جدول جو
جدول جو

معنی انمهلال - جستجوی لغت در جدول جو

انمهلال
(اِ تِ)
معتدل و راست ایستادن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). افراشته شدن و راست شدن و معتدل شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اضمحلال
تصویر اضمحلال
نیست شدن، تباه شدن، از میان رفتن، نابود شدن، برافتادن، ازهم پاشیدگی، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استهلال
تصویر استهلال
نگاه کردن به آسمان جهت دیدن هلال در شب اول ماه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ خوَرْ / خُرْ)
مطلع شدن بر چیزی و برآمدن بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(سَ نِ نِ)
دراز و راست و سخت شدن. اتمهلال
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دراز و راست و سخت شدن. (منتهی الارب) ، راست شدن. راست ایستادن. تمام قدشدن، آرمیدن، سست شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
عسکری. حسن بن عبدالله بن سهل بن سعید بن یحیی بن مهران ابوهلال اللغوی العسکری. یاقوت در معجم الأدباء آرد که ابوطاهر سلفی گفت ابواحمد (؟) را تلمیذی بود که نام او و نام پدرش موافق اسم او و پدر او و نیز عسکری بود و غالباً این استاد و شاگرد را بهم مشتبه کنند لیکن آنگاه که حسن بن عبدالله العسکری الأدیب گویند مراد ابوهلال حسن بن عبدالله بن سهل بن سعید بن یحیی بن مهران اللغوی العسکریست. و از رئیس ابوالمظفر محمد بن ابی العباس ابیوردی رحمه الله در همدان از حال ابوهلال پرسیدم او بر وی ثنا گفت و بعلم و عفت او را وصف کرد و گفت برای احتراز ازطمع و دنائت و تبذل، شغل بزازی می ورزید و فصلی در پاسخ پرسشهای من راجع به أبی هلال بیان کرد و گفت شعر و ادب بر دانسته های او غالب بود و او را کتابی است در علم لغت موسوم به التلخیص و آن کتابی مفید باشد و نیز کتاب دیگر مسمی به کتاب صناعتی النظم و النثر که آنهم براستی کتابی سودمند است. و از جمله کسانی که از وی روایت کرده اند در ری ابوسعد السّمّان حافظ و به اهواز ابوالغنائم بن حماد المقری و به عسکر ابوحکیم احمد بن اسماعیل بن فضلان و جز آنان باشند. و از شعر او ما را ابوطالب محمد بن المقری املاء انشاد کرده است و هم ابوهلال خود این قطعۀ خویش را برای من خواند:
قدتخطاک شباب
و تغشاک مشیب
فأتی ما لیس یمضی
و مضی ما لایؤوب
فتأهب لسقام
لیس یشفیه طبیب
لاتوهمه بعیداً
انما الاّتی قریب.
و قاضی ابواحمد المؤحدبن محمد بن عبدالواحد بن الحنفی در تستر برای ما حکایت کرد که ابوحکیم احمد بن اسماعیل بن فضلان العسکری روایت کرد که ابوهلال ابیات زیرین را از خود برای ما در عسکر انشاد کرد:
اذا کان مالی مالمن یلقط العجم
و حالی فیکم حال من حاک اوحجم
فأین انتفاعی بالاصاله و الحجی
و ما ربحت کفی علی العلم و الحکم
و من ذا الذی فی الناس یبصر حالتی
فلایلعن القرطاس و الحبر و القلم.
و قاضی ابواحمد نیز در تستر روایت کرد که ابوحکیم لغوی روایت کرد که ابوهلال عسکری از اشعار خویش قطعۀ ذیل را بر ما انشاد کرد:
جلوسی فی سوق ابیع و اشتری
دلیل علی ان ّ الانام قرود
و لاخیر فی قوم تذل کرامهم
و یعظم فیهم نذلهم و یسود
و یهجوهم عنی رثاثه کسوتی
هجاء قبیحاً ما علیه مزید.
