جدول جو
جدول جو

معنی اندربای - جستجوی لغت در جدول جو

اندربای
لازم، واجب، ضروری، پیوسته، ثابت، پایدار، برای مثال زهی تن هنر و چشم نیک نامی را / چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای (فرخی - ۳۷۲)
تصویری از اندربای
تصویر اندربای
فرهنگ فارسی عمید
اندربای
(پَرْ را)
ضروری و حاجت و محتاج الیه و دربایست. (برهان قاطع). ضروری و حاجت و محتاج الیه و وابستۀ چیزی و آنرا دربایست نیز گفته اند و اندروای بدل آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). ضرور. دربایست. محتاج الیه. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
مهرگان رسم عجم داشت بپای
جشن او بود چو چشم اندربای.
فرخی.
زهی تن هنر و چشم نیکنامی را
چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای.
فرخی
لغت نامه دهخدا
اندربای
(اَ دَ)
آویخته و معلق. (انجمن آرا) (آنندراج). نگون و سرازیر و آویخته. (برهان قاطع). آویخته. معلق. سرنگون. سرازیر. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). اندروای. و رجوع به اندروای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندرگاه
تصویر اندرگاه
پنجه، نپنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان که به ترتیب عبارت است از مثلاً اهنود، اشتود، سپنتمد، وهوخشتر و وهشتواش، چون در گاهنمای باستانی ایران هر ماه سی شبانه روز بود و هر سال ۳۶۰ شبانه روز می شد ازاین رو در پایان سال پنج روز می افزودند تا سال دقیقاً ۳۶۵ روز بشود
، پنجۀ دزدیده، پنجۀ بزرگ، پنجۀ مسترقه، خمسۀ مسترقه، پنجک، بهیزک، وهیزک، پنجه وه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندرجاه
تصویر اندرجاه
اندرگاه، پنجه، نپنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان که به ترتیب عبارت است از مثلاً اهنود، اشتود، سپنتمد، وهوخشتر و وهشتواش، چون در گاهنمای باستانی ایران هر ماه سی شبانه روز بود و هر سال ۳۶۰ شبانه روز می شد ازاین رو در پایان سال پنج روز می افزودند تا سال دقیقاً ۳۶۵ روز بشود، پنجۀ دزدیده، پنجۀ بزرگ، پنجۀ مسترقه، خمسۀ مسترقه، پنجک، بهیزک، وهیزک، پنجه وه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندرونی
تصویر اندرونی
مربوط به اندرون، داخلی، درونی، باطنی، قلبی، اندرون، ساکن اندرون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندربایست
تصویر اندربایست
لازم، واجب، ضروری، در علوم ادبی در دستور زبان فعلی که با فاعل معنای آن تمام می شود و نیازی به مفعول ندارد، پیوسته، ثابت، پایدار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ یِ)
ضروری و حاجت و محتاج الیه. (برهان قاطع) (آنندراج). ضرور و حاجت و محتاج الیه. (هفت قلزم). حاجت. (دهار). ضروری و محتاج الیه و اندربای. (ناظم الاطباء). ضرور. محتاج الیه. اندربای. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اندربایستن و اندربای شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندرون. باطنی و داخلی ضد بیرونی. (از ناظم الاطباء). داخلی. درونی: زاویۀ اندرونی (زاویه داخلی). (فرهنگ فارسی معین) : تا چون دشمن بیرونی برسد از دشمن اندرونی ایمن باشد. (مجالس سعدی ص 20).
... که صدق اندرونی را توان دانست از سیما.
سلمان ساوجی.
لغت نامه دهخدا
به معنی رهاننده، معجون کاکنج. (از بحر الجواهر) (به معنای رهایی بخش) معجون کاکنج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر با 1363 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی است در دو فرسنگی مرو. سلطان سنجر را در آن قصرهایی بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
جراب اندرانی، انبان سطبر. (منتهی الارب). انبان ستبر. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح منطق تصور، در برابر تصدیق: دانستن دوگونه بود یکی اندر رسیدن کی بتازی آنرا تصور خوانند. (دانشنامۀ علایی ص 3). و رجوع به رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
بهندی حنظل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ بِ)
در میان بزرگان و در میان شیاطین. (ناظم الاطباء) ؟!
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اندرگاه. (فرهنگ فارسی معین). هریک از روزهای خمسۀ مسترقه. (ناظم الاطباء). و رجوع به اندرگاه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان مهاباد با 1541 تن سکنه. آب آن از رود خانه مهاباد و محصول آن غلات، حبوب، توتون، چغندر و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
پنج روز افزونی آخر سال (خمسۀ مسترقه) که نامهای آنها از این قرار است: اهنود (=اهنوذ) اشتوذ، اسپنمد (=اسپنتمذ) ، و هوخشتر، و هشتوایشت. (از فرهنگ فارسی معین) (از مقدمه التفهیم ص قلج). پنج روزی که در آخر اسفندارمذ ماه یا آبان ماه برسی روز می افزوده اند. پنجۀ دزدیده. بهیزک. (یادداشت مؤلف). اندرجا. (فرهنگ فارسی معین) : این پنج روز دزدیده که آنرا اندرگاه خوانند از پس آبانماه نهادند تا نشانی باشد آبانماه را که دوبار کرده آمد و این عادت ایشان بوده است به هر ماهی که او را نوبت بهیزک بودی که این مسترقه ای دزدیده به آخر او نهادندی. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 231). و رجوع به پنج روزی و پنجۀ دزدیده و خمسۀ مسترقه و اندرگاهان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
سرگشته و حیران، به حیاط اندرونی رفتن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
سرگشتگی و حیرانی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بی حواسی. (ناظم الاطباء) :
ز اندروایی ار خواهی نجاتی
ترا باید ز جود او براتی.
شاکر بخاری.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انارباذ. در قدیم برستاقی که در کنار وادی قم قرار داشته اطلاق میشده. (از فرهنگ فارسی معین، اعلام).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انارباذ. رستاقی از کورۀ اصفهان بوده است چنانکه حمزۀ اصفهانی آورده است. (التنبیه علی حدوث التصحیف ص 27). در ده ممنور از این رستاق آتشکده ای بوده است. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 240). و نیز رجوع به اناربار شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به ابردبان شود، پس ماندن و درنگ کردن، درگذشتن تیر. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). درگذشتن (چنانکه نیزه). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندراب: ملخ اندرابی. (یادداشت مؤلف). رجوع به اندرآب و اندرانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
سرگشته و حیران. (برهان قاطع). سرگشته و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء). اندربای:
شادمان باد و تن آسان و بکام دل خویش
دشمنان را ز نهیبش دل و جان اندروای.
فرخی.
از خبرهای خلاف و ز سخنهای دروغ
خلق را بود دل و جان و روان اندروای.
قطران.
بخت بنشاند ترا باز بکام اندر تخت
جان خصمان ترا کرد از آن اندروای.
قطران.
مانده از سیلی جاهت سر چرخ اندر پیش
گشته از طعنۀ حلمت دل کوه اندروای.
انوری.
نتوان گفت که محتاج نباشد لیکن
باد حرصش نکند همچو خسان اندروای.
انوری.
- دل اندروای، سرگشته دل. آنکه دلش حیران است. حیران. سرگشته:
کسی که خدمت جز او کند همیشه بود
ز بهرعاقبت خویشتن دل اندروای.
فرخی.
نبید تلخ و سماع حزین بکف کردم
ز بهر روی نکو مانده ام دل اندروای.
فرخی.
بدرگه ملک شرق هرکه را دیدم
نژند و خسته جگر دیدم و دل اندروای.
فرخی.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
حس. حاسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندروای
تصویر اندروای
در هوا، معلق آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
پنج روز افزونی آخر سال خمسه مسترقه که نامهای آنها از این قرار است: اهنود اهنوذ، اشتود اشتوذ، اسپنتمد اسپنتمذ، وهو خشتر، وهیشتایشت
فرهنگ لغت هوشیار
پنج روز افزونی آخر سال خمسه مسترقه که نامهای آنها از این قرار است: اهنود اهنوذ، اشتود اشتوذ، اسپنتمد اسپنتمذ، وهو خشتر، وهیشتایشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندرونی
تصویر اندرونی
سرای پیشین، حرمسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندرگاه
تصویر اندرگاه
((اَ دَ))
پنج روزی که به آخر سال اضافه می کردند، خمسه مسترقه، پنجه دزدیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندرونی
تصویر اندرونی
داخلی، درونی، خانه ای که پشت خانه دیگر واقع باشد و مخصوص زن و فرزندان و خدمتگزاران است، مقابل بیرونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندر بای
تصویر اندر بای
((اَ دَ))
لازم، ضروری
فرهنگ فارسی معین
حرمسرا، حرم، تویی، داخلی
متضاد: بیرونی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساخت داخلی، داخلی، درونی
دیکشنری اردو به فارسی