- انفساد
- تباه شدن
معنی انفساد - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روان شدن چون خون، ترک خوردن
به هم خوردگی، باز افکندگی، برانداختگی، کشیده شدن تا دور دست بر انداخته شدن بهم خوردن بر هم زده شدن (عقد بیع یا نکاح) کار باز افتادن، بهم خوردگی باز افکندگی
گشاده دل شدن، فراخ شدن، گشاده گردیدن جای
یگانه شدن و تنها گردیدن، تنها شدن، وحدت، یکتائی، تفرد
یگانه شدن، تنها شدن، تنهایی، تنها کاری کردن
((اِ فِ))
فرهنگ فارسی معین
برانداخته شدن، به هم خوردن، برهم زده شدن (عقد بیع یا نکاح)، کار باز افتادن، بهم خوردگی، باز افکندگی
فتنه کردن
نابود گردانیدن، نیست کردن، بی مال گشتن، به پایان رسیدن
نابود کردن، نیست کردن، تمام کردن، به آخر رساندن، به پایان رسیدن، سپری گشتن، بی توشه شدن، فرستادن، روانه کردن
تباهیگری، تباهاندن، تباهیدن
نا پیوستگی، جدایی
تنهایی
پکش، پکیدن، تراکش، ترکش، ترکیدن
بسته شدن، بندش
بستناکی، یخ زدن، بستانکی
خرده گیری، سخن سنجی، نکوهش، سره کردن
گسترده شدن، گستردن
فرود افتادن: ستاره تنها شدن
فسردن بسته شدن ماسیدن هسیرش: تنها برای آب یخ بستن افسردن بسته شدن جامد گردیدن
برهنه شدن
گسترده و پهناور گردیدن، انتشار، گسترده، گشاده شدن
پراکنده شدن، رفتن آب به زمین
کور شدن چشم، ناپدید شدن، ماه گرفتگی
بریده گردیدن بریدگی
ریزریز شدن ریز ریزی
پوسیدن افتادن: دندان، فرور یختن، بریده شدن
برهنه شدن لخت شدن باز گشتن پر نو بر آوردن: پرنده
سره کردن، تبه کردن، کاه ازدانه جداکردن: سره از ناسره جداکردن به گزینی سره کردن، نقد گرفتن پول، جدا کردن (خوب از بدیا کاه از گندم و مانند آن)، خرده گرفتن، به گزینی خرده گیری، شرح معایب و محاسن شعر یا مقاله یا کتابی با سنجش اثری ادبی یا هنری بر معیار یا عملی تثبیت شده، جمع انتقادات
نیستاکی نیست گرداندن، همه را برگرفتن، شیر نوشیدن
نظم را قبول کردن، مرتب شدن دارای نسل شدن