جدول جو
جدول جو

معنی انفسی - جستجوی لغت در جدول جو

انفسی(اَ فُ)
مراد عالم ارواح و عالم باطنی است. و مقابل آن آفاقی، عالم ظاهری و عالم اجسام است که دنیا باشد. (ازغیاث اللغات) (از آنندراج). ذهنی. مقابل عینی. و رجوع به انفس و آفاق شود، برکنده و شکسته گردیدن آبله و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ترکیدن آبله و شکسته شدن آبله و مانند آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انفس
تصویر انفس
نفیس تر، گران بهاتر، گرانمایه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفس
تصویر انفس
نفس ها، جان ها، تن ها، جسدها، خون ها، جمع واژۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفست
تصویر انفست
پرده و تنیدۀ عنکبوت، تار عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انسی
تصویر انسی
یک تن از مردم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فا)
نعت تفضیلی از نفی. (یادداشت مؤلف) : فان علم ان احداً من غلمانه (غلمان المحتسب) اخذ رشوه صرفه عنه لینفی عنه الظنون و تتخلی عنه الشبهات فان ذلک ازید لتوقیره و انفی للمطعن فی دینه. (معالم القربه از یادداشت مؤلف).
- امثال:
القتل انفی للقتل. (منسوب به اردشیر بابکان از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ ی ی)
منسوب به انف الناقه. رجوع به انف الناقه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سا)
دردگین نسا. (منتهی الارب). دردگین رگ نسا. (ناظم الاطباء). مبتلا به نقرس. (یادداشت مؤلف) ، بشربت بفریاد کسی رسیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مزد فال گوی دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مزد حازی (کف بین) را دادن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
همدم و آشنا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضد وحشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی
نه راکب دیدم آنجا و نه راجل.
منوچهری.
که عمری شد که همجنسی ندیدم
بجز وحشی دگر انسی ندیدم.
(منسوب به نظامی).
لغت نامه دهخدا
(اِ / اَ نَ)
واحد انس. (از اقرب الموارد). واحد انس یعنی یک نفر آدم از مردم. (ناظم الاطباء). آدمی. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (ترجمان القرآن جرجانی). مردم. انسان. یکی از مردم. یک انسان. یک آدمی. یک انس. (یادداشت مؤلف) : فقولی انی نذرت للرحمن صوماً فلن اکلم الیوم انسیاً. (قرآن 27/19)
هستم آبستن، لیکن ز چنان جنسی
که نه اویستی جنی و نه خود انسی.
منوچهری.
بگوی من پذیرفته ام و پیمان کرده ام خدای تعالی را خاموشی، امروز با هیچ مردم سخن نخواهم گفت. (کشف الاسرار ج 6 ص 24). و سخنش روح افزای دل انسیان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 28).
- انسی و جان، انس و جن:
تو کعبۀ عجم شده او کعبۀ عرب
او و تو هر دو قبلۀ انسی و جان شده.
خاقانی.
پدیدآرندۀ انسی و جانی
اثرهای زمینی وآسمانی.
نظامی.
ج، اناسی ّ، اناسی، اناسیه، اناس. (منتهی الارب). ج، اناس و اناسی ّ. (از اقرب الموارد). و رجوع به انسان و انس شود، خداوند ستور بانشاط شدن، یا خوش اهل گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خداوند ستور نشاطی گشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، گزیدن مار، گره گشادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گشادن گره. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، دراز کردن گره یا بند شتران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دراز کردن پای بند شتران. (آنندراج). دراز کردن انشوطه عقال و گشودن آن. (از اقرب الموارد) ، ربودن چیزی را، استوار کردن، بی قصد گرفتن شتران را و راندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
تنیدۀ عنکبوت. (لغت فرس اسدی) (انجمن آرا). پرده و تنیدۀ عنکبوت. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرتینه. (ناظم الاطباء). تفنه. نسج عنکبوت. (یادداشت مؤلف) :
عنکبوت بلاش بر دل من
گرد بر گرد بر تنید انفست.
خسروی.
شهنشاهی که خیط شمس گردون
بود بر طاق ایوان وی انفست.