و ابوغالب حسین بن احمد بن حسین قاضی سوس از مظفر بن طاهر بن جراح استرابادی روایت کند که ابوهلال ابیات ذیل را از شعر خویش برای ما انشاد کرد:
یا هلالاً من القصور تدلی
صام وجهی لمقلتیه و صلّی
لست ادری اطال لیلی ام لا
کیف یدری بذاک من یتقلّی
لو تفرغت لاستطاله لیلی
و لرعی النجوم کنت مخلّی.
تا اینجا روایت سلفی از ابی هلال عسکری بود و کسان دیگر گفته اند که ابوهلال خواهرزادۀ ابی احمد بود و علاوه بر کتبی که سلفی برای ابوهلال نام برده است کتب زیرین را نیز از او شمرده اند: کتاب جمهره الأمثال. کتاب معانی الادب. کتاب من احتکم من الخفاء الی القضاه. کتاب التبصره و هو کتاب مفید. کتاب شرح الحماسه. کتاب الدرهم و الدینار. کتاب المحاسن فی تفسیر القرآن خمس مجلدات. کتاب العمده. کتاب فضل العطاء علی العسر. کتاب ما تلحن فیه الخاصه. کتاب اعلام المعانی فی معانی الشعر. کتاب الاوائل. کتاب دیوان شعره. کتاب الفرق بین المعانی. کتاب نوادر الواحد و الجمع. و سپس یاقوت گوید امّا در امر وفات او چیزی بما نرسیده است جز اینکه در آخر کتاب الأوائل که یکی از مؤلفات اوست عبارت ذیل را دیدم: و فرغنا من املاء هذا الکتاب یوم الاربعاء لعشر خلت من شعبان سنه 395. و شاعری گفته است:
و احسن ما قرأت علی کتاب
بخطالعسکری ابی هلال
فلو انی جعلت امیر جیش
لما قاتلت الا بالسؤال
فان الناس ینهزمون منه
و قد ثبتوا لاطراف العوالی.
و ابوهلال عسکری در تفضیل زمستان برسه فصل دیگر گوید:
فترت صبوتی و اقصر شجوی
و اتانی السرور من کل نحو
ان روح الشتاء خلّص روحی
من حرور تسوی الوجوه و تکوی
برد الماء و الهواء کأن قد
سرق البرد من جوانح خلو
ریحه تلمس الصدور فتشفی
و غماماته تصوب فتروی
لست أنسی منه دماثه دجن
ثم من بعده نضاره صحو
و جنوباًیبشر الارض بالقط-
ر کما بشّر العلیل ببرو
و غیوماً مطرزات الحواشی
بومیض من البروق و خفو
کلما أرخت السماء عراها
جمع القطر بین سفل و علو
و هی تعطیک حین هبت شمالا
برد ماء فیها و رقه جوّ
و تری الارض فی ملاءه ثلج
مثل ریط لبسته فوق فرو
فاستعار العرار منها لباساً
سوف یمنی من الریاح بنضو
فکأن الکافور موضع ترب
و کأن الجمان موضع قرو
و لیال اطلن مده درسی
مثلما قد مددن فی عمر لهوی
مرّ لی بعضها بفقه و بعض
بین شعر أخذت فیه و نحو
و حدیث کأنه عقد ریا
بت ّ أرویه للرجال و تروی
فی حدیث الرجال روضه أنس
بات یرعا بأهل نبل و سرو.
رجوع به معجم الأدباءیاقوت چ مارگلیوث ج 3 ص 135 به بعد شود
الدیحوری. یکی از رؤسای مانویه در خلافت ابی جعفر منصور و او مقالصه را ببازگشت بطریقۀ اصلیۀ مانویه داشت
حمصی. یکی از نقله و مترجمین است و چندین بار رازی از او نقل کرده است
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ یَ پَ)
نیست شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (زوزنی) (مجمل اللغه). نیست شدن و نابود شدن. (مؤید الفضلا). رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناپدید شدن. برافتادن. برافتادگی. فنا و نیستی. ذهاب و انحلال و تلاشی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نَ گِرَ وَ دَ / دِ / نَ رَ وَ دَ / دِ)
رجوع به اصمئلال شود
لغت نامه دهخدا
(نِ گَهْ)
سخت گردیدن. (منتهی الارب). اشتداد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ فُ)
شتافتن. (منتهی الأرب). بشتافتن.
