جدول جو
جدول جو

معنی انفاش - جستجوی لغت در جدول جو

انفاش
(اِ تِ)
شب به چرا ماندن ستور را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). شب بچرا گذاشتن گوسفند و شتر را. (از اقرب الموارد). به چرا گذاشتن گوسفند و اشتر بشب بی شبان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انفاد
تصویر انفاد
نابود کردن، نیست کردن، تمام کردن، به آخر رساندن، به پایان رسیدن، سپری گشتن، بی توشه شدن، فرستادن، روانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفاذ
تصویر انفاذ
روان کردن، فرستادن، اجرا کردن حکم و فرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفال
تصویر انفال
هشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۷۵ آیه، بدر، در فقه نفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفاق
تصویر انفاق
دادن یا بخشیدن مال به کسی، نفقه دادن به کسی، خرج کردن مال، بی چیز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفاس
تصویر انفاس
نفس ها، دم ها، زمانهای کوتاه، جمع واژۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ نفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نفر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رمانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تیر بر ناخن گردانیدن تاکجی از راستی معلوم گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). تیر بر ناخن بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نفس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار) (آنندراج). دمها. رجوع به نفس شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفش.
لغت نامه دهخدا
(عُ پَ)
شتابانیدن
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
اقامت گزیدن در جائی. لازم گرفتن جائی را. (منتهی الأرب) : ارفش بالبلد، برشاشیده شدن و پریشان شدن سرشک. (منتهی الأرب). چکیدن سرشک. پاشیده شدن اشک و آب و آنچه بدان ماند. (زوزنی) ، رفتن هرچیزی، روان شدن خوی. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
موی برافراشتن گربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). براق شدن گربه، هر چیز منتقل شده و بملک کسی داده شده. هر چیزی که بکسی منتقل شده باشد. (از ناظم الاطباء) ، در شواهد زیر ظاهراً به معنی کسی است که از مذهب برگشته یا از مذهبی بمذهبی دیگر گرویده است: اما این خواجه که این تصنیف کرده است نه دعوی میکند در اول کتاب که بیست وپنج سال رافضی بوده است و انتقالی شده علی زعمه، قولش در دعوی اول مسموع باشد. (کتاب النقض ص 23). جهانیان را معلوم است که خلفای بنی العباس دربغداد سرایهای محکم کرده اند و بیگانه را در وی رها نکنند... و اگر متغلبی طلب آن کند بخونش سعی کنند، خواجۀ انتقالی میبایست که این شفقت نگاه داشتی. (کتاب النقض ص 23). الحمدﷲ هیچ مسلمان منقبت و مدح آل رسول را منکر و جاحد نباشد، شنوند و دوست دارند مگر کسی که مجبر و انتقالی و نومسلمان باشد. (کتاب النقض ص 41)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سر بیرون آوردن گیاه از زمین پیش از آنکه بیخش برآید. (ناظم الاطباء). سر بیرون آوردن گیاه از زمین پیش از آنکه ریشه بدواند. (از اقرب الموارد)، طلب نیکویی کردن از کسی. (از اقرب الموارد). نزدیک کسی شدن (و) نیکویی جستن. (مصادر زوزنی از یادداشت مؤلف) :
خرد باستفادۀ او برگماشت وقت تمام (کذا)
بانتجاع رود گوش من بیانش را.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 815).
هم آخر بنگزیرد از نقد و جنسی
که مستغنیم دارد از انتجاعی.
خاقانی.
از اکناف عالم تجار و اصحاب انتجاع و طالبان اعمال و اشغال رسیده بودند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ لَ)
تیر و جز آن بر چیزی گذرانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بفرستادن تیر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). شمشیر و خنجر بر چیزی گذرانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سلاح بر چیزی بگذرانیدن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از انفاغ
تصویر انفاغ
جمع نفس، دم ها کوالیدن (حرف زدن کودک)، نو آموختن نوآموزی، شوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاش
تصویر ارفاش
ماندگار شدن، بایا شمردن (بایا لازم) بایا دانستن بایا دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاش
تصویر انتفاش
سیخ شدن مو، بال گشودن - از هم باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفشاش
تصویر انفشاش
نشستن آماس بیرون رفتن باد سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاه
تصویر انفاه
مانده گردانیدن کم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفان
تصویر انفان
دراز بینی پوزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفال
تصویر انفال
غنیمتها که از کفار گیرند، هبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاق
تصویر انفاق
درویش گردیدن، بی چیز شدن، نفقه دادن، خرج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعاش
تصویر انعاش
برداشتن برکشیدن رهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفار
تصویر انفار
رمانیدن، چیر فرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاد
تصویر انفاد
نابود گردانیدن، نیست کردن، بی مال گشتن، به پایان رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
روان گردانیدن روانه کردن فرستادن فرمان گستری در گذرانیدن دستینه نهادن روان کردن امر اجرا کردن حکم انجام دادن فرمان: در انفاذ امر عالی ساعی خواهم بود، در گذرانیدن کار، فرستادن روانه کردن گسیل داشتن راهی کردن، اجرای حکم، ارسال اعزام فرستادگی، جمع انفاذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاش
تصویر احفاش
جمع حفش، دوکدان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاس
تصویر انفاس
جمع نفس، دمها، نفسها، روانها، آوازها، سخنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاد
تصویر انفاد
((اِ))
نابود کردن، به پایان رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفاذ
تصویر انفاذ
((اِ))
اجرا کردن فرمان، امضای عهد نمودن، فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفاس
تصویر انفاس
جمع نفس، دم ها، نفس ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفاق
تصویر انفاق
((اِ))
نفقه دادن، هزینه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفال
تصویر انفال
جمع نفل، غنیمت ها، بهره ها
فرهنگ فارسی معین