جدول جو
جدول جو

معنی اندکی - جستجوی لغت در جدول جو

اندکی
(اَ دَ)
قلیلی و کمی و کمیابی و نادری. (ناظم الاطباء). نقصان. قلت. (یادداشت مؤلف) :
بدان اندکی سال و چندین خرد
که گفتی روانش خرد پرورد.
فردوسی.
مردی هزار و چهارصد بطلب عروس فرستادم هیچکس بازنیامد و لشکر ما با اندکی افتاد. (اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی). و اندکی (اندکی نفث) نشان از خامی باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نخست از اندکی آغاز کنند و بتدریج میفزایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
باوجود کف راد تو آید گه عطا
بسیاری سخاوت حاتم به اندکی.
سوزنی.
بس بی خبر است زاندکی عمر
زان خندۀ غافلان زند صبح.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
اندکی
کمی مقابل بسیاری
تصویری از اندکی
تصویر اندکی
فرهنگ لغت هوشیار
اندکی
پشیزی، قدری، قلیلی، کمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندی
تصویر اندی
امید است، بود، باشد، بوک و مگر، شاید
شگفت، تعجب
شکر، الحمدلله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندک
تصویر اندک
کم، هر چیز خرد و کم
اندک اندک: کم کم، برای مثال اندک اندک به هم شود بسیار / دانه دانه ست غله در انبار (سعدی - ۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندیک
تصویر اندیک
باشد که، بود که، شاید که، برای مثال گر بوستان ز باد خزان زرد شد رواست / اندی که سرخ ماند روی خدایگان (عنصری - ۳۴۴)، زیرا که، برای مثال گر خوار شدم سوی بت خویش روا باد / اندی که بر مهتر خود خوار نیم خوار (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندکس
تصویر اندکس
فهرست، شماره ای که روی نامه های اداری می نویسند و نامه با آن شماره در دفترهای مخصوص ثبت می شود، انگشتی
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ)
یکی از انهار هند. (ماللهند بیرونی ص 129)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندر که دهی است قریب حلب. ج، اندریّون و قول عمرو بن کلثوم:
الاهبی بصحنک فاصبحینا
و لاتبقی خمور الاندرینا
نسب الخمرالی اهل القریه، ای خمورالاندریین فاجتمعت ثلاث یأات فخففها ضرورهً او جمع الاندری اندرون کما قال الاشعرون و الاعجمون. (منتهی الارب). منسوب به اندر که دهی است از حلب. ج، اندرون و اندریون و اندریین. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
قریه ای است واقع در 45500 گزی شمال شرق مرکز علاقه داری درجۀ 2 بونیقره (شولگره) مربوط به حکومت درجۀ 3 کشنده در حوزۀ حکومت کلان بلخ ولایت مزارشریف که بین خط 67 درجه و 12 دقیقۀ طول البلد شرقی وخط 36 درجه و 24 دقیقه و 33 ثانیۀ عرض البلد شمالی واقع میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ کی ی)
منسوب به هند. ج، هنادکه. (منتهی الارب). لفظ فارسی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
لفظی است از کلمات تمنی که در عربی لیت و لعل و عسی گویند یعنی ’باشد که’ و ’بود که’ و ’باید که’. (برهان قاطع) (از هفت قلزم). لفظی است از کلمات تمنی که در عربی لیت و لعل وعسی گویند و در پارسی ’بوکه’ و ’مگر’ یعنی ’بود و باشد که چنین یا چنان شود’ و در ادات الفضلاء به معنی ’باید که’ آورده. (از انجمن آرا) (آنندراج). امید است. (غیاث اللغات). بوک. (فرهنگ سروری) (فرهنگ رشیدی). بوکه. بودکه. باشد که. (شرفنامۀ منیری). کلمه غیرموصول به معنی ’بوک’ و ’مگر’ و ’بود که’ و ’باشد که’ و ’باید که’. (از ناظم الاطباء). شاید که. الحمدللّه. شکر خدای را. شکر خدا. شکر. حمداﷲ. بحمداﷲ. شکرللّه. (از یادداشت مؤلف). امید. امید که:
گر یار نداند خطر و قدر تو شاید
اندیک فلک داند قدر و خطر تو.
قطران.
ما را دل ارچه خستۀ تیر ملامت است
اندیک مر ترا همه خیر و سلامت است
نامستقیم داری کارمرا همی
شکر خدا که کارهای تو بر استقامت است.
رشیدی سمرقندی.
با آنکه من از عشق تو رسوای جهانم
هم راضیم اندیک تو زیبای جهانی.
اثیر اخسیکتی
خاقانی دلفکارم آری
اندیک نه شوخ دیده باشم.
خاقانی.
چون آهوان گیاچرم ازصحنه های دشت
اندیک نگذرم بدر ده کیای نان.
خاقانی.
اندیک دو دوست فرقدان وار
در یک در آشیان ببینم.
خاقانی.
گر حلۀ حیات مطرز نگرددت
اندیک در نماندت این کسوت از بها.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اندودکننده و کاهگل مالنده. (ناظم الاطباء). کاهگل کن وکاهگل کننده. (مؤید الفضلاء) (از شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
دفتری که شمارۀ نامه های ثبت شده در دفتر اندیکاتور را با شماره های آن نامه ها در آن ثبت کنند. (فرهنگ فارسی معین). فهرست. (لغات فرهنگستان) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندقا و آن دهی است در ده فرسنگی بخارا، از آنجاست ابومظفر عبدالکریم بن ابی حنیقه بن عباس اندقی درگذشته به سال 481 ه. ق. که مردی فقیه و فاضل بود. (از لباب الانساب) ، ریخته گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). ریخته شدن. (ناظم الاطباء). انصباب. (از اقرب الموارد) ، از بیماری به شدن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی سازمان لغت نامه ورق 230 الف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندک
تصویر اندک
کم، قلیل، قطره، چیزکم کم مقابل بیش بسیار، کوتاه: مدتی اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندی
تصویر اندی
امیدواری، تعجب و شگفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندکس
تصویر اندکس
فهرست، انگشت شهادت، فهرست حروف الفبائی کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیک
تصویر اندیک
باشد که بود که: (ما را دل ارچه خسته تیر ملامت است اندیک مر ترا همه خیر و سلامت است) (رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندای
تصویر اندای
دوست و رفیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندری
تصویر اندری
ریسمان زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیک
تصویر اندیک
باشد که، بود که
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندی
تصویر اندی
آن گاه، آن لحظه، از این زمان، از این لحظه، آن قدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندکس
تصویر اندکس
((اَ دِ))
سبابه، انگشت شهادت، انگشتی (چاپ)، فهرست الفبایی نام ها و موضوع ها و عنوان ها و غیره که معمولاً در آخر کتاب می آید (واژه فرهنگستان)، عدد یا علامتی که در سمت چپ یا راست و در بالا یا پایین عضوی از یک مجموعه یا جمله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندی
تصویر اندی
امیدواری، شگفت، تعجب، بود، باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندک
تصویر اندک
((اَ دَ))
کم، کوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندک
تصویر اندک
Few, Meager
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مقدار کم در بیان کمیت
فرهنگ گویش مازندرانی
بیماری دهان که به صورت دانه های چرکین سفید بر روی زبان ظاهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای از دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اندک
تصویر اندک
несколько , скудный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اندک
تصویر اندک
wenige, dürftig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اندک
تصویر اندک
небагато , мізерний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اندک
تصویر اندک
kilka, skromny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اندک
تصویر اندک
少数的 , 微薄的
دیکشنری فارسی به چینی