شمس فخری (از انجمن آرا) ، نقره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مولانا انیسی، از معاصران صادقی کتابدار و از شاعران عصر صفوی است. مؤلف مجمع الخواص درباره او نویسد: وی در شهرستان همدان مشغول خطیبی است. شخصی پاک طینت، خوش اعتقاد است و باوجودی که خطیبی خوش طبع هم هست گویند وقتی خرش گم میشود این مطلع مشهور جامی را بالبدیهه تضمین میکند:
ای خر گم گشته کز جان دوست تر دارم ترا
بسکه در جان فکار و چشم خونبارم تویی
از خطیب و مقری و واعظ که هم جنس تواند
هرکه پیدا میشود از دور پندارم تویی.
رجوع به مجمعالخواص ص 275 شود، جج هضبه. و جمع واژۀ هضاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به کلمات مزبور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سی ی)
جمع واژۀ انس. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و جمع واژۀ انسان. (از اقرب الموارد) (از المنجد). مردم. (آنندراج). مردمان. جمع انسان در دیگر معانی آن نیز هست. و رجوع به انس و انسان شود.
- اناسی عیون، جمع واژۀ انسان العین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ فُ)
جمع واژۀ نفس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار). جمع واژۀ نفس که به معنی روح و ذات است و عالم انفسی مراد از عالم ارواح و عالم باطنی و آفاقی کنایه از عالم ظاهری و عالم اجسام. و می تواند که عالم انفس و آفاق همین عالم ظاهری باشد چه اکثر نفوس و جمیع افق در همین عالم ظاهری موجودند. (غیاث اللغات) (آنندراج). نفسها. جانها. روانها:
چون من سخن بشاهین برسنجم
آفاق و انفسند موازینم.
ناصرخسرو.
ز آفاق و ز انفس دو گوا حاضر کردش
بر خوردنی و شربت من پیر هنرور.
ناصرخسرو.
هر آن چیزی که در آفاق موجود است هستی را
در انفس مثل آن بنهاده ایزد سربسر برخوان.
ناصرخسرو.
، (اصطلاح فلسفۀ قدیم) کیفیاتی که بوسیلۀ یکی از حواس حاصل می شود اگر راسخ باشد مانند زردی طلا، انفعالیات و اگر غیر راسخ باشد مانند زردی روی آدم ترسان، انفعالات نامیده می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ علوم عقلی). کیفیات محسوسه بحواس پنجگانه... را انفعالیات و انفعالات خوانند. (اساس الاقتباس ص 42) ، در روان شناسی نفسانیات را به سه دسته تقسیم کرده اند: ادراکات، انفعالات و افعال. دنبال هر احساس یا ادراکی انسان را حالتی دست می دهد که غیر از آن احساس یا ادراک است. مثلاً گلی را می بوییم از آن صورتی در ذهن ما پیدا می شود (احساس) و برفور از این منظره خاطر ما منبسط می گردد، این حالت را در مقابل احساس و ادراک انفعال می نامند. (از مبانی فلسفۀ علی اکبر سیاسی ص 32 و 101). و رجوع به انفعال و انفعالیات شود
لغت نامه دهخدا
جمع نفس، بمعنی روح و ذات است و عالم انفسی مراد از عالم ارواح و عالم باطنی کنایه از عالم ظاهری و عالم اجسام گرانبهاتر، قیمتی تر گرانبهاتر، قیمتی تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناسی
تصویر اناسی
جمع انس، آدمیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفی
تصویر انفی
زداینده تر، باز دارنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفسی
تصویر نفسی
نفسی در فارسی روانی منسوب به نفس مربوط به نفس
فرهنگ لغت هوشیار
درونی بخش درونی اندام مردمی آدمی آدمی مردم مقابل جنی خو گرفته خو گیر همدم دمساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفسی
تصویر تنفسی
هویشی منسوب به تنفس مربوط به تنفس: جهاز تنفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفست
تصویر انفست
پرده و تنیده عنکبوت تارعنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفس
تصویر انفس
((اَ فُ))
جمع نفس، نفس ها، جان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفست
تصویر انفست
((اَ فَ))
تار عنکبوت
فرهنگ فارسی معین