ضروری و حاجت و محتاج الیه و دربایست. (برهان قاطع). ضروری و حاجت و محتاج الیه و وابستۀ چیزی و آنرا دربایست نیز گفته اند و اندروای بدل آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). ضرور. دربایست. محتاج الیه. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : مهرگان رسم عجم داشت بپای جشن او بود چو چشم اندربای. فرخی. زهی تن هنر و چشم نیکنامی را چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای. فرخی
ضروری و حاجت و محتاج الیه و دربایست. (برهان قاطع). ضروری و حاجت و محتاج الیه و وابستۀ چیزی و آنرا دربایست نیز گفته اند و اندروای بدل آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). ضرور. دربایست. محتاج الیه. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : مهرگان رسم عجم داشت بپای جشن او بود چو چشم اندربای. فرخی. زهی تن هنر و چشم نیکنامی را چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای. فرخی
آویخته و معلق. (انجمن آرا) (آنندراج). نگون و سرازیر و آویخته. (برهان قاطع). آویخته. معلق. سرنگون. سرازیر. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). اندروای. و رجوع به اندروای شود
آویخته و معلق. (انجمن آرا) (آنندراج). نگون و سرازیر و آویخته. (برهان قاطع). آویخته. معلق. سرنگون. سرازیر. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). اندروای. و رجوع به اندروای شود
پنجه، نپنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان که به ترتیب عبارت است از مثلاً اهنود، اشتود، سپنتمد، وهوخشتر و وهشتواش، چون در گاهنمای باستانی ایران هر ماه سی شبانه روز بود و هر سال ۳۶۰ شبانه روز می شد ازاین رو در پایان سال پنج روز می افزودند تا سال دقیقاً ۳۶۵ روز بشود ، پنجۀ دزدیده، پنجۀ بزرگ، پنجۀ مسترقه، خمسۀ مسترقه، پنجک، بهیزک، وهیزک، پنجه وه
پَنجه، نپنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان که به ترتیب عبارت است از مثلاً اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپنتَمَد، وهوخشتر و وهِشتواش، چون در گاهنمای باستانی ایران هر ماه سی شبانه روز بود و هر سال ۳۶۰ شبانه روز می شد ازاین رو در پایان سال پنج روز می افزودند تا سال دقیقاً ۳۶۵ روز بشود ، پَنجۀ دزدیده، پَنجۀ بزرگ، پَنجۀ مُستَرَقه، خَمسۀ مُستَرَقه، پَنجَک، بِهیزَک، وَهیزَک، پَنجه وه
اندرگاه، پنجه، نپنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان که به ترتیب عبارت است از مثلاً اهنود، اشتود، سپنتمد، وهوخشتر و وهشتواش، چون در گاهنمای باستانی ایران هر ماه سی شبانه روز بود و هر سال ۳۶۰ شبانه روز می شد ازاین رو در پایان سال پنج روز می افزودند تا سال دقیقاً ۳۶۵ روز بشود، پنجۀ دزدیده، پنجۀ بزرگ، پنجۀ مسترقه، خمسۀ مسترقه، پنجک، بهیزک، وهیزک، پنجه وه
اندرگاه، پَنجه، نپنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان که به ترتیب عبارت است از مثلاً اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپنتَمَد، وهوخشتر و وهِشتواش، چون در گاهنمای باستانی ایران هر ماه سی شبانه روز بود و هر سال ۳۶۰ شبانه روز می شد ازاین رو در پایان سال پنج روز می افزودند تا سال دقیقاً ۳۶۵ روز بشود، پَنجۀ دزدیده، پَنجۀ بزرگ، پَنجۀ مُستَرَقه، خَمسۀ مُستَرَقه، پَنجَک، بِهیزَک، وَهیزَک، پَنجه وه
ضروری و حاجت و محتاج الیه. (برهان قاطع) (آنندراج). ضرور و حاجت و محتاج الیه. (هفت قلزم). حاجت. (دهار). ضروری و محتاج الیه و اندربای. (ناظم الاطباء). ضرور. محتاج الیه. اندربای. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اندربایستن و اندربای شود
ضروری و حاجت و محتاج الیه. (برهان قاطع) (آنندراج). ضرور و حاجت و محتاج الیه. (هفت قلزم). حاجت. (دهار). ضروری و محتاج الیه و اندربای. (ناظم الاطباء). ضرور. محتاج الیه. اندربای. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اندربایستن و اندربای شود
منسوب به اندرون. باطنی و داخلی ضد بیرونی. (از ناظم الاطباء). داخلی. درونی: زاویۀ اندرونی (زاویه داخلی). (فرهنگ فارسی معین) : تا چون دشمن بیرونی برسد از دشمن اندرونی ایمن باشد. (مجالس سعدی ص 20). ... که صدق اندرونی را توان دانست از سیما. سلمان ساوجی.
منسوب به اندرون. باطنی و داخلی ضد بیرونی. (از ناظم الاطباء). داخلی. درونی: زاویۀ اندرونی (زاویه داخلی). (فرهنگ فارسی معین) : تا چون دشمن بیرونی برسد از دشمن اندرونی ایمن باشد. (مجالس سعدی ص 20). ... که صدق اندرونی را توان دانست از سیما. سلمان ساوجی.
جراب اندرانی، انبان سطبر. (منتهی الارب). انبان ستبر. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح منطق تصور، در برابر تصدیق: دانستن دوگونه بود یکی اندر رسیدن کی بتازی آنرا تصور خوانند. (دانشنامۀ علایی ص 3). و رجوع به رسیدن شود
جراب اندرانی، انبان سطبر. (منتهی الارب). انبان ستبر. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح منطق تصور، در برابر تصدیق: دانستن دوگونه بود یکی اندر رسیدن کی بتازی آنرا تصور خوانند. (دانشنامۀ علایی ص 3). و رجوع به رسیدن شود
دهی است از بخش حومه شهرستان مهاباد با 1541 تن سکنه. آب آن از رود خانه مهاباد و محصول آن غلات، حبوب، توتون، چغندر و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش حومه شهرستان مهاباد با 1541 تن سکنه. آب آن از رود خانه مهاباد و محصول آن غلات، حبوب، توتون، چغندر و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
پنج روز افزونی آخر سال (خمسۀ مسترقه) که نامهای آنها از این قرار است: اهنود (=اهنوذ) اشتوذ، اسپنمد (=اسپنتمذ) ، و هوخشتر، و هشتوایشت. (از فرهنگ فارسی معین) (از مقدمه التفهیم ص قلج). پنج روزی که در آخر اسفندارمذ ماه یا آبان ماه برسی روز می افزوده اند. پنجۀ دزدیده. بهیزک. (یادداشت مؤلف). اندرجا. (فرهنگ فارسی معین) : این پنج روز دزدیده که آنرا اندرگاه خوانند از پس آبانماه نهادند تا نشانی باشد آبانماه را که دوبار کرده آمد و این عادت ایشان بوده است به هر ماهی که او را نوبت بهیزک بودی که این مسترقه ای دزدیده به آخر او نهادندی. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 231). و رجوع به پنج روزی و پنجۀ دزدیده و خمسۀ مسترقه و اندرگاهان شود
پنج روز افزونی آخر سال (خمسۀ مسترقه) که نامهای آنها از این قرار است: اهنود (=اهنوذ) اشتوذ، اسپنمد (=اسپنتمذ) ، و هوخشتر، و هشتوایشت. (از فرهنگ فارسی معین) (از مقدمه التفهیم ص قلج). پنج روزی که در آخر اسفندارمذ ماه یا آبان ماه برسی روز می افزوده اند. پنجۀ دزدیده. بهیزک. (یادداشت مؤلف). اندرجا. (فرهنگ فارسی معین) : این پنج روز دزدیده که آنرا اندرگاه خوانند از پس آبانماه نهادند تا نشانی باشد آبانماه را که دوبار کرده آمد و این عادت ایشان بوده است به هر ماهی که او را نوبت بهیزک بودی که این مسترقه ای دزدیده به آخر او نهادندی. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 231). و رجوع به پنج روزی و پنجۀ دزدیده و خمسۀ مسترقه و اندرگاهان شود
انارباذ. رستاقی از کورۀ اصفهان بوده است چنانکه حمزۀ اصفهانی آورده است. (التنبیه علی حدوث التصحیف ص 27). در ده ممنور از این رستاق آتشکده ای بوده است. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 240). و نیز رجوع به اناربار شود
انارباذ. رستاقی از کورۀ اصفهان بوده است چنانکه حمزۀ اصفهانی آورده است. (التنبیه علی حدوث التصحیف ص 27). در ده ممنور از این رستاق آتشکده ای بوده است. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 240). و نیز رجوع به اناربار شود
سرگشته و حیران. (برهان قاطع). سرگشته و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء). اندربای: شادمان باد و تن آسان و بکام دل خویش دشمنان را ز نهیبش دل و جان اندروای. فرخی. از خبرهای خلاف و ز سخنهای دروغ خلق را بود دل و جان و روان اندروای. قطران. بخت بنشاند ترا باز بکام اندر تخت جان خصمان ترا کرد از آن اندروای. قطران. مانده از سیلی جاهت سر چرخ اندر پیش گشته از طعنۀ حلمت دل کوه اندروای. انوری. نتوان گفت که محتاج نباشد لیکن باد حرصش نکند همچو خسان اندروای. انوری. - دل اندروای، سرگشته دل. آنکه دلش حیران است. حیران. سرگشته: کسی که خدمت جز او کند همیشه بود ز بهرعاقبت خویشتن دل اندروای. فرخی. نبید تلخ و سماع حزین بکف کردم ز بهر روی نکو مانده ام دل اندروای. فرخی. بدرگه ملک شرق هرکه را دیدم نژند و خسته جگر دیدم و دل اندروای. فرخی.
سرگشته و حیران. (برهان قاطع). سرگشته و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء). اندربای: شادمان باد و تن آسان و بکام دل خویش دشمنان را ز نهیبش دل و جان اندروای. فرخی. از خبرهای خلاف و ز سخنهای دروغ خلق را بود دل و جان و روان اندروای. قطران. بخت بنشاند ترا باز بکام اندر تخت جان خصمان ترا کرد از آن اندروای. قطران. مانده از سیلی جاهت سر چرخ اندر پیش گشته از طعنۀ حلمت دل کوه اندروای. انوری. نتوان گفت که محتاج نباشد لیکن باد حرصش نکند همچو خسان اندروای. انوری. - دل اندروای، سرگشته دل. آنکه دلش حیران است. حیران. سرگشته: کسی که خدمت جز او کند همیشه بود ز بهرعاقبت خویشتن دل اندروای. فرخی. نبید تلخ و سماع حزین بکف کردم ز بهر روی نکو مانده ام دل اندروای. فرخی. بدرگه ملک شرق هرکه را دیدم نژند و خسته جگر دیدم و دل اندروای. فرخی.