جدول جو
جدول جو

معنی انسفار - جستجوی لغت در جدول جو

انسفار(اَ)
برهنه شدن سر شخص از موی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). واشدن پیش سر از موی. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی ورق 228 ب).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسفار
تصویر اسفار
(پسرانه)
معرب اسوار از نامهای تاریخی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسفار
تصویر اسفار
کتابهای بزرگ، کتاب ها، جمع واژۀ سفر، رفتن از شهری به شهر دیگر، بقیۀ سفیدی روز پس از غروب آفتاب، جمع واژۀ سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفار
تصویر اسفار
روشن شدن صبح
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ نفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نفر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رمانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام ولایتی است. گویند در آن ولایت رودخانه ای است که بهر سال سه ماه آب درو جاری است و باقی ایام منقطع باشد. (برهان). حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب چ بریل لیدن سال 1331 ه. ق. ج 3 ص 295 گوید: در عجایب المخلوقات آمده که در ولایت اسفار جوی آبی است که یک سال روان باشد و هشت سال در بند بود و باز نهم سال روان شود و لایزال چنین باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سفر. مسافرت ها: او (منتصر) بر امید آن عشوه بر صوب بخارا رحلت کرد و چون بچاه حماد رسیدلشکر او بمقاسات اسفار و معانات اخطار متبرم گشته بودند و از مداومت ضرب و حرب بستوه آمده او را فروگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 233).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ریحانی است بغایت خوشبوی که آنرا آس میگویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
به روشنائی روز درآمدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بَ)
خا’آلوده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِزْ زِمْ ما)
ریخته شدن خون و اشک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بهم درپیچیدن دو کوه یا دو رسن. (از منتهی الارب). بهم درپیچیدن دو رسن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهم درپیچیدن دو کوه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته رفتن شیر یا هر مایع دیگر. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فروهشته شدن موی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فروهشته داشتن موی. (آنندراج). فرخالی موی. استرسال. (یادداشت مؤلف) ، رگی است در ساق سفلی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام رگی در ساق سفلی و عامه آن را عرق انثی گویند. (یادداشت مؤلف) ، قسمتی از شهب و ثوابی نجوم که بصورت آدمی توهم شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باز شدن در. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در فاشدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
مسافرتها، سپیدیهای روز، کتابهای بزرگ، نامه ها، کتابهای کلان، ج سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختفار
تصویر اختفار
پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتکار
تصویر انتکار
تخم کشتن، رنگین شدن به گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتهار
تصویر انتهار
سرزنش کردن، منع کردن، قطع نشدن خون رگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتفار
تصویر اغتفار
آمرزش بخشیدن گناه آمرزیدن، آمرزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتفار
تصویر اعتفار
بر زمین زدن، برتاختن، خاک آلودگی، برخاک افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدفار
تصویر ازدفار
به شوی فرستادن دختر به خانه شوی فرستادن، بار بلند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتفار
تصویر احتفار
زمین کنی، فراهم آمدن، برسرین نشستن، دامن برچیدن، برانگیخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعفار
تصویر انعفار
خاک آلودگی در خاک غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسدار
تصویر انسدار
مدام رفتن، شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسفاق
تصویر انسفاق
باز شدن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفار
تصویر انفار
رمانیدن، چیر فرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتقار
تصویر انتقار
کنده کاری، باز کاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفار
تصویر اسفار
((اِ))
به روشنایی صبح درآمدن، روشن شدن صبح، آشکار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفار
تصویر اسفار
جمع سفر، نامه ها، کتاب ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفار
تصویر اسفار
جمع سفر، سفرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتظار
تصویر انتظار
چشم داشت، چشم داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتشار
تصویر انتشار
پراکنش، پراکنیدن، گسترش، افشاندن، چاپ
فرهنگ واژه فارسی سره
بعد از مدتی، پس از چندی، بار دوم
فرهنگ گویش مازندرانی