بعیر انف، شتر دردمندبینی از چوبک مهار. (ناظم الاطباء). اشتری که بینیش درد کند از برس. (مهذب الاسماء). آنکه بینی او درد کند. (یادداشت مؤلف) ، کم دادن کسی را از مال وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
بعیر انف، شتر دردمندبینی از چوبک مهار. (ناظم الاطباء). اشتری که بینیش درد کند از برس. (مهذب الاسماء). آنکه بینی او درد کند. (یادداشت مؤلف) ، کم دادن کسی را از مال وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
ننگ داشتن از چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ننگ داشتن. (تاج المصادربیهقی) (مصادر زوزنی). استنکاف. (از اقرب الموارد). ننگ و عار داشتن. (آنندراج) : ما رأیت احمی انفاً من فلان، یعنی با ننگ تر از فلان ندیدم.
ننگ داشتن از چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ننگ داشتن. (تاج المصادربیهقی) (مصادر زوزنی). استنکاف. (از اقرب الموارد). ننگ و عار داشتن. (آنندراج) : ما رأیت احمی انفاً من فلان، یعنی با ننگ تر از فلان ندیدم.
کراهت، ننگ، عار، زیان، ضرر، خسارت، نقصان انفت داشتن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن انفت کردن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن، انفت داشتن، برای مثال هر آینه انفت کرده باشد از دانش / کسی که جز به ثنای تو باشدش مفخر (عثمان مختاری - ۲۰۶)
کراهت، ننگ، عار، زیان، ضرر، خسارت، نقصان انفت داشتن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن انفت کردن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن، انفت داشتن، برای مِثال هر آینه انفت کرده باشد از دانش / کسی که جز به ثنای تو باشدش مفخر (عثمان مختاری - ۲۰۶)
نعت تفضیلی از نفی. (یادداشت مؤلف) : فان علم ان احداً من غلمانه (غلمان المحتسب) اخذ رشوه صرفه عنه لینفی عنه الظنون و تتخلی عنه الشبهات فان ذلک ازید لتوقیره و انفی للمطعن فی دینه. (معالم القربه از یادداشت مؤلف). - امثال: القتل انفی للقتل. (منسوب به اردشیر بابکان از یادداشت مؤلف)
نعت تفضیلی از نفی. (یادداشت مؤلف) : فان علم ان احداً من غلمانه (غلمان المحتسب) اخذ رشوه صرفه عنه لینفی عنه الظنون و تتخلی عنه الشبهات فان ذلک ازید لتوقیره و انفی للمطعن فی دینه. (معالم القربه از یادداشت مؤلف). - امثال: القتل انفی للقتل. (منسوب به اردشیر بابکان از یادداشت مؤلف)
جمع واژۀ نفس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار). جمع واژۀ نفس که به معنی روح و ذات است و عالم انفسی مراد از عالم ارواح و عالم باطنی و آفاقی کنایه از عالم ظاهری و عالم اجسام. و می تواند که عالم انفس و آفاق همین عالم ظاهری باشد چه اکثر نفوس و جمیع افق در همین عالم ظاهری موجودند. (غیاث اللغات) (آنندراج). نفسها. جانها. روانها: چون من سخن بشاهین برسنجم آفاق و انفسند موازینم. ناصرخسرو. ز آفاق و ز انفس دو گوا حاضر کردش بر خوردنی و شربت من پیر هنرور. ناصرخسرو. هر آن چیزی که در آفاق موجود است هستی را در انفس مثل آن بنهاده ایزد سربسر برخوان. ناصرخسرو. ، (اصطلاح فلسفۀ قدیم) کیفیاتی که بوسیلۀ یکی از حواس حاصل می شود اگر راسخ باشد مانند زردی طلا، انفعالیات و اگر غیر راسخ باشد مانند زردی روی آدم ترسان، انفعالات نامیده می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ علوم عقلی). کیفیات محسوسه بحواس پنجگانه... را انفعالیات و انفعالات خوانند. (اساس الاقتباس ص 42) ، در روان شناسی نفسانیات را به سه دسته تقسیم کرده اند: ادراکات، انفعالات و افعال. دنبال هر احساس یا ادراکی انسان را حالتی دست می دهد که غیر از آن احساس یا ادراک است. مثلاً گلی را می بوییم از آن صورتی در ذهن ما پیدا می شود (احساس) و برفور از این منظره خاطر ما منبسط می گردد، این حالت را در مقابل احساس و ادراک انفعال می نامند. (از مبانی فلسفۀ علی اکبر سیاسی ص 32 و 101). و رجوع به انفعال و انفعالیات شود
جَمعِ واژۀ نَفْس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار). جَمعِ واژۀ نفس که به معنی روح و ذات است و عالم انفسی مراد از عالم ارواح و عالم باطنی و آفاقی کنایه از عالم ظاهری و عالم اجسام. و می تواند که عالم انفس و آفاق همین عالم ظاهری باشد چه اکثر نفوس و جمیع افق در همین عالم ظاهری موجودند. (غیاث اللغات) (آنندراج). نفسها. جانها. روانها: چون من سخن بشاهین برسنجم آفاق و انفسند موازینم. ناصرخسرو. ز آفاق و ز انفس دو گوا حاضر کردش بر خوردنی و شربت من پیر هنرور. ناصرخسرو. هر آن چیزی که در آفاق موجود است هستی را در انفس مثل آن بنهاده ایزد سربسر برخوان. ناصرخسرو. ، (اصطلاح فلسفۀ قدیم) کیفیاتی که بوسیلۀ یکی از حواس حاصل می شود اگر راسخ باشد مانند زردی طلا، انفعالیات و اگر غیر راسخ باشد مانند زردی روی آدم ترسان، انفعالات نامیده می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ علوم عقلی). کیفیات محسوسه بحواس پنجگانه... را انفعالیات و انفعالات خوانند. (اساس الاقتباس ص 42) ، در روان شناسی نفسانیات را به سه دسته تقسیم کرده اند: ادراکات، انفعالات و افعال. دنبال هر احساس یا ادراکی انسان را حالتی دست می دهد که غیر از آن احساس یا ادراک است. مثلاً گلی را می بوییم از آن صورتی در ذهن ما پیدا می شود (احساس) و برفور از این منظره خاطر ما منبسط می گردد، این حالت را در مقابل احساس و ادراک انفعال می نامند. (از مبانی فلسفۀ علی اکبر سیاسی ص 32 و 101). و رجوع به انفعال و انفعالیات شود