: این باد روح پرور از انفاس صبحدم گویی مگر ز طرۀ عنبرفشان تست. سعدی. - انفاس کسی را شمردن، مراقب کوچکترین احوال وی بودن. جاسوسی کردن درباره او. (فرهنگ فارسی معین) : امیرمحمود چند مشرف داشت به این فرزندش، بودند تا بیرون بودی با ندیمان و انفاسش می شمردند و انهاء می کردند. (تاریخ بیهقی). امیرمسعود عبدوس را فرمود تا کدخدایان ایشان (غازی و اریارق) بفریفت و در نهان به مجلس سلطان آورد و سلطان ایشان را بنواخت و امید داد و با ایشان بنهاد که انفاس خداوندان خود می شمرند و هرچه رود با عبدوس می گویند تا وی بازنماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219)
در آب فرورفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به آب فرورفتن. اغتماس. (از اقرب الموارد). به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، دمها. نفسها. روانها. آوازها. سخنها. (ناظم الاطباء) : این جمله ز آثار نسیم است مگر هست آثار نسیم سحر انفاس مسیحا. مسعودسعد. بنزدیک قیاس انفاس جدش همه آیات دین کردگار است. مسعودسعد. همه انفاس من مدایح تست زان همی زنده داردم انفاس. مسعودسعد. گوش به دریوزۀ انفاس دار گوشه نشینی دو سه را پاس دار. نظامی. هرکه دمی دارد از انفاس او می شنود تا بقیامت خروش. سعدی. سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد بچنین زیور معنی که تو می آرایی. سعدی. مردمان از انفاست در راحت بودند. (گلستان) .دیگران هم ببرکت انفاس شما مستفید گردند. (گلستان) .از انفاس شریفۀ حضرت خواجۀ ماست قدس روحه که بر ظهور خوارق عادات و کرامات اعتمادی نیست. (انیس الطالبین). متابعت سنت رسول در افعال و اعمال از انفاس شریفۀ حضرت خواجۀ ماست. (انیس الطالبین ص 7). - انفاس برآوردن، دم برآوردن. نفس برآوردن: هم مقصر بوم اگر شب وروز به سپاست برآورم انفاس. ناصرخسرو. - انفاس سحرخیزان، دعاها و راز و نیازهای سحرخیزان: همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود که ز بند غم ایام نجاتم دادند. حافظ. - انفاس صبحدم، نسیم بامدادی: این باد روح پرور از انفاس صبحدم گویی مگر ز طرۀ عنبرفشان تست. سعدی. - انفاس کسی را شمردن، مراقب کوچکترین احوال وی بودن. جاسوسی کردن درباره او. (فرهنگ فارسی معین) : امیرمحمود چند مشرف داشت به این فرزندش، بودند تا بیرون بودی با ندیمان و انفاسش می شمردند و انهاء می کردند. (تاریخ بیهقی). امیرمسعود عبدوس را فرمود تا کدخدایان ایشان (غازی و اریارق) بفریفت و در نهان به مجلس سلطان آورد و سلطان ایشان را بنواخت و امید داد و با ایشان بنهاد که انفاس خداوندان خود می شمرند و هرچه رود با عبدوس می گویند تا وی بازنماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219)
مادۀ مضارع از ’کردن’، کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن، یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن. آب خشک کن. آتش سرخ کن. بخاری پاک کن. تیغتیزکن. جاده صاف کن. چائی صاف کن. چاقوتیزکن. چشم پرکن. خانه خراب کن. خفه کن (درسماور). دوده پاک کن. روغن داغ کن. زنده کن. سرخشک کن. سبزی پاک کن. شیشه پاک کن. کارکن. کارچاق کن. کاردتیزکن. گلوترکن. گوش پاک کن. لوله پاک کن. گزارش کن. ماهوت پاک کن. ماهی سرخ کن. مبال پاک کن. مدادپاک کن. مرکب خشک کن. نکوهش کن. نوازش کن. نیایش کن. ویران کن... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیبات شود
مادۀ مضارع از ’کردن’، کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن، یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن. آب خشک کن. آتش سرخ کن. بخاری پاک کن. تیغتیزکن. جاده صاف کن. چائی صاف کن. چاقوتیزکن. چشم پرکن. خانه خراب کن. خفه کن (درسماور). دوده پاک کن. روغن داغ کن. زنده کن. سرخشک کن. سبزی پاک کن. شیشه پاک کن. کارکن. کارچاق کن. کاردتیزکن. گلوترکن. گوش پاک کن. لوله پاک کن. گزارش کن. ماهوت پاک کن. ماهی سرخ کن. مبال پاک کن. مدادپاک کن. مرکب خشک کن. نکوهش کن. نوازش کن. نیایش کن. ویران کن... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیبات شود
زنگه مار. رود ماکو. رودیست که سرچشمۀ آن در بایزید ترکیه است و آن اراضی ماکو را مشروب می سازد و در شمال غربی نخجوان به رود ارس متصل می شود. (فرهنگ فارسی معین)
زنگه مار. رود ماکو. رودیست که سرچشمۀ آن در بایزید ترکیه است و آن اراضی ماکو را مشروب می سازد و در شمال غربی نخجوان به رود ارس متصل می شود. (فرهنگ فارسی معین)
ریزان شدن آب. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، (اصطلاح منطقی) جمع واژۀ نوع در برابر جنس و فصل. رجوع به نوع در همین لغت نامه شود
ریزان شدن آب. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، (اصطلاح منطقی) جَمعِ واژۀ نوع در برابر جنس و فصل. رجوع به نوع در همین لغت نامه شود
کنگر فرنگی. (فرهنگ فارسی معین). انجنار. حرتشی. (یادداشت مؤلف). رجوع به کنگر شود، بثوری که از انصباب مواد عفنه در بدن پیدا می شود. (آنندراج) : پیش آنکس که برد نشئه ز بول نمکی دختر رز بود انگورکی و آتشکی. اشرف (از آنندراج). ، نوعی از عنکبوت را نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). قسمی رتیل. (یادداشت مؤلف)
کنگر فرنگی. (فرهنگ فارسی معین). انجنار. حرتشی. (یادداشت مؤلف). رجوع به کنگر شود، بثوری که از انصباب مواد عفنه در بدن پیدا می شود. (آنندراج) : پیش آنکس که برد نشئه ز بول نمکی دختر رز بود انگورکی و آتشکی. اشرف (از آنندراج). ، نوعی از عنکبوت را نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). قسمی رتیل. (یادداشت مؤلف)
آب گوارد (گوارا) و ساده یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب خوشگوار و شیرین یافتن. (آنندراج). به آب پاکیزه و روشن رسیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
آب گوارد (گوارا) و ساده یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب خوشگوار و شیرین یافتن. (آنندراج). به آب پاکیزه و روشن رسیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
تصور پندار، کارناتمام طرح انگاره، در ترکیب بمعنی (انگارنده) آید یعنی پندارنده تصور کننده: سهل انگار، فرض کن و آن بجای ادات تشبیه بکار رود گویی پنداری: (زن برادر انسان چنان رفتار میکند که انگار آدم عضو زائد خانواده و بحق او تعدی کرده است) (دشتی. فتنه) یا انگار نه انگار. موضوع را نادیده فرض کن، مثل اینکه هرگز نبود گویی وجود نداشت (در مورد نفی استعمال میشود)، یا انگارچیزی را کردن، از آن صرفنظر کردن
تصور پندار، کارناتمام طرح انگاره، در ترکیب بمعنی (انگارنده) آید یعنی پندارنده تصور کننده: سهل انگار، فرض کن و آن بجای ادات تشبیه بکار رود گویی پنداری: (زن برادر انسان چنان رفتار میکند که انگار آدم عضو زائد خانواده و بحق او تعدی کرده است) (دشتی. فتنه) یا انگار نه انگار. موضوع را نادیده فرض کن، مثل اینکه هرگز نبود گویی وجود نداشت (در مورد نفی استعمال میشود)، یا انگارچیزی را کردن، از آن صرفنظر کردن