جدول جو
جدول جو

معنی اندوختن - جستجوی لغت در جدول جو

اندوختن
پس انداز کردن، ذخیره کردن، اندوخته کردن
جمع کردن، اندوزیدن، فراهم کردن
تصویری از اندوختن
تصویر اندوختن
فرهنگ فارسی عمید
اندوختن(کُ دَ)
جمع کردن و فراهم آوردن. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (آنندراج). جمع کردن. (رشیدی). گرد کردن و جمع آوردن. (فرهنگ سروری). گوالیدن. (فرهنگ سروری) (از یادداشت مؤلف). حاصل کردن. گرد کردن. (فرهنگ میرزا ابراهیم) (شرفنامه) (مؤید الفضلاء). جمع کردن و حاصل کردن و کسب کردن. (ناظم الاطباء). الفختن. الفغدن. الفنجیدن. (فرهنگ جهانگیری). بدست کردن. (یادداشت مؤلف) :
دگر هرکجا رسم آتشکده ست
که بی هیربد جای ویران شده ست
بباید همی آتش افروختن
بدان نام نیکو بیندوختن.
فردوسی.
زرد گلان شمع برافروختند
سرخ گلان یاقوت اندوختند.
منوچهری.
و هرگز مال نیندوختی و جز بر بهیمۀ مصری ننشستی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 117).
مرد، همدم آنگه اندوزد که آید در عدم
موم از آتش آنگه افروزد که دارد ریسمان.
خاقانی.
پانزده مربط فیل که او را از بهر ذخیرۀ ایام و عدت اوقات خصام اندوخته بود، بستد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336). اتباع او عامۀ مردم را زبون گرفتند و برایشان کیسه ها دوختند و از ایشان مال بسیار اندوختند. (ترجمه تاریخ یمینی).
نه پیش از تو بیش از تو اندوختند
به بیداد کردن جهان سوختند.
(بوستان).
، تأسف. (لغت ابوالفضل بیهقی). اسف: آه از ورود این شعوب که دلهای جهانیان را شعوب اندوه و سوکواری ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، نفرت و کراهت. (ناظم الاطباء). ج، اندوه ها. اندوهان. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
اندوه از درهای بزرگ بیشتر درآید. (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 298). و رجوع به اندوه شود
لغت نامه دهخدا
اندوختن
جمع کردن، فراهم آوردن
تصویری از اندوختن
تصویر اندوختن
فرهنگ لغت هوشیار
اندوختن((اَ تَ))
جمع کردن، فراهم آوردن، ذخیره کردن، بهره بردن، سود بردن
تصویری از اندوختن
تصویر اندوختن
فرهنگ فارسی معین
اندوختن
تحصیل
تصویری از اندوختن
تصویر اندوختن
فرهنگ واژه فارسی سره
اندوختن
پس انداز کردن، جمع کردن، ذخیره کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندوخته
تصویر اندوخته
ذخیره، پس اندازشده، در بانکداری پولی که در شرکت ها یا بانک ها برای احتیاط ذخیره می کنند، رزرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
رها کردن چیزی از بالا به پایین، پرتاب کردن مثلاً سنگ انداختن
گستردن، پهن کردن مثلاً فرش انداخت
به دور افکندن
در جای خود قرار دادن مثلاً در را جا انداخت،
درون چیزی قرار دادن مثلاً کشتی را در آب انداخت
تکان دادن شدید عضوی از بدن به طوری که انگار آن را پرتاب کنند مثلاً لگد انداختن،
با حرکت سریع چیزی را گرفتن مثلاً دست انداخت و بالای در را گرفت
سقط جنین کردن مثلاً بچه را انداختن
به عمل آوردن مثلاً سرکه انداختن،
تاباندن مثلاً نور انداخت توی صورتش
به طعنه و مجاز چیزی گفتن مثلاً متلک انداخت
عکس گرفتن از کسی یا چیزی،
رها کردن، ترک کردن مثلاً سه سال است که ما را انداخته اینجا و خودش رفته
عزل کردن، برکنار کردن
معین کردن مثلاً شروع سفر را انداختند شب جمعه،
از حرکت بازداشتن مثلاً از کار انداخت
نابود کردن، از بین بردن
نقش کردن مثلاً چهار طرف صفحه را گل و بوته انداخت
محروم کردن،
مردود کردن مثلاً استاد مرا انداخت
سبب شدن وضع یا حالتی
منتشر کردن مثلاً چو انداختند که من بیمارم،
سرنگون کردن، چیزی را از حالت طبیعی خود خارج کردن مثلاً گلدان را انداخت
در معامله کسی را گول زدن
اندازه گرفتن
مشورت کردن، مطرح کردن،
مسیری را در پیش گرفتن مثلاً انداختیم تو اتوبان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
آنچه لایق اندوختن است
لغت نامه دهخدا
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
پرت کردن، پرتاب کردن، افکندن، پرانیدن، افگندن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شده فراهم آمده، پس انداز شده ذخیره شده، دوباره درست شده تجدید شده مجددا کامل شده، پولی است که در بانکها برای احتیاط ذخیره میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
((اَ تَ))
افکندن، پرتاب کردن، چیزی را به هدف زدن، هدف قرار دادن، در جایی منزل کردن، راندن، طرد کردن، فرش کردن، گستردن، مقدّر ساختن، کنایه از جنس نامرغوب را به جای جنس خوب فروختن، کلاه گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندوخته
تصویر اندوخته
((اَ تِ))
جمع شده، پس انداز شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندوخته
تصویر اندوخته
ذخیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
Airdrop, Drop, Sling
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
larguer par avion, laisser tomber, lancer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
menjatuhkan dari udara, menjatuhkan, melempar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
এয়ারড্রপ করা , পড়ানো , ছুড়ে ফেলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
kutupa kutoka angani, kumwaga, kurusha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
hava yoluyla bırakmak, düşürmek, fırlatmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
공중 투하 , 떨어뜨리다 , 던지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
エアドロップする , 落とす , 投げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
להפיל , לַהַט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
एयरड्रॉप करना , गिराना , फेंकना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
скидати , падати , кидати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
ทิ้งจากอากาศ , หล่น , ขว้าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
uit de lucht laten vallen, laten vallen, slingeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
lanzar desde el aire, soltar, lanzar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
lanciare dal cielo, lasciare cadere, lanciare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
lançar por aviões, deixar cair, lançar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
空投 , 掉 , 投掷
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
zrzucać, upuszczać, rzucać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
abwerfen, fallen lassen, schleudern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
сбрасывать , ронять , швырять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
ایئر ڈراپ کرنا , گرا دینا , پھینکنا
دیکشنری فارسی به اردو