- انگاشت
- تصور
معنی انگاشت - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصور کردن، فرض کردن
پنداشته تصور شده
گمان بردن، پنداشتن، گمان کردن، ظن بردن، تقدیر کردن
انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
تصور شده، پنداشته
قابل انگاشتن، محسوب
تکاثر، تراکم
هر یک از اجزای متحرک پنجگانه دست و پای انسان
هر یک از اجزای متحرک پنجۀ دست و پای انسان که بر سر آن ها ناخن روییده است، در ریاضیات واحد اندازه گیری طول به اندازۀ ۱۵ تا ۲۰ میلی متر، کنایه از مقدار کم از خوراک غلیظ و چسبنده که با انگشت برداشته شود
انگشت اشاره: کنایه از انگشت بین انگشت شست و انگشت میانه
انگشت شهادت: انگشت اشاره، کنایه از انگشت بین انگشت شست و انگشت میانه
انگشت سبابه: انگشت اشاره، کنایه از انگشت بین انگشت شست و انگشت میانه
انگشت زنهار: انگشت اشاره، کنایه از انگشت بین انگشت شست و انگشت میانه
انگشت حلقه: انگشت چهارم هر دست که معمولاً انگشتری ازدواج را در آن می اندازند
انگشت بنصر: انگشت حلقه، انگشت چهارم هر دست که معمولاً انگشتری ازدواج را در آن می اندازند
انگشت خرد: انگشت کوچک دست
انگشت کهین: انگشت کوچک دست، انگشت خرد
انگشت خنضر: انگشت کوچک دست، انگشت خرد
انگشت شست: انگشت بزرگ دست
انگشت ابهام: انگشت شست، انگشت بزرگ دست
انگشت نر: انگشت شست، انگشت بزرگ دست
انگشت مهین: انگشت شست، انگشت بزرگ دست
انگشت میانه: انگشت وسطی دست
انگشت اشاره: کنایه از انگشت بین انگشت شست و انگشت میانه
انگشت شهادت: انگشت اشاره، کنایه از انگشت بین انگشت شست و انگشت میانه
انگشت سبابه: انگشت اشاره، کنایه از انگشت بین انگشت شست و انگشت میانه
انگشت زنهار: انگشت اشاره، کنایه از انگشت بین انگشت شست و انگشت میانه
انگشت حلقه: انگشت چهارم هر دست که معمولاً انگشتری ازدواج را در آن می اندازند
انگشت بنصر: انگشت حلقه، انگشت چهارم هر دست که معمولاً انگشتری ازدواج را در آن می اندازند
انگشت خرد: انگشت کوچک دست
انگشت کهین: انگشت کوچک دست، انگشت خرد
انگشت خنضر: انگشت کوچک دست، انگشت خرد
انگشت شست: انگشت بزرگ دست
انگشت ابهام: انگشت شست، انگشت بزرگ دست
انگشت نر: انگشت شست، انگشت بزرگ دست
انگشت مهین: انگشت شست، انگشت بزرگ دست
انگشت میانه: انگشت وسطی دست
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، آلاس، شگال، زگال، فحم، اشبو برای مثال گر دست به دل برنهم از سوختن دل / انگشت شود بی شک در دست من انگشت (عسجدی - ۲۴)
((اَ گُ))
فرهنگ فارسی معین
هر یک از اجزای متحرک پنجه دست و پای انسان که بر سر آن ها ناخن روییده است
انگشت به دهان: بسیار متعجب و حیران
از هر انگشت کسی هزار هنر ریختن: بسیار هنرمند و کاردان بودن
انگشت به دهان: بسیار متعجب و حیران
از هر انگشت کسی هزار هنر ریختن: بسیار هنرمند و کاردان بودن
تصور، پیش فرض، فرضیه، فرض، نظریه
تصور، ریاضی، تجسم، تخیل
آنتروپی
ترسیم کردن، رسم کردن
تفکر، تخیل
اسم انباشتن، پر کرده مملو انبارده
پرکردن و مملو کردن، انبوه کردن
عمل انداختن، رای، تدبیر، شور، مشورت، قصد، میل
آلتی چوبین چهار شاخه دارای دسته ای بلند که کشاورزان با آن خرمن کوفته را بباد دهند تا از کاه جدا گردد چهار شاخ افشون هسک
نانی که بر روی آتش زغال پخته گردد انگشتوا. خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند
حساب کردن محسوب داشتن: (درجه ویرا محسوب نکرد و بنه انگشت) (طبقات انصاری)
انگشت کوچک. یا انگشتک کشمش دار. نوعی شیرینی است
حلقه ای از زر یا سیم یا فلز دیگر که در انگشت کنند
هنگامه مجمع و انجمن بازیگران و قصه خوانان
تصور، سرگذشت
پندار وهم گمان. یا علم انگارش علم ریاضی
تصور کردن، پنداشتن
نقش کردن
ظن، گمان، خیال، وهم
نوشته، نقش کرده شده