جدول جو
جدول جو

معنی انشاف - جستجوی لغت در جدول جو

انشاف(اِ)
بچۀ نر زادن شتر بعد بچۀ ماده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آماده شدن برای کاری و سبک و چست گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیز رفتن اسب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انکشاف
تصویر انکشاف
آشکار شدن، پدیدار شدن، کشف کردن، برهنه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انشاد
تصویر انشاد
خواندن شعر کسی برای دیگری، شعر خواندن، هجو کردن، راهنمایی کردن، تعریف گمشده ای را کردن و در طلب آن رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
داد دادن، عدل و داد کردن، راستی کردن، به نیمه رسیدن، میانه روی، انصافاً، حقیقتاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
خدمتگزاران، آنکه در اداره یا بنگاهی خدمت می کند، مستخدم، خدمت کننده، خادم مثلاً دولت خدمتگزار
فرهنگ فارسی عمید
(اِزْ)
سخت راندن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زراندود کننده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نشافه (کفک شیر وقت دوشیدن) خوردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). کفک شیر بیاشامیدن. (تاج المصادر بیهقی). کف شیر بیاشامیدن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آماده شدن گیاه برای کندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درآمدن در چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). داخل شدن. (از اقرب الموارد). یقال: انخشف فی الشی ٔ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، میان دو نوبت آب، چرانیدن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نمناک و تر گردانیدن. تر کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). نمگن کردن. (یادداشت مؤلف) ، بسیارعطا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نیکوآواز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خوش آواز شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
میانه روی، عدل و داد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطاف
تصویر انطاف
متهم کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحاف
تصویر انحاف
لاغر کر دن سست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزاف
تصویر انزاف
خشک شدن چاه، دردسر یافتن، دردسر دادن، بیهوش شدن، مستی مست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انواف
تصویر انواف
جمع نوف، کوهان های بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکشاف
تصویر انکشاف
برهنه و آشکار شدن، ظاهر شدن، دور شدن غم، گشادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاع
تصویر انشاع
دارو چکاندن: در بینی درکام فرو خواندن: سخن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکاف
تصویر انکاف
ننگ ستردگی بی ننگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاب
تصویر انشاب
بند آوردن، آویزاندن آویزان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاف
تصویر ارشاف
مکیدن آب مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاج
تصویر انشاج
جمع نشج، آبراهه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاط
تصویر انشاط
فربه گردانیدن علف ستور را، گشادن گره، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاص
تصویر انشاص
برکندن دور کردن از خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاد
تصویر انشاد
تعریف کردن گشمده را
فرهنگ لغت هوشیار
از جای برداشتن، بلند نشاندن بلند نهادن، به هم پیوستن چون استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشار
تصویر انشار
زنده گرداندن زدگی بخشاندن برانگیختن چون باد زنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاء
تصویر انشاء
جمع نشؤ، پروردگان، بالیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انشاد
تصویر انشاد
((اِ))
شعر خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انشار
تصویر انشار
((اِ))
زنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اِ))
داد دادن، عدل کردن، راستی نمودن، عدل، داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اَ))
جمع نصف، نیم ها، نیمه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انکشاف
تصویر انکشاف
((اِ کِ))
برهنه شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اِ))
به نیمه رسیدن. نیمه چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
دادمندی
فرهنگ واژه فارسی سره
افشاگری، افشای
دیکشنری اردو به فارسی
عدالت
دیکشنری اردو به فارسی