جدول جو
جدول جو

معنی انگرتو - جستجوی لغت در جدول جو

انگرتو
کژدم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگروا
تصویر انگروا
جایی که گوسفندان در آن بخوابند، زاغه، آغل
فرهنگ فارسی عمید
آهنگ موسیقی که برای یک ساز و همراهی آن با ارکستر سمفونیک ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگریز
تصویر انگریز
گیاهی پر خار و دارای گل های زرد
انگلیس، تلفظ دیگر از نام انگلیس که در هندوستان از زبان پرتغالی گرفته شده و بعد در بعضی کشورهای اسلامی هم متداول شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگختن
تصویر انگختن
انگیختن، واداشتن، تحریک کردن، شوراندن، پدید آوردن، نقش برجسته ساختن، زنده کردن دوباره، جنباندن از جای، به جنبش آوردن، برجهانیدن، بلندکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انزروت
تصویر انزروت
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انجروت، کنجده، کنجیده، بارزد، بیرزد، بیرزه، بریزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجروت
تصویر انجروت
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، کنجده، کنجیده، بارزد، بیرزد، بیرزه، بریزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشتی
تصویر انگشتی
جای انگشت در دستکش، پوشش لاستیکی برای محافظت از انگشت زخم شده، پیشامدگی باریک یا پهنی که به عنوان راهنما یا محافظ در یک مکانیسم به کار می رود، قطعه ای از نوعی خم کن که به تیر بالایی بسته یا از آن باز می شود تا خمکاری شکل های صندوقی را آسان کند، هر قطعۀ انگشت مانند، فرورفتگی های حاشیۀ کتاب های مرجع که بر روی آن ها حروف الفبا برای آسان شدن جستجو نوشته شده است
فرهنگ فارسی عمید
وسیلۀ چوبی چهارشاخه با دستۀ بلند که برزگران با آن خرمن کوفته شده را به باد می دهند تا دانه از کاه جدا شود، چهارشاخ، افشون، هسک، هید، چک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشتک
تصویر انگشتک
انگشت کوچک دست یا پا، کلیک، انگشت خنصر، کابلج، خنصر، کالوج، انگشت کهین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشتو
تصویر انگشتو
چنگالی، خوراکی که از روغن داغ کرده و آب و شکر یا شیره با نان تریت کرده درست کنند
چنگال خوست، چنگال خست، چنگال خوش، بشتره، بشتزه، بشنزه، بشنژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگرده
تصویر انگرده
غژم، غژمه، دانۀ انگور که از خوشه جدا شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشتو
تصویر انگشتو
نانی که بر روی آتش زغال پخته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشتر
تصویر انگشتر
حلقۀ فلزی نگین دار یا بی نگین که بیشتر از طلا یا نقره می سازند و برای زینت در انگشت می کنند
انگشتر سلیمان (جم، جمشید): انگشتری و مهر حضرت سلیمان که گفته اند اسم اعظم بر آن نقش بوده و سلیمان به واسطۀ آن بر جن و انس حکومت می کرده. خاتم جمشید
انگشتر پا: کنایه از چیز بی مصرف، چیزی که پولی به بهای آن بدهند و به کار نیاید
فرهنگ فارسی عمید
(اَمْ بَ)
امرود. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و رجوع به امرود شود، شکافته شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (آنندراج). شکافته شدن ابر. (ناظم الاطباء) ، انبعج علی بالکلام، تدفّق . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
درخت زبان گنجشک. (ناظم الاطباء). این لغت هندی است بفارسی زبان گنجشک و بعربی لسان العصافیر و بشیرازی تخم اهر خوانند. (از مخزن الادویه بنقل آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
شهری از چین، پایتخت سوچوان. 800000 تن سکنه دارد و مرکز بزرگ صنعتی است
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان خورخورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج که در 39 هزارگزی باختر دیواندره، کنار راه مالرو دیواندره به خورخوره واقع است. کوهستانی و هوایش سردسیر است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه. محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت، گله داری، بافتن قالیچه و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
بر وزن و معنی عنزروت است و آن صمغی باشد تلخ که بیشتر در مرهمها بکار برند و عنزروت معرب آن است و در مؤید الفضلاء با ذال نقطه دار و بای ابجد هم آمده است که انذروب باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). به اصفهانی کنجده و اکروهک و بشیرازی کدور وبعربی کحل فارسی است و کحل کرمانی و بهندی لایی نامند. (از مخزن الاودیه). بیونانی صرقولا و بسریانی ترقوقلانامیده میشود و آن صمغ درخت شائکه است. (از تذکره ضریر انطاکی ص 61). به لاتینی سارقوقول گویند. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 227). در اصفهان کنجده و در تنکابن کینجه نامند. (از تحفه حکیم مومن). عنزروت. کنجده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کحل فارس. (منتهی الارب). کونژده. زنجر. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). کنجیده. کحل کرمانی. کحل فارسی. (ناظم الاطباء). انجروت. کلک. (فرهنگ فارسی معین) : شخصی می گفت چشمم درد میکند و با آیات و ادعیه مداوا میکنم. طلحک گفت اندکی انزروت نیز بدانها بیفزای. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 168). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه و تذکرۀ داود ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
انزروت. رجوع به انزروت شود، بسیار خندیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سبکسار شدن بعد بردباری. (منتهی الارب) (آنندراج). سبکسار شدن پس از بردباری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ)
نانی که بر روی زغال پزند. نانی که بعد از پختن نشان انگشت بر آن باشد و آن را پنجه کش نیز گویند. (ازانجمن آرا) (از آنندراج). و رجوع به انگشتوا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ)
چنگالی و مالیده را گویند و آن نانی باشد گرم که با روغن و شیرینی بهم بمالند. (برهان قاطع). چنگال. نانی که ریزه ریزه کنند و با روغن و شیرینی بمالند. مالیده. (از فرهنگ سروری). یک قسم غذایی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند و آنرا چنگال نیز گویند و چون با خرما سازند بسیار لذیذ و مقوی باشد. (از ناظم الاطباء). و آن را چنگال نیز از این روی خوانند که نان گرم را با روغن و شیرینی به انگشت و چنگال به هم مالند. (انجمن آرا). مالیده. (مؤید الفضلاء). و رجوع به چنگال و چنگالی شود
لغت نامه دهخدا
نانی که بر روی آتش زغال پخته گردد انگشتوا. خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتر
تصویر انگشتر
حلقه ای از زر یا سیم یا فلز دیگر که در انگشت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتک
تصویر انگشتک
انگشت کوچک. یا انگشتک کشمش دار. نوعی شیرینی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتن
تصویر انگشتن
حساب کردن محسوب داشتن: (درجه ویرا محسوب نکرد و بنه انگشت) (طبقات انصاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتوا
تصویر انگشتوا
نانی که بر روی آتش زغال پخته گردد انگشتوا
فرهنگ لغت هوشیار
ایتالیایی هموشک همراهی یک یا دو یا سه ساز که وظیفه اصلی را عهده دارند با ارکستر سمفونیک. کنسرنو با سمفونی فرقی چندان ندارد و دارای همان شکل سونات است. ساز هایی که اکنون معمولا در کنسرتو وظیفه تک نواز را بعهده میگیرند عبارتند از: پیانو ویولن قره نی چنگ وویولن سل. در کنسرتو قطعاتی بنام کادانس وجود دارد که ساز تک نواز (سولیست) بدون آنکه ارکستر وی را همراهی کند آنها را می نوازد و این بیشتر برای نشان دادن هنر نوازندگی و مهارت اوست. گاهی بجای ارکستر سمفونیک ممکن است ارکستر ساز های زهی یا بادی در کنسرتو با ساز تک نواز همراهی کند
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین چهار شاخه دارای دسته ای بلند که کشاورزان با آن خرمن کوفته را بباد دهند تا از کاه جدا گردد چهار شاخ افشون هسک
فرهنگ لغت هوشیار
اکروهک کنجده از دارو ها صمغی است سقزی برنگ سرخ زرد یا سفید طعم آن تلخ است و از درختی خاردار که برگهایی شبیه بمورد دارداستخراج شود عنزروت انجروت زنجر کنجده کلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبروت
تصویر انبروت
گلابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجروت
تصویر انجروت
انزروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتر
تصویر انگشتر
((اَ گُ تَ))
حلقه ای (معمولاً) فلزی و گاه دارای نگین که برای زینت در انگشت می کنند
انگشتر پا: چیزی بی مصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگشتو
تصویر انگشتو
خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگشتو
تصویر انگشتو
((اَ گُ))
نانی که بر روی آتش زغال پخته شود، انگشتوا
فرهنگ فارسی معین