جدول جو
جدول جو

معنی اندریافت - جستجوی لغت در جدول جو

اندریافت(مُ قَ نَ)
دریافت. ادراک. (فرهنگ فارسی معین). وجدان. قوه مدرکه. (یادداشت مؤلف) : و با آنکه کمال معقولات اندروی (نفس) نیست دردمنداست و به آن کمالی که دارد خوشی یابست بطبع خویشتن ولیکن تا اندر تن است از اندریافت خوشی و درد مشغول است. (دانشنامه علائی چ احمد خراسانی ص 131). و دو قوت او را در افزود یکی قوت اندر یافت که او را مدرکه خوانند که حیوان چیزها بدو اندریابد. (چهارمقاله) ، کوتاه. مدتی اندک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
اندریافت
ادراک دریافت
تصویری از اندریافت
تصویر اندریافت
فرهنگ لغت هوشیار
اندریافت
استنباط
تصویری از اندریافت
تصویر اندریافت
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریافت
تصویر دریافت
دریافتن، گرفتن، گرفتن پول یا چیز دیگر از کسی، پی بردن به امری یا مطلبی، ادراک، فهم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دِ)
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر با 1363 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ تَ / تِ)
مدرک (م ر) ادراک شده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اندریابنده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
دریافتن، ادراک کردن. فرسیدن. (فرهنگ فارسی معین) : گوش داد تا علم و حکمت بشنوند و دل داد و به دل اندر عقلی نهاد تا اندریابند و حق از باطل بشناسند. (تاریخ بلعمی).
چشمت از خواب بیهشی بگشا
خویشتن را بجوی و اندریاب.
ناصرخسرو.
نگر کز بهر اندریافتن دشوار و پنهان را
درین پیدا و آسان فضل دانایست برنادان.
ناصرخسرو.
اندریافتن بدو گونه است یا آن است که او را بذات اوبیابند یا آن است که او را جز بذات او بیابند. (جامعالحکمتین ص 246). حس باطن را قوت نفسانی گویند و این قوتی است که صورت چیزها را با معنی آن اندریابند چنانکه گوسفند صورت گرگ و رنگ و شکل او اندریابد و ازصورت او معنی درندگی و دشمنی که محسوس نیست اندریابد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ تَ)
قابل اندریافت. دریافتنی. قابل ادراک. (فرهنگ فارسی معین) : دانستیم که شنوا و بیناست (صانع) و اندریابندۀ چیزهاء اندر یافتنی است. (جامعالحکمتین ص 56). باید که خدا بینا یا اندریابندۀ چیزهاء اندریافتنی باشد. (جامعالحکمتین ص 66)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دریافتن. وجد. وجدان. یافت. (یادداشت مرحوم دهخدا). درک.دریابیدن: و نگر تا این سخن سرسری نشنوی که از دریافت سعادت محروم مانی. (جامع الستین). به دریافت دولت مشاهدت و سعادت ملاقات بغایت آرزومند می باشد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 129). از استیناس برهمن به دریافت جمال اسکندری بر قلل جبال سخن راند. (منشآت خاقانی ص 152). اما حاسۀ بصر معتکف حبس ظلمت است از دریافت نور مبین و غرض بهین بی نصیب. (منشآت خاقانی ص 245)، گرفتن. اخذ. قبض. بازیافتن مالی که داده باشد از گیرنده، پس از دریافت وجه سند را رد کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)، ترمیم. مرمت. تلافی. استدراک. پاداش. جبر. (یادداشت مرحوم دهخدا). ادراک. تدارک. جبران: اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی و دست از جان بنشستی خللی افتادی بزرگ که دریافت ممکن نبودی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). وحشت ما بزرگ است و ما چون به وحشت بازگردیم دریافت این کار از لونی دیگر باشد. (تاریخ بیهقی). تا سر بجای است خللها را دریافت باشد. (تاریخ بیهقی).
مکن یاد گذشته کار گیهان.
که کار رفته را دریافت نتوان.
(ویس و رامین).
گفت قضی الامر و لامدفع له الیوم این رفت و دریافت میسر نشود. (تاریخ طبرستان)، دیدار کردن. رسیدن. درک.
- دریافت حال کسی، پرسش از حال او. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دریافت خدمت یا صحبت کسی، بهره مندی از خدمت یا صحبت او: پاره ای بادام بگیر که به دریافت صحبت مولانا حمیدالدین ساشی میرویم. (انیس الطالبین ص 187). از کاروانسرایی به عزیمت دریافت خدمت خواجه بیرون آمدم. (انیس الطالبین ص 82). به دریافت خاطره ها و خدمت فروماندگان و ضعیفان و شکستگان و کسانی که خلق با ایشان نظری و التفاتی ندارند می باید که مشغول گردی. (انیس الطالبین ص 28). حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه به دریافت درویش عزیزی که از قرشی به بخارا آمده بود متوجه شدند. (انیس الطالبین ص 107).
- دریافت وقت، اغتنام فرصت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : علی هذا امنا و ارکان دولت محمودی (پس از مرگ محمود و دور بودن مسعود از غزنین) .... دریافت وقت را، پسر کهتر سلطان ماضی.... امیر ابواحمد محمد را از گوزگانان... آورده بجای پدر بزرگوارش بر تخت نشانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 2).
، فهم. درک. درایت. (یادداشت مرحوم دهخدا). بلوه. بلوی ̍. بلاء. بلیه. عقل. خرد. ذهن. فراست. (از منتهی الارب) : بقدر قوت و دریافت ایشان به نسبت این طریقه با ایشان معاملت می کردند. (بخاری). عقل در ادراک وی حیران است و دل در دریافت وی ناتوان است. (خواجه عبداﷲ انصاری). اگر در شما این دریافت و عقل و حیات... نباشد. (کتاب المعارف). و تو (خطاب به باری تعالی) اجزای عقل و هوش و دریافت هست می کنی و او ترا نمی بیند. (کتاب المعارف). نظرم به عرش داده اند و دریافتم به دانش اﷲ داده اند. (کتاب المعارف). تن چون از حساب مردگان است شادی را سزاوار نبود و دل چون موضوع دریافت است شادی نصیب او بود. (کتاب المعارف). دل چون جای دریافت است چون به خوشی آن جهانیش صرف کردی رنج کجا باشد او را. (کتاب المعارف). ای اﷲ آن نظر و آن دریافت و آن ادراکم به ارزانی دار. (کتاب المعارف). ارٔاء، صاحب رای و دریافت گردیدن. (از منتهی الارب)، ادراک. حس. حواس. درک. قوه دراکه. مدرکه. حاسه. شعور. قوتهای دریافت که آن سمع است و بصر و شم و ذوق و لمس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
دهی است از بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری با 365 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه نکا و محصول آن برنج غلات، ارزن، لبنیات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
به معنی رهاننده، معجون کاکنج. (از بحر الجواهر) (به معنای رهایی بخش) معجون کاکنج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
حس. حاسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندریافتن
تصویر اندریافتن
ادراک کردن فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندر یافته
تصویر اندر یافته
مدرک درک شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادریافته
تصویر نادریافته
نارسیده، درک نکرده غیرمدرک: (و طریق اهل سنت آنست که این همه که بر شمردیم اگر چه نادر یافته است پذیرفته داری... {مقابل دریافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
وجد، وجدان، درک، ترمیم، مرمت، تلافی، گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
((دَ))
دریافتن، گرفتن چیزی، گرفتن پول، اخذ وجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
وصول، احساس، درک، اخذ، ادراک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اندر رفت
تصویر اندر رفت
ورود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اندر یافتن
تصویر اندر یافتن
استنباط کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بدست آوردن، گرفتن، وصول، اخذ، ادراک، استنباط، تلقی، درک، شهود، فهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان چهاردانگه شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی