جدول جو
جدول جو

معنی انوشا - جستجوی لغت در جدول جو

انوشا
(دخترانه)
صورتی از نغوشا، پیرو مانی
تصویری از انوشا
تصویر انوشا
فرهنگ نامهای ایرانی
انوشا
(اَ)
مذهب و کیش گبران. (هفت قلزم) (برهان). کیش زردشتیان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
روم خدمت کنم در دین عیسی
برآرم برنس و زنارانوشا.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشا
تصویر نوشا
(دخترانه)
نوشنده، آشامنده، نیوشا، شنوا، شنونده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انوشه
تصویر انوشه
(دخترانه)
خوشبخت، جاودان، شادمان، خوشحال، نام شاهزاده ای ساسانی در تیسفون و نام دخترنرسی، انوشه انصاری اولین کسی که به عنوان گردشگر 10 روز در فضا بود، از شخصیتهای شاهنامه،
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انوشک
تصویر انوشک
(دخترانه)
نام زنی در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانوشاک
تصویر مانوشاک
(دخترانه)
بنفشه، نام خواهر منوچهر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انوش
تصویر انوش
(پسرانه)
بی مرگ، جاودان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انوشه
تصویر انوشه
شاه نو، پادشاه جوان، جوان تازه داماد
بی مرگ، بی زوال، جاویدان، جاوید، شراب انگوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انوپا
تصویر انوپا
کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، هندباج، انگوپا، هندبید، تلخک، کسنی، تلخ جوک، هندبا، تلخ جکوک، تلخ دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انوا
تصویر انوا
سقوط ستاره از یکی از منازل در مغرب و طلوع رقیب آن از مشرق، باران ها، ۲۸ ستاره که هرگاه یکی از آن ها غروب می کرده ستارۀ دیگری در همان ساعت در مشرق طلوع می کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انشا
تصویر انشا
هر نوع نوشتۀ ادبی، آموزش نویسندگی، نویسندگی، آفریدن، پدید آوردن، منصب منشی گری و نویسندگی شامل نوشتن نامه ها و فرمان ها
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان دوهزار شهرستان تنکابن، در 55 هزارگزی جنوب غربی تنکابن، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است، دهی است ییلاقی ودر تابستان در حدود 800 تن سکنه دارد، شغل عمده مردمش گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نوشنده، (آنندراج)، آشامنده (؟)، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَنْ)
انواء:
ز بس بدایع چون بوستان پر از انوار
ز بس جواهر چون آسمان پر از انوا.
مسعودسعد.
شکوفه ها همه انوای باغ گردون است
که چون پدیدشدند افتتاح کرد سما.
مسعودسعد.
مسایل انهار و مسایح امطار معابر سیحون بفضول انوا و سیول اندا پر کرده. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به انواء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گاوزبان تلخ. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (برهان). و آن گیاهی است که در داروها بکار برند. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُ شَ / شِ)
خوشی و خرمی. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
چهاردهمین از خانان اوزبک خیوه از 1074 تا حدود 1085 هجری قمری رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 250 شود
لغت نامه دهخدا
قناالجعده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جمع نشوء پروردگان، بالیدگان، خود نوشت، خود گفت، آفریدن، سخن نویسی، سخن آفرینی، بوییدن، بوی یافتن، ایجاد کردن، ابتدا کردن، آغاز کردن، از خود چیزی گفتن خواندن و آوردن، شعر از خویشتن، سخن پردازی، نوشته مترسلانه فصیح و بلیغ، وزارت یا اداره ای که مکاتبات دولتی در آنجا صورت میگرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوشه
تصویر انوشه
خوشی و خرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انولا
تصویر انولا
آمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتشا
تصویر انتشا
مستیدن: مست گشتن بوییدن بویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوشک
تصویر انوشک
((اَ شَ))
جاوید، بی مرگ، خوش، خرم، انوشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انوشه
تصویر انوشه
((اَ شَ))
جاوید، بی مرگ، خوش، خرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انشا
تصویر انشا
((اِ))
آفریدن، به وجود آوردن، آغاز کردن، از خود چیزی گفتن، سخن پردازی، نوشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انوشه
تصویر انوشه
((اَ نَ شَ))
پادشاه نو، شاه جوان
فرهنگ فارسی معین
تحریر، ترقیم، آفرینش، ابداع، ایجاد، خلق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عرعر خر
فرهنگ گویش مازندرانی
دهکده ای قدیمی که در مسیر راه دوهزار قرار دارد
فرهنگ گویش مازندرانی