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ اَ کَ)
ارمغلال دمع، پیاپی افتادن قطره های اشک از چشم
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
لاغر و باریک شکم گردیدن. باریک میان شدن.
لغت نامه دهخدا
(چِ)
تمام قد شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ)
باریدن باران: ازمهل المطر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ فِ / فَ)
ماه نو دیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). جستجوی ماه کردن.
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از دهستان دوستان بخش بدرۀ شهرستان ایلام که در 94 هزارگزی خاور ایلام و 2 هزارگزی شمال راه مالرو بان هلال پائین واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و دارای 150 تن سکنه. محصول عمده آن غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. این آبادی دردو محل به فاصله 4 هزارگزی واقع است. بان هلال سفلی 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ شِ)
دراز و راست و سخت گردیدن. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ اتان و اتان، بمعنی خرماده، جمع واژۀ اتّون و اتون، بمعنی آتشدان و کورۀ نان پزان و آهک پزان و غیره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخت ریخته شدن ابر و باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ریخته شدن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کشیده شدن و برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مبالغه نمودن در عقوبت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مبالغه نمودن در شستن و در پاک کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). حدیث: انهکوا اعقابکم ای بالغوا فی غسلها و تنظیفها. وهمچنین در حث و تحریض و وادار کردن کسی را به جنگ وقتال میگویند: انهکوا وجوه القوم، ای اجهدوهم و ابلغوا جهدکم فی قتالهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منقبض و ترنجیده گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از انهلاک
تصویر انهلاک
خود به کشتن دادن مرگ خواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسلال
تصویر انسلال
دمیدن: آهسته آهسته بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیارش، بر چیده شدن، به هم خوردن، باز شدن گشوده شدن، برچیدگی، پراکنش پیوسته تفرق اتصالی) پراکنش خرده ها (اجزاء) بی آن که ویژگی خود را از دست دهند حل شدن باز شدن گشوده شدن، برچیده شدن تعطیل شدن متلاشی شدن، ضعف فتور استرخا، برچیدگی تعطیل، جمع انحلالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخلال
تصویر انخلال
تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امذلال
تصویر امذلال
فروهشتگی سست اندامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهلال
تصویر انهلال
شکستن ویران شدن، روان گردیدن آب یااشک باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
نوماه جستن، نوماه دمیدن ماه نو دیدن ماه نو جستن، هویدا شدن ماه نو. یا براعت استهلال. صنعتی است ادبی و آن آغاز کردن سخنی است بطرزی که کاملا مناسب با مقصود باشد و خوش افتد. ماه نو دیدن، جستجوی ماه کردن، هلال دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمعلال
تصویر اشمعلال
آگاهی یافتن، شتابیدن در خواستن چیزی، پراکنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نابودی، برآماسیدن، پراکندگی، پاره پاره گی: ابر نیست شدن نابود شدن، از هم پاشیدن، ناپدیدی، از هم پاشیدگی. نابود شدن، رفتن، ناپدید شدن، بر افتادن، نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکلال
تصویر انکلال
دندان نمودن، کند شدن، نرم درخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضمحلال
تصویر اضمحلال
((اِ مِ))
نیست شدن، از هم پاشیدن، نابودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استهلال
تصویر استهلال
((اِ تِ))
ماه نو دیدن، پدیدار شدن ماه نو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضمحلال
تصویر اضمحلال
نابودی
فرهنگ واژه فارسی سره
امحا، انحطاط، انهدام، خرابی، زوال، فروپاشی، فنا، محو، نابودی، نیستی، ویرانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد