دریافتن، ادراک کردن. فرسیدن. (فرهنگ فارسی معین) : گوش داد تا علم و حکمت بشنوند و دل داد و به دل اندر عقلی نهاد تا اندریابند و حق از باطل بشناسند. (تاریخ بلعمی). چشمت از خواب بیهشی بگشا خویشتن را بجوی و اندریاب. ناصرخسرو. نگر کز بهر اندریافتن دشوار و پنهان را درین پیدا و آسان فضل دانایست برنادان. ناصرخسرو. اندریافتن بدو گونه است یا آن است که او را بذات اوبیابند یا آن است که او را جز بذات او بیابند. (جامعالحکمتین ص 246). حس باطن را قوت نفسانی گویند و این قوتی است که صورت چیزها را با معنی آن اندریابند چنانکه گوسفند صورت گرگ و رنگ و شکل او اندریابد و ازصورت او معنی درندگی و دشمنی که محسوس نیست اندریابد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
شروع کردن. آغاز کردن. (فرهنگ فارسی معین). بورزیدن. (یادداشت مؤلف) : پس چون این پسر (اسماعیل) بیامد از این کنیز (هاجر) ساره را خشم آمد و رشک زنانش بجنبید و شکیبایی نتوانست کردن جنگ و پرخاش اندر گرفت. (تاریخ بلعمی). ورا پهلوان زود در برگرفت زدیر آمدن پوزش اندر گرفت. فردوسی. همه غارت و کشتن اندر گرفت همه بوم و بر دست بر سر گرفت. فردوسی. بسی با دل اندیشه اندر گرفت. فردوسی. مهان را همه شاه در برگرفت زبدها خروشیدن اندرگرفت. فردوسی. هارون صره ای هزار دینار بیرون کرد و پیش وی نهاد... فضیل گفت یا امیرالمؤمنین این پندهای من ترا هیچ سود نداشت هم از اینجا جور اندر گرفتی و بیدادگری را پیشه کردی. (هجویری). چندین هزار مرد از صناعان گوناگون با همه ساز و آلات فراز آورد و بنا اندر گرفت. (مجمل التواریخ). - راه اندرگرفتن، راه بسویی گرفتن یا راه جایی را پیش گرفتن: درم داد و از سیستان برگرفت سوی بلخ بامی ره اندرگرفت. فردوسی. وزآنجا شتابان ره اندرگرفت بنخجیر کردن کمان برگرفت. (گرشاسبنامه ص 232). همانگاه با او ره اندر گرفت سیه بادکردار تک برگرفت. (گرشاسبنامه ص 85).
قابل اندریافت. دریافتنی. قابل ادراک. (فرهنگ فارسی معین) : دانستیم که شنوا و بیناست (صانع) و اندریابندۀ چیزهاء اندر یافتنی است. (جامعالحکمتین ص 56). باید که خدا بینا یا اندریابندۀ چیزهاء اندریافتنی باشد. (جامعالحکمتین ص 66)