جدول جو
جدول جو

معنی انفراق - جستجوی لغت در جدول جو

انفراق(اِ تِ)
جدا گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انفصال. (از اقرب الموارد). ازهم جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی). شکافته شدن. (یادداشت مؤلف) ، بغایت رسیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به انتها رسیدن. (از اقرب الموارد) ، از شیر بازشدن شیرخواره، یقال: فطمت المرضعه الرضیع فانفطم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
انفراق
جدا گشتگی
تصویری از انفراق
تصویر انفراق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انفتاق
تصویر انفتاق
گشاده شدن، شکافته شدن، شکافتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفراج
تصویر انفراج
رخنه و شکاف شکاف شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفراد
تصویر انفراد
یگانه شدن، تنها شدن، تنهایی، تنها کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفلاق
تصویر انفلاق
شکافته شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
برپشت خفتن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیرون آمدن رطب از پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : انفسقت الرطبه عن قشرها، بیرون آمد رطب از پوست آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لاغر گردیدن شتر و مردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
سست شدن بندهای کسی، یقال انسرقت مفاصله. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضعیف شدن مفاصل. (از اقرب الموارد). انسراق مفاصل، سست و ضعیف شدن بندهای تن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
کوهی است در ارمنستان و اکنون هم به همین نام خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین، اعلام) :
در آن محراب کو رکن عراق است
کمربند ستون انشراق است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
در بیت زیر از نظامی آمده:
در آن محراب کو رکن عراق است
کمربند ستون انحراق است.
(خسرو و شیرین ص 56).
در حاشیۀ همین صفحه آمده: انحراق قله ای بوده بر کوه جرم. در پاره ای از نسخ بجای انحراق، انشراق است
لغت نامه دهخدا
(اِرْ)
دریده شدن و پاره پاره گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دریده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات) ، فراخ گردیدن چاه: انخاقت البئر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گسترده شدن و هموار و برابر شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مالیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گشاده شدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انفراج. (از اقرب الموارد). شکافته شدن. (تاج المصادربیهقی) (مصادر زوزنی) ، گوشها (واحد ندارد). (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ نقاب. روبندها. (از غیاث اللغات). جمع نقاب در اقرب الموارد نقب است. و رجوع به مفردهای کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
یگانه شدن و تنها گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تنها شدن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات). استفراد. (یادداشت مؤلف). تفرد. وحدت. وحدانیت، منتشر و پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تفرق. (از اقرب الموارد) ، روان شدن آب. (ترجمان القرآن جرجانی). انصباب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رخنه و شکاف شکاف شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انفتاح. (از اقرب الموارد) ، سخت گریستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ریختن دلو آب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکسته شدن کوهان شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکستن کوهان شتر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شوریدن دل زن باردار. (ناظم الاطباء). تفرث. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترکیدن و باز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گشاده شدن جراحت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : انفضاج قرحه، انفتاح آن. (از اقرب الموارد) ، پیدا گردیدن افق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آشکار شدن افق. (از اقرب الموارد) ، فراخ گردیدن ناف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : انفضاج ناف، انفتاح آن. (از اقرب الموارد) ، روان شدن آنچه در دلو است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست شدن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست و ضعیف شدن کار. (از اقرب الموارد) ، نیک فربه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کاملاً چاق شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اتساع. (از اقرب الموارد). و رجوع به انفحاق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رسیدن شتر را بیماری میان پستان و ناف که گاه مهلک باشد، یقال انفتقت الناقه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ورق 228 الف) (مصادر زوزنی). انتثار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته شدن و پاره پاره گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). انشقاق. (از اقرب الموارد). بازشکافتن. دریده شدن. دریدن. (یادداشت مؤلف) :
ما طبیبانیم شاگردان حق
بحر قلزم دید ما را فانفلق.
مولوی (مثنوی).
لغت نامه دهخدا
گشادگی فراخی فربهی جدا شدن شکافته گردیدن، گشاده شدن فرج زن، شکافتگی گشادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفراء
تصویر انفراء
ترکیدن باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
رخنه یافتن، شکافته شدن، بی اندوهی گشاده دلی، رهایی بی اندوه شدن، وا شدن اندوه، گشایش (خاطر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفراد
تصویر انفراد
یگانه شدن و تنها گردیدن، تنها شدن، وحدت، یکتائی، تفرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفلاق
تصویر انفلاق
پاره پاره گشتن شکافتگی شکافته شدن، شکافتگی. شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاق
تصویر انفاق
درویش گردیدن، بی چیز شدن، نفقه دادن، خرج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفتاق
تصویر انفتاق
((اِ فِ))
شکافته گردیدن، جدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفراج
تصویر انفراج
((اِ فِ))
بی اندوه شدن، وا شدن اندوه، گشایش (خاطر)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفراد
تصویر انفراد
((اِ فِ))
تنها شدن، تنها کاری کردن، یگانگی، تنهایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفلاق
تصویر انفلاق
((اِ فِ))
شکافته شدن، شکافتگی
فرهنگ فارسی معین
انحصار، تنهایی، تنهایی، فردی، ویژگی
متضاد: عموم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دریدگی، فرسودگی، کهنگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد