جدول جو
جدول جو

معنی اندرامین - جستجوی لغت در جدول جو

اندرامین
نام یکی از حواریون عیسی بود. (حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 51). ظاهراً محرف اندریاس است. رجوع به اندریاس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندریمان
تصویر اندریمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی از سپاهیان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورامین
تصویر اورامین
اورامن، از نواهای قدیم موسیقی ایرانی که اشعار آن را به زبان پهلوی یا لهجه های محلی به صورت دوبیتی می خواندند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
صمغ درختی است که صمغ طرتوث (ظ: طرثوث) گویند در عربی اشق و اشج گویند. مفتح سدۀ جگر و دافع سنگ مثانه و صلابت طحال و به وجع مفاصل و عرق النساء و صرع نافع است. (از شعوری ج 1 ورق 123 ب). اشق. (فرهنگ فارسی معین). یک نوع صمغی زفت مانند. (ناظم الاطباء). و رجوع به طرثوث شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جامۀ خوش اسلوب که بر بدن چست و درست و راست آید. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندراب: ملخ اندرابی. (یادداشت مؤلف). رجوع به اندرآب و اندرانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
جراب اندرانی، انبان سطبر. (منتهی الارب). انبان ستبر. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح منطق تصور، در برابر تصدیق: دانستن دوگونه بود یکی اندر رسیدن کی بتازی آنرا تصور خوانند. (دانشنامۀ علایی ص 3). و رجوع به رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش آوج شهرستان قزوین با 382تن سکنه. آب آن از رود خانه کلنجین و محصول آن غلات، سیب زمینی و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
بعد از جزایر لنجبالوس دو جزیره است بنام اندامان. مردم آنها آدمی را زنده زنده خورند. (از اخبارالصین و الهند ص 5 بنقل یادداشت مؤلف). جزایر اندامان و نیکوبار ایالتی است از هند بوسعت 8325 کیلومتر مربع و دارای 30971 تن جمعیت. در خلیج بنگال واقع است. مرکزش پورت بلر و از محصولاتش الوار و کوپرا است در زمان حکومت انگلیسها زندان رهبران سیاسی هند و محکومین بحبس ابد بود. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انجام. یا در آخر آن برای وصف و نون برای اظهار وصفیت است. (از شعوری ج 1 ورق 123 الف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام دهی است در جنوب حلب و بین آندو باندازۀ یک روز راه است و بعد ازآن آبادانی نیست. اندرین در این روزگار (روزگار صاحب معجم البلدان = اوایل قرن هفتم) ویران است و فقط بقیه دو دیوار در آن دیده میشود و شعر عمرو بن کلثوم:
الاهبی بصحنک فاصبحینا
ولاتبقی خمور الاندرینا
مربوط به همین اندرین است. صاحب کتاب العین گفته اندرین جمع اندری است و اندری جوانانی اند که از جای پراکنده گرد می آیند. ازهری گفته اندر دهی است در شام و در آن درختان مو باشد و جمع آن اندرین است و خمورالاندرین در شعر ابن کلثوم گویا اشاره بدین مطلب باشد. (از معجم البلدان). و رجوع بهمین کتاب و اندری شود.
لغت نامه دهخدا
بهندی حنظل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام یکی از مبارزان تورانی است که در جنگ دوازده رخ به دست گرگین میلاد کشته شد. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
بخورالاکراد است. (از مخزن الادویه بنقل آنندراج). یک نوع عطری که به تازی بخورالاکراد گویند. (ناظم الاطباء). یربطوره. بوقیدانن. سیاه بو. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بخورالاکراد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آمدن:
بماندند ناکام برجای خویش
چو شاپور شیر اندرآمد به پیش.
فردوسی.
زدