اسفار اسفار کتابهای بزرگ، کتاب ها، جمعِ واژۀ سِفر، رفتن از شهری به شهر دیگر، بقیۀ سفیدی روز پس از غروب آفتاب، جمعِ واژۀ سَفَر فرهنگ فارسی عمید
اسفار اسفار جَمعِ واژۀ سَفَر. مسافرت ها: او (منتصر) بر امید آن عشوه بر صوب بخارا رحلت کرد و چون بچاه حماد رسیدلشکر او بمقاسات اسفار و معانات اخطار متبرم گشته بودند و از مداومت ضرب و حرب بستوه آمده او را فروگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 233). لغت نامه دهخدا