جدول جو
جدول جو

معنی انگار

انگار((اِ))
گمان، پندار، طرح ناتمام، گویی، پنداری، نه، تکیه کلامی دال بر بیهودگی کاری یا نفی مطلق تاثیر چیزی
تصویری از انگار
تصویر انگار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با انگار

انگار

انگار
تصور پندار، کارناتمام طرح انگاره، در ترکیب بمعنی (انگارنده) آید یعنی پندارنده تصور کننده: سهل انگار، فرض کن و آن بجای ادات تشبیه بکار رود گویی پنداری: (زن برادر انسان چنان رفتار میکند که انگار آدم عضو زائد خانواده و بحق او تعدی کرده است) (دشتی. فتنه) یا انگار نه انگار. موضوع را نادیده فرض کن، مثل اینکه هرگز نبود گویی وجود نداشت (در مورد نفی استعمال میشود)، یا انگارچیزی را کردن، از آن صرفنظر کردن
فرهنگ لغت هوشیار

انگار

انگار
انگاشتن، پسوند متصل به واژه به معنای انگارنده مثلاً سهل انگار،
گویی، به نظر می رسد، بپندار، تصور کن
انگار کردن: پندار کردن، فرض کردن، گمان کردن، خیال کردن
انگارنه انگار: هنگامی گفته می شود که شخصی خود را ناآگاه جلوه می دهد و اتفاقی را نادیده می گیرد
انگار
فرهنگ فارسی عمید

انگار

انگار
مادۀ مضارع از ’کردن’، کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن، یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن. آب خشک کن. آتش سرخ کن. بخاری پاک کن. تیغتیزکن. جاده صاف کن. چائی صاف کن. چاقوتیزکن. چشم پرکن. خانه خراب کن. خفه کن (درسماور). دوده پاک کن. روغن داغ کن. زنده کن. سرخشک کن. سبزی پاک کن. شیشه پاک کن. کارکن. کارچاق کن. کاردتیزکن. گلوترکن. گوش پاک کن. لوله پاک کن. گزارش کن. ماهوت پاک کن. ماهی سرخ کن. مبال پاک کن. مدادپاک کن. مرکب خشک کن. نکوهش کن. نوازش کن. نیایش کن. ویران کن... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیبات شود
لغت نامه دهخدا