جدول جو
جدول جو

معنی اندربایست

اندربایست
لازم، واجب، ضروری، در علوم ادبی در دستور زبان فعلی که با فاعل معنای آن تمام می شود و نیازی به مفعول ندارد، پیوسته، ثابت، پایدار
تصویری از اندربایست
تصویر اندربایست
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اندربایست

اندربایست

اندربایست
ضروری و حاجت و محتاج الیه. (برهان قاطع) (آنندراج). ضرور و حاجت و محتاج الیه. (هفت قلزم). حاجت. (دهار). ضروری و محتاج الیه و اندربای. (ناظم الاطباء). ضرور. محتاج الیه. اندربای. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اندربایستن و اندربای شود
لغت نامه دهخدا

اندربایستن

اندربایستن
ضرور بودن. محتاج الیه بودن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دربایستن شود
لغت نامه دهخدا

اندربای

اندربای
لازم، واجب، ضروری، پیوسته، ثابت، پایدار، برای مِثال زهی تن هنر و چشم نیک نامی را / چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای (فرخی - ۳۷۲)
اندربای
فرهنگ فارسی عمید

اندربای

اندربای
ضروری و حاجت و محتاج الیه و دربایست. (برهان قاطع). ضروری و حاجت و محتاج الیه و وابستۀ چیزی و آنرا دربایست نیز گفته اند و اندروای بدل آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). ضرور. دربایست. محتاج الیه. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
مهرگان رسم عجم داشت بپای
جشن او بود چو چشم اندربای.
فرخی.
زهی تن هنر و چشم نیکنامی را
چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای.
فرخی
لغت نامه دهخدا