جدول جو
جدول جو

معنی انفقاق - جستجوی لغت در جدول جو

انفقاق
(اِ تِ)
گشاده شدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انفراج. (از اقرب الموارد). شکافته شدن. (تاج المصادربیهقی) (مصادر زوزنی) ، گوشها (واحد ندارد). (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ نقاب. روبندها. (از غیاث اللغات). جمع نقاب در اقرب الموارد نقب است. و رجوع به مفردهای کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انفاق
تصویر انفاق
دادن یا بخشیدن مال به کسی، نفقه دادن به کسی، خرج کردن مال، بی چیز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفتاق
تصویر انفتاق
گشاده شدن، شکافته شدن، شکافتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انشقاق
تصویر انشقاق
هشتاد و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۵ آیه، إنشقّت، پراکنده شدن، شکافته شدن، باز شدن، ترک خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفلاق
تصویر انفلاق
شکافته شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ شِ)
نام سورۀ هشتاد و چهارم از قرآن مجید، مکی، و دارای 25 آیه است، جمع واژۀ نصف. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رسیدن شتر را بیماری میان پستان و ناف که گاه مهلک باشد، یقال انفتقت الناقه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ورق 228 الف) (مصادر زوزنی). انتثار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اتساع. (از اقرب الموارد). و رجوع به انفحاق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جدا گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انفصال. (از اقرب الموارد). ازهم جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی). شکافته شدن. (یادداشت مؤلف) ، بغایت رسیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به انتها رسیدن. (از اقرب الموارد) ، از شیر بازشدن شیرخواره، یقال: فطمت المرضعه الرضیع فانفطم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیرون آمدن رطب از پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : انفسقت الرطبه عن قشرها، بیرون آمد رطب از پوست آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کور شدن چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکسته شدن یا کنده شدن چشم. (از اقرب الموارد). ترکیدن چشم. (یادداشت مؤلف) ، فربه شدن شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، با مغز استخوان گردیدن، بزرگ گردانیدن گندم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فربه و پرمغز شدن گندم. (از اقرب الموارد). فربه و بالیده شدن گندم. (از شرح قاموس). مغزدار گشتن، پاک کردن. (تاج المصادر بیهقی). تنقیه. پاکیزه کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برگردیدن چوب بر مرغ: انفقس علی الطیر العود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انفقاس عودبر طیر، برگشتن چوب دام بر مرغ. (یادداشت مؤلف) ، جمع واژۀ نقا، نقو، نقو. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ نقو، نقو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جمع واژۀ نقی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انشقاق. (از اقرب الموارد) ، سوده و تنک و باریک شدن سپل شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تنک و رقیق شدن سپل شتر. (از اقرب الموارد) ، دربان یا نقیب گردیدن، خداوند شتران باریک یا سوده سپل شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته شدن و پاره پاره گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). انشقاق. (از اقرب الموارد). بازشکافتن. دریده شدن. دریدن. (یادداشت مؤلف) :
ما طبیبانیم شاگردان حق
بحر قلزم دید ما را فانفلق.
مولوی (مثنوی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لاغر گردیدن شتر و مردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ حَ)
شکافته شدن چوب و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). باز شدن شکاف در چیزی. (از اقرب الموارد). شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). شکافتن (درمعنی لازم). ترکیدن. (یادداشت مؤلف)، راستی کردن، به نیمه رسیدن روز و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روز به نیمه رسیدن. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)، در نیمۀ روز سیر کردن، خدمت کردن، نصف چیزی گرفتن، شتافتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، نصف کردن و برابر داشتن که بر هیچ طرف زیادی نشود. (غیاث اللغات) (آنندراج). برابری داشتن بین دو طرف و معامله کردن با آنها بعدل. (از اقرب الموارد)،
{{اسم مصدر}} عدل و داد و معدلت. (ناظم الاطباء). داد. (مهذب الاسماء). قسط. (یادداشت مؤلف). نصفت. عدالت. (یادداشت لغت نامه) : چون ما جواب بر این جمله یافتیم مقرر گشت که انصاف نخواهد بود و بر راه راست نایستد. (تاریخ بیهقی).
مظلومم و خیزد از تو انصافم
بیمارم و باشداز تو درمانم.
مسعودسعد.
عالم از انصاف تو شاد است شاد
شاد باش ای شاه عالم شاد باش.
مسعودسعد.
اما طراوت خلافت بجمال انصاف و کمال معدلت باز بسته است. (کلیله و دمنه). اما چون صورت انصاف نقاب حسد از جمال بگشاید. (کلیله و دمنه).
یأجوج ظلم بینم جز رای روشن او
از بهر سد انصاف اسکندری ندارم.
خاقانی.
مردم ای خاقانی اهریمن شدند از چشم و ظلم
در عدم نه روی کآنجا بینی انصاف و رضا.
خاقانی.
اگرچه ز انصاف با دشمن و دوست
دم مدح رانم سر ذم ندارم.
خاقانی.
زین هفت رصد بیفکنم بار
کانصاف تو دیده بان ببینم.
خاقانی.
رسم ستم نیست جهان یافتن
ملک به انصاف توان یافتن.
نظامی.
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری.
(گلستان).
- انصاف جستن، عدل کردن. (یادداشت مؤلف) : همچنان بر عادت میان زنان انصاف جستی (پیغمبراسلام) . (مجمل التواریخ).
- ، داد خواستن:
همه عالم انصاف جویند و ندهند
از این جا کس انصاف یابی نبیند.
خاقانی.
- انصاف جوی، دادخواه:
سایۀ یزدان تویی و آفتاب ملک تو
خلق یزدان از تواند انصاف جوی و دادیاب.
خاقانی.
- انصاف خواستن، داد خواستن. حق خواستن:
دیده خون افشان و لب آتشفشان است از غمت
والحق ار انصاف خواهی جای آن است از غمت.
خاقانی.
- انصاف خواهی، دادخواهی:
چو طوفان انصاف خواهی بود
نترسد ز غرق آنکه ماهی بود.
نظامی.
- انصاف دادن، رجوع به همین ماده شود.
- انصاف ده، آنکه انصاف دهد. آنکه داد کند.دادده. عادل:
دوستانم همه انصاف دهند از پی من
که چه انصاف ده و جورکش دورانم.
خاقانی.
دو سر انگشت بر دو چشم نه
هیچ بینی از جهان انصاف ده.
مولوی.
- انصاف سازی، دادگری. معدلت جویی:
کجا آن عدل و آن انصاف سازی
که با فرزند از اینسان رفت بازی.
نظامی.
- انصاف ستدن، انصاف ستاندن. رجوع به انصاف ستدن شود.
- انصاف کردن، عدالت کردن:
بکرد با تن خود هرچه کرد از انصاف
همین قیاس بکن گر کسی کند بیداد.
سعدی.
- انصاف گرفتن، انتقام گرفتن. (ناظم الاطباء). حق گرفتن: بنده نیز زبون نیست که بدوران خداوند انصاف خویش از وی نتوان گرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 636).
- انصاف یاب، بدست آورندۀ انصاف. یابندۀ انصاف:
همه عالم انصاف جویند و ندهند
از اینجا کس انصاف یابی نبیند.
خاقانی.
- باانصاف، باعدل و باداد. (ناظم الاطباء).
- به انصاف، بحق. بسزا:
خسرو عالم علاء دولت مسعود
آنکه به انصاف، پادشاه جهان است.
مسعودسعد.
- بی انصاف، بی داد و ظالم. (ناظم الاطباء). آنکه انصاف ندارد. بیدادگر: زر، این... بی انصاف برده است. (کلیله و دمنه).
- ناانصاف، بی انصاف.
- ناانصافی، انحراف از راه انصاف. بیدادگری:
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافی است
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس.
حافظ (از آنندراج).
، راستی. صداقت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : بلک دم مسیحاست که مردگان انصاف را بیک دم زدن اشارت زنده کند. (جهانگشای جوینی). مروت. (ناظم الاطباء).
- امثال:
اگر بی انصاف نداند که انصاف چیست
انصاف داند که بی انصاف کیست. (خواجه عبداﷲ انصاری از امثال و حکم دهخدا).
انصاف بالای طاعت است. (امثال و حکم دهخدا) :
من کیستم که سجده برم پیش ابروش
انصاف گفته اند که بالای طاعت است.
کاتبی (از آنندراج).
انصاف نصف ایمان است. (امثال و حکم دهخدا).
،
{{قید}} انصافاً. از روی داد. از روی انصاف. انصاف را. براستی:
گستاخ سخن گفتم و پرسیدم و انصاف
با من بسخن گفتن گستاخ درآمد.
سوزنی.
انصاف از تو توقع دارم.... (گلستان). انصاف که از این مالیخولیا چندان فروخواند که مرا بیش طاقت شنیدن نماند. (گلستان). انصاف برنجیدم و لاحول کنان گفتم... نصف. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ فَ)
بالا برآمدن غبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درویش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). بی چیز شدن و بپایان رسیدن توشه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کوفته و شکسته گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). شکسته شدن. انکسار. (از اقرب الموارد). کوفته شدن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: دق الشی ٔ فاندق. (ناظم الاطباء) ، بیرون آمدن شمشیر از نیام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). اندلاق. (از اقرب الموارد). یقال: اندلع السیف من غمده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اندلاع سیف، بیرون آمدن شمشیر از نیام. (یادداشت مؤلف) ، بیرون آمدن زبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زبان از دهن بیرون آمدن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: اندلع لسانه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندلاع لسان، بیرون آمدن زبان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بند شدن گره، یقال: انحقت العقده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گره کور افتادن. (یادداشت مؤلف). انشداد گره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انفلاق
تصویر انفلاق
پاره پاره گشتن شکافتگی شکافته شدن، شکافتگی. شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاق
تصویر انفاق
درویش گردیدن، بی چیز شدن، نفقه دادن، خرج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ببخشید، انفاق کنید، هزینه کنید، (انفقوا گفتست پس کسبی بکن زانکه نبود خرج بی دخل کهن) (مثنوی) توضیح ماخود است از آیات شریفه مکرر که در آن امر به انفاق شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفقال
تصویر انفقال
کوپلگی کلون شدن، بازگشتن، به دنبال کار خود رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفقاع
تصویر انفقاع
خشک شدن، بازایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندقاق
تصویر اندقاق
کوفتگی، شکستگی شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
گشادگی فراخی فربهی جدا شدن شکافته گردیدن، گشاده شدن فرج زن، شکافتگی گشادگی
فرهنگ لغت هوشیار
بر آمدن گرد و خاک، استوار شدن گره، باز شدن ابر، کوفتگی، گود شدن، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشقاق
تصویر انشقاق
نام یکی از سوره های قرآن و بمعنی پراکنده و متفرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفراق
تصویر انفراق
جدا گشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفلاق
تصویر انفلاق
((اِ فِ))
شکافته شدن، شکافتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفتاق
تصویر انفتاق
((اِ فِ))
شکافته گردیدن، جدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انشقاق
تصویر انشقاق
((اِ ش ِ))
شکافته شدن، ترک برداشتن، پراکنده شدن، شکافتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفاق
تصویر انفاق
((اِ))
نفقه دادن، هزینه کردن
فرهنگ فارسی معین
انقطاع، بریدگی، ترک خوردگی، شکافتگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد