جدول جو
جدول جو

معنی اندشمال - جستجوی لغت در جدول جو

اندشمال(اَ دِ)
سبق و درس. (ناظم الاطباء). درس و گفتار. (از آنندراج) ، دهی است بسرخس در آن ده است قبر زاهد احمد حماوی. (منتهی الارب) (از معجم البلدان). و رجوع به اندکان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندمان
تصویر اندمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اندمال
تصویر اندمال
خوب شدن و بهبود یافتن زخم و جراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشتال
تصویر انگشتال
بیمار، ناخوش، علیل، دردمند، برای مثال ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم / بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندماج
تصویر اندماج
درآمدن در کاری یا امری، داخل شدن به درون چیزی، استوار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دِ)
صحبت و مکالمه و سبق و درس. (ناظم الاطباء). درس و گفتار. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِجْ)
نرم و بدبوی و پشم ریخته گردیدن پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تباه شدن پوست. (از اقرب الموارد) ، درویش گردیدن قوم و مردن ستور آنها و سپری شدن توشه یا سپری گردانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بی مال و بی زاد گشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، باران زده شدن مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، افشانده شدن ظرف خرما. (از اقرب الموارد). افشانده شدن خنور خرما. (آنندراج) ، انفضت الجله (مجهولاً) ، افشانده شد خنور خرما. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
از جایی بجایی شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). از جایی بجایی نقل کردن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: اندال القوم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
راه یافتن و توفیق راست کردن. (ناظم الاطباء). راه و توفیق راست کرداری یافتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). مطاوع دل ّ کند. (از اقرب الموارد). یقال: دله علیه و اندل. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
درآمدن در چیزی و استوار شدن در آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داخل شدن در چیزی و مستحکم شدن در آن. (از اقرب الموارد). در رفته شدن بچیزی و درآمدن و استوار شدن بجایی. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
درآمدن در دیماس. (منتهی الارب). درآمدن در دیماس و خانه تاریک و گلخن و حمام و جز آن. (ناظم الاطباء). درآمدن در دیماس یعنی خانه زمین و حمام. (آنندراج). به دیماس داخل شدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به دیماس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
بناگاه درآمدن بی دستوری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بی اجازه داخل شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
برداشتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). برداشتن چیزی یا برداشتن چیزی یکبار. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
ورغلانیده شدن در کاری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیخته شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درآمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). غیرفصیح است و جز در شعر نیامده. (از اقرب الموارد) ، در میان نهادن. درمیان گذاشتن: صلح فرونهادندو سوگندان مغلظه اندرمیان کردند. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمله کردن و جمع و کرده (شاید: گروه) شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِرَ)
ترسیدن و بیمناک شدن. (ناظم الاطباء). ترسانده شدن. (از اقرب الموارد) ، راستی کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَگِ)
بیمارناک. (لغت فرس اسدی). مردم ضعیف و نحیف و علیل و بیمارناک و صاحب نقاهت. (برهان قاطع). بیمار و دردناک و صاحب نقاهت. (آنندراج) :
ز خان و مان قرابت به غربت افتادم
بماندم اینجا بی سازو برگ و انگشتال.
ابوالعباس (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
به شدن و نیکو گردیدن ریش. (ناظم الاطباء). به شدن زخم و جراحت. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (آنندراج). به شدن. بهبود یافتن (زخم). سر بهم آوردن (جراحت). (فرهنگ فارسی معین). بهتر شدن خستگی و ریش. مندمل شدن قرحه. جوش خوردن. (یادداشت مؤلف) ، اندمل الجرح، به شد و نیکو گردید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
دامن برچیدن و بشتافتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شتافتن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
بعد از جزایر لنجبالوس دو جزیره است بنام اندامان. مردم آنها آدمی را زنده زنده خورند. (از اخبارالصین و الهند ص 5 بنقل یادداشت مؤلف). جزایر اندامان و نیکوبار ایالتی است از هند بوسعت 8325 کیلومتر مربع و دارای 30971 تن جمعیت. در خلیج بنگال واقع است. مرکزش پورت بلر و از محصولاتش الوار و کوپرا است در زمان حکومت انگلیسها زندان رهبران سیاسی هند و محکومین بحبس ابد بود. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
بی بضاعت و فقیر و تهی دست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ/ دِ)
اعدامالنده. کوبندۀ اعدا. دشمن کوب:
امین دولت و دین یوسف بن ناصر دین
برادر ملک شاه بند اعدامال.
فرخی.
آفرین گویان چو گویند آفرین در هر دیار
بر قلج طمغاج خان آن شاه اعدامال باد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از انشلال
تصویر انشلال
فروریختن ریزش چون باران، راندن چون ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشمار
تصویر انشمار
به شتاب رفتن، خرامش خرامیدن، آماده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطمال
تصویر انطمال
دزد انبازی (انبازی شرکت) همدستی با دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتال
تصویر انگشتال
مردم ضعیف و ونحیف و علیل بیمار ناخوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندماج
تصویر اندماج
درآمدن، یگانگی در آمدن در امری داخل شدن، استوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندخال
تصویر اندخال
درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشمال
تصویر انشمال
دامن برچیدن، چستی
فرهنگ لغت هوشیار
سر به هم آوردن زخم، به شدن بهبودی یافتن به شدنبهبود یافتن (زخم) سر بهم آوردن (جراحت)، بهبود سر بهم آوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
یکباره برداشتن ازدواج جفت جویی زناشویی شوهر کردن زن گرفتن پیوند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتال
تصویر انگشتال
((اَ گِ))
ضعیف و نحیف، بیمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندمال
تصویر اندمال
((اِ دِ))
بهتر شدن، بهبود یافتن
فرهنگ فارسی معین
مادر ناتنی، نامادری
فرهنگ گویش مازندرانی