- انفصال
- نا پیوستگی، جدایی
معنی انفصال - جستجوی لغت در جدول جو
- انفصال
- جدا شدن، انقطاع
- انفصال
- منفصل شدن، جدا شدن، جدایی، گسستگی، برکنار شدن از کار و شغل
- انفصال ((اِ فِ))
- جدا شدن، بی کار شدن
- انفصال
- Disengagement
- انفصال
- disengagement
- انفصال
- Ablösung
- انفصال
- відключення
- انفصال
- disengagement
- انفصال
- desligamento
- انفصال
- disimpegno
- انفصال
- desapego
- انفصال
- désengagement
- انفصال
- disengagement
- انفصال
- การยกเลิกการมีส่วนร่วม
- انفصال
- pemutusan hubungan
- انفصال
- विमोचन
- انفصال
- ניתוק
- انفصال
- katılımı sonlandırma
- انفصال
- kutenganisha
- انفصال
- বিচ্ছিন্নতা
- انفصال
- علیحدگی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به انفصال یا تناسخ انفصالی
منصوب به انفصال، برکنار شده، کارمند انفصالی، جدا شده، بخش انفصالی
کوپلگی کلون شدن، بازگشتن، به دنبال کار خود رفتن
شدن کار، اثر پذیرفتن
جدا شدن
روان شدن چون خون، ترک خوردن
تافتگی باز گشتن باز ماندن
شکسته شدن، شکستگی، ترک خوردن، بریده شدن، گسستگی
از چیزی یا امری اثر پذیرفتن، شرمنده شدن، شرمندگی، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، از مصدرهای ثلاثی مزید، حالت بیکار ماندن