انزجار اظهار نفرت و بیزاری کردن، نفرت، بیزاری ادامه... اظهار نفرت و بیزاری کردن، نفرت، بیزاری تصویر انزجار فرهنگ فارسی عمید
انزجار(اِ) بازایستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). منع شدن ونهی شدن. (از اقرب الموارد). بازده شدن. (تاج المصادر بیهقی). وازده شدن. (مصادر زوزنی). ادامه... بازایستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). منع شدن ونهی شدن. (از اقرب الموارد). بازده شدن. (تاج المصادر بیهقی). وازده شدن. (مصادر زوزنی). لغت نامه دهخدا
انزجار باز ایستادن، منع شدن، نهی شدن، وازده شدن، تنفر، اکراه ادامه... باز ایستادن، منع شدن، نهی شدن، وازده شدن، تنفر، اکراه تصویر انزجار فرهنگ لغت هوشیار
انزجار((اِ ز ِ)) دوری کردن، رمیدن، بیزار بودن، رمیدگی، نفرت ادامه... دوری کردن، رمیدن، بیزار بودن، رمیدگی، نفرت تصویر انزجار فرهنگ فارسی معین
انزجار اشمئزاز، اکراه، بیزاری، تنافر، تنفر، نفرت، وازدگی ادامه... اشمئزاز، اکراه، بیزاری، تنافر، تنفر، نفرت، وازدگی فرهنگ واژه مترادف متضاد