جدول جو
جدول جو

معنی انفراج - جستجوی لغت در جدول جو

انفراج
رخنه و شکاف شکاف شدن
تصویری از انفراج
تصویر انفراج
فرهنگ فارسی عمید
انفراج
(اِ تِ)
رخنه و شکاف شکاف شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انفتاح. (از اقرب الموارد) ، سخت گریستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ریختن دلو آب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکسته شدن کوهان شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکستن کوهان شتر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
انفراج
رخنه یافتن، شکافته شدن، بی اندوهی گشاده دلی، رهایی بی اندوه شدن، وا شدن اندوه، گشایش (خاطر)
فرهنگ لغت هوشیار
انفراج
((اِ فِ))
بی اندوه شدن، وا شدن اندوه، گشایش (خاطر)
تصویری از انفراج
تصویر انفراج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندراج
تصویر اندراج
داخل شدن، وارد شدن، درآمدن، درآمدن در ضمن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفراد
تصویر انفراد
یگانه شدن، تنها شدن، تنهایی، تنها کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
بددل. (منتهی الارب) (آنندراج). جبان. (اقرب الموارد). جبان. ضعیف. (متن اللغه). بددل. ترسو. جبان. (ناظم الاطباء). نفرج. نفرجه. نفرجاء. نفراجه. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ یِ)
کفته گردیدن پوست و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به نصف شکافته شدن. (ازاقرب الموارد). شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، خاموش کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). اسکات. ساکت کردن. (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است. (از منتهی الارب) ، ببازی میل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مست شدن از نبیذ (بگنی) و مانند آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مست شدن از شراب و مانند آن. (آنندراج). تمام مست شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خوی کردن بن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تفضج. (از اقرب الموارد). عرق کردن بن موی بحدی که روان نشود. (یادداشت مؤلف). یقال انفضج عرقاً، اذا عرقت اصول شعره و لم یسل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مالیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گسترده شدن و هموار و برابر شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جدا گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انفصال. (از اقرب الموارد). ازهم جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی). شکافته شدن. (یادداشت مؤلف) ، بغایت رسیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به انتها رسیدن. (از اقرب الموارد) ، از شیر بازشدن شیرخواره، یقال: فطمت المرضعه الرضیع فانفطم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
یگانه شدن و تنها گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تنها شدن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات). استفراد. (یادداشت مؤلف). تفرد. وحدت. وحدانیت، منتشر و پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تفرق. (از اقرب الموارد) ، روان شدن آب. (ترجمان القرآن جرجانی). انصباب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شوریدن دل زن باردار. (ناظم الاطباء). تفرث. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترکیدن و باز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گشاده شدن جراحت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : انفضاج قرحه، انفتاح آن. (از اقرب الموارد) ، پیدا گردیدن افق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آشکار شدن افق. (از اقرب الموارد) ، فراخ گردیدن ناف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : انفضاج ناف، انفتاح آن. (از اقرب الموارد) ، روان شدن آنچه در دلو است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست شدن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست و ضعیف شدن کار. (از اقرب الموارد) ، نیک فربه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کاملاً چاق شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بلند شدن زه کمان. (ناظم الاطباء). دور شدن زه از قبضۀ کمان. (از اقرب الموارد). و رجوع به منفجه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جدا کردن آوند از پستان وقت دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جدا کردن ظرف از پستان هنگام دوشیدن. (از اقرب الموارد). ابانه. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
گذاشتن و یکسو شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه دادن. (المصادر زوزنی). راه وادادن. (تاج المصادر بیهقی). بازگذاشتن راه را. (از اقرب الموارد). گذاشتن و یکسو شدن و واگشادن. (آنندراج) ، آراستن. زیب دادن. خوش کردن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آراستن. خوش کردن. (مؤید) (شرفنامۀ منیری). زیب دادن و آراستن. مرادف آفرندیدن. (میرزا ابراهیم) ، آلائیدن. (شرفنامۀ منیری) (مؤید)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بَ)
خمیدن آفتاب بسوی مغرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). میل کردن آفتاب بسوی مغرب. (یادداشت مؤلف) ، تباهی انداختن میان مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخن چینی کردن و تباهی انداختن میان مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ / فِ)
از یونانی آسپاراگس، بلغت اندلس مارچوبه را گویند و برگ آن مانند برگ رازیانه است و بعضی گویند لغت اهل مغرب است. (برهان). اسم اندلسی هلیون است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). اسفراج لغتی است خاص لهجۀ اهل مغرب. (دزی ج 1 ص 22). اسفیراج. هلیون. یرامع. یرامیع. مارچوبه. تارچوبه. مارگیا
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته و گشاده گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انشقاق. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به آخر رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). انقراض. (از اقرب الموارد). یقال اندرج القوم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از افراج
تصویر افراج
واگشادن آزادی گروگانیک (مشروط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفراج
تصویر اسفراج
یونانی تازی شده مارچوبه مارچوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندراج
تصویر اندراج
ضروری و لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهراج
تصویر انهراج
مست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
روشن شدن کران (افق)، سر باز کردن پیله (دمل تازی معین)، سست شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفراق
تصویر انفراق
جدا گشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفراد
تصویر انفراد
یگانه شدن و تنها گردیدن، تنها شدن، وحدت، یکتائی، تفرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفراء
تصویر انفراء
ترکیدن باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعراج
تصویر انعراج
ابر گرایی کج شدن گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفراد
تصویر انفراد
((اِ فِ))
تنها شدن، تنها کاری کردن، یگانگی، تنهایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندراج
تصویر اندراج
((اِ دِ))
داخل شدن، وارد گشتن
فرهنگ فارسی معین
انحصار، تنهایی، تنهایی، فردی، ویژگی
متضاد: عموم
فرهنگ واژه مترادف متضاد