قرار دادن. گذاشتن. در درون چیزی گذاشتن. در داخل چیزی قرار دادن: گر کسی بودی که زی توام بفکندی خویشتن اندرنهادمی بفلاخن. رودکی. - شمشیر اندرنهادن، شمشیر کشیدن. با شمشیر حمله بردن: سپاه گروه گروه بر دشمن حمله کردند... خالد (ابن ولید) شمشیر اندر نهاد و دشمن را همچنان بهزیمت اندر همی کشت. (تاریخ بلعمی). برآهیخت شمشیر و اندر نهاد گیا را ز خون بر سر افسر نهاد. فردوسی. آن ستونها بسوخت و مقدار پنجاه گز بیفتاد و مسلمانان شمشیر اندر نهادند و بسیار کس را بکشتند. (تاریخ بخارا).
قرار دادن. گذاشتن. در درون چیزی گذاشتن. در داخل چیزی قرار دادن: گر کسی بودی که زی توام بفکندی خویشتن اندرنهادمی بفلاخن. رودکی. - شمشیر اندرنهادن، شمشیر کشیدن. با شمشیر حمله بردن: سپاه گروه گروه بر دشمن حمله کردند... خالد (ابن ولید) شمشیر اندر نهاد و دشمن را همچنان بهزیمت اندر همی کشت. (تاریخ بلعمی). برآهیخت شمشیر و اندر نهاد گیا را ز خون بر سر افسر نهاد. فردوسی. آن ستونها بسوخت و مقدار پنجاه گز بیفتاد و مسلمانان شمشیر اندر نهادند و بسیار کس را بکشتند. (تاریخ بخارا).
رسیدن. وارد شدن. (فرهنگ فارسی معین). دررسیدن: از اتفاق نادر سرهنگ علی عبداﷲ و ابوالنجم ایاز... از غزنین اندررسیدند. (تاریخ بیهقی). چون ز چاهی می کنی هر روز خاک عاقبت اندررسی در آب پاک. مولوی.
رسیدن. وارد شدن. (فرهنگ فارسی معین). دررسیدن: از اتفاق نادر سرهنگ علی عبداﷲ و ابوالنجم ایاز... از غزنین اندررسیدند. (تاریخ بیهقی). چون ز چاهی می کنی هر روز خاک عاقبت اندررسی در آب پاک. مولوی.
دمیدن. فوت کردن در چیزی: نونداسب او بوی اسبان شنید خروشی برآورد و اندردمید. فردوسی. همه را بکوبند و بپزند و اندردمند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صفت دارویی که اندردمند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به دمیدن شود
دمیدن. فوت کردن در چیزی: نونداسب او بوی اسبان شنید خروشی برآورد و اندردمید. فردوسی. همه را بکوبند و بپزند و اندردمند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صفت دارویی که اندردمند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به دمیدن شود