جدول جو
جدول جو

معنی انگاشت - جستجوی لغت در جدول جو

انگاشت
تصور
تصویری از انگاشت
تصویر انگاشت
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
تصور کردن، فرض کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگاشته
تصویر انگاشته
پنداشته تصور شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
گمان بردن، پنداشتن، گمان کردن، ظن بردن، تقدیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگاشته
تصویر انگاشته
((اِ تِ))
پنداشته، تصور شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
((اِ تَ))
پنداشتن، تصور کردن، انگاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاشته
تصویر انگاشته
تصور شده، پنداشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگاشتنی
تصویر انگاشتنی
قابل انگاشتن، محسوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباشت
تصویر انباشت
تکاثر، تراکم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگشت
تصویر انگشت
هر یک از اجزای متحرک پنجگانه دست و پای انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشت
تصویر انگشت
هر یک از اجزای متحرک پنجۀ دست و پای انسان که بر سر آن ها ناخن روییده است، در ریاضیات واحد اندازه گیری طول به اندازۀ ۱۵ تا ۲۰ میلی متر، کنایه از مقدار کم از خوراک غلیظ و چسبنده که با انگشت برداشته شود
انگشت اشاره: کنایه از انگشت بین انگشت شست و انگشت میانه
انگشت شهادت: انگشت اشاره، کنایه از انگشت بین انگشت شست و انگشت میانه
انگشت سبابه: انگشت اشاره، کنایه از انگشت بین انگشت شست و انگشت میانه
انگشت زنهار: انگشت اشاره، کنایه از انگشت بین انگشت شست و انگشت میانه
انگشت حلقه: انگشت چهارم هر دست که معمولاً انگشتری ازدواج را در آن می اندازند
انگشت بنصر: انگشت حلقه، انگشت چهارم هر دست که معمولاً انگشتری ازدواج را در آن می اندازند
انگشت خرد: انگشت کوچک دست
انگشت کهین: انگشت کوچک دست، انگشت خرد
انگشت خنضر: انگشت کوچک دست، انگشت خرد
انگشت شست: انگشت بزرگ دست
انگشت ابهام: انگشت شست، انگشت بزرگ دست
انگشت نر: انگشت شست، انگشت بزرگ دست
انگشت مهین: انگشت شست، انگشت بزرگ دست
انگشت میانه: انگشت وسطی دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشت
تصویر انگشت
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، آلاس، شگال، زگال، فحم، اشبو برای مثال گر دست به دل برنهم از سوختن دل / انگشت شود بی شک در دست من انگشت (عسجدی - ۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشت
تصویر انگشت
((اَ گِ))
زغال، زگال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگشت
تصویر انگشت
((اَ گُ))
هر یک از اجزای متحرک پنجه دست و پای انسان که بر سر آن ها ناخن روییده است
انگشت به دهان: بسیار متعجب و حیران
از هر انگشت کسی هزار هنر ریختن: بسیار هنرمند و کاردان بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاره
تصویر انگاره
تصور، پیش فرض، فرضیه، فرض، نظریه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگارش
تصویر انگارش
تصور، ریاضی، تجسم، تخیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درگاشت
تصویر درگاشت
آنتروپی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پنگاشتن
تصویر پنگاشتن
ترسیم کردن، رسم کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پنداشت
تصویر پنداشت
تفکر، تخیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انباشته
تصویر انباشته
اسم انباشتن، پر کرده مملو انبارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباشتن
تصویر انباشتن
پرکردن و مملو کردن، انبوه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداخت
تصویر انداخت
عمل انداختن، رای، تدبیر، شور، مشورت، قصد، میل
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین چهار شاخه دارای دسته ای بلند که کشاورزان با آن خرمن کوفته را بباد دهند تا از کاه جدا گردد چهار شاخ افشون هسک
فرهنگ لغت هوشیار
نانی که بر روی آتش زغال پخته گردد انگشتوا. خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتن
تصویر انگشتن
حساب کردن محسوب داشتن: (درجه ویرا محسوب نکرد و بنه انگشت) (طبقات انصاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتک
تصویر انگشتک
انگشت کوچک. یا انگشتک کشمش دار. نوعی شیرینی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتر
تصویر انگشتر
حلقه ای از زر یا سیم یا فلز دیگر که در انگشت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگامه
تصویر انگامه
هنگامه مجمع و انجمن بازیگران و قصه خوانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاره
تصویر انگاره
تصور، سرگذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگارش
تصویر انگارش
پندار وهم گمان. یا علم انگارش علم ریاضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگادن
تصویر انگادن
تصور کردن، پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنگاشتن
تصویر پنگاشتن
نقش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنداشت
تصویر پنداشت
ظن، گمان، خیال، وهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاشته
تصویر نگاشته
نوشته، نقش کرده شده
فرهنگ فارسی عمید