جدول جو
جدول جو

معنی انطلاس - جستجوی لغت در جدول جو

انطلاس
(اِ تِ)
پوشیده شدن کار و مشتبه گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). پوشیده و پنهان شدن کاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انطماس
تصویر انطماس
ناپدید شدن، پوشیده شدن، محو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انطلاق
تصویر انطلاق
گشاده شدن، رها شدن، گشاده رو شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
ناپدید گردیدن و پوشیده شدن و محو و پاک گردیدن خط. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پاک گردیدن و مندرس گردیدن. (از اقرب الموارد). ناپدید شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
لهجه ای است در اطلس و آطلاس بترکی. رجوع به اطلس، و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 995 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 187 شود، بالا برآمدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به اطلاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طلس، بمعنی نامه یا نامۀ پاک کرده شده و جامۀ ریمناک و پوست موی رفتۀ ران شتر و گرگ بی موی کهنه. (آنندراج). جمع واژۀ طلس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به طلس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی) (از اقرب الموارد). بشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، خوابانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نرم و تابان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نسو شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، جمع واژۀ نهر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
دهی است ازبخش سیمینه رود شهرستان ملایر با 1008 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه محلی و محصول آن غلات، انگور، لبنیات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نیارش، بر چیده شدن، به هم خوردن، باز شدن گشوده شدن، برچیدگی، پراکنش پیوسته تفرق اتصالی) پراکنش خرده ها (اجزاء) بی آن که ویژگی خود را از دست دهند حل شدن باز شدن گشوده شدن، برچیده شدن تعطیل شدن متلاشی شدن، ضعف فتور استرخا، برچیدگی تعطیل، جمع انحلالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطلاح
تصویر اضطلاح
نیرومندشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحلام
تصویر انحلام
خواب دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحلاب
تصویر انحلاب
خوی ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحساس
تصویر انحساس
پوسیدن افتادن: دندان، فرور یختن، بریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخفاس
تصویر انخفاس
دگرگونی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخلاع
تصویر انخلاع
بر کنده شدن، از جا در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخلال
تصویر انخلال
تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخناس
تصویر انخناس
واپس ماندن سپس ماندن بازگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساس
تصویر انبساس
پراکنده شدن، رفتن آب به زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثلام
تصویر انثلام
لب پریدگی، گرد آمدن رخنه شدن رخنه یافتن، سوراخ و رخنه پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثلیس
تصویر انثلیس
شیز کیانی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطلاق
تصویر اصطلاق
فریادکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطلاع
تصویر اضطلاع
چیرگی کاردانی نیرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظطلام
تصویر اظطلام
ستم کشیدن و احتمال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطماس
تصویر انطماس
محو و نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارطلان
تصویر ارطلان
لاتینی گشته توکا از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاس
تصویر اختلاس
کیسه بری زود دوزی تر دستی پنهان ربایی، ستوده گویی دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطلاس
تصویر اطلاس
جمع طلس، نامه های زدوده، جامه های ریمناک
فرهنگ لغت هوشیار
روان شدن روانگی، گشاده رویی گشاده زبانی گشاده شدن روان شدن رها شدن، گشاده رو شدن، گشادگی رهایی. یا انطلاق لسان. گشاده زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتهاس
تصویر انتهاس
گزیدن به دندان گزیدن آک شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطلاق
تصویر انطلاق
((اِ طِ))
گشاده رو شدن، روان شدن، رها شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انطماس
تصویر انطماس
((اِ طِ))
نیست شدن، محو گر دیدن، ناپیدایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطلاح
تصویر اصطلاح
واژاک، زبانزد
فرهنگ واژه فارسی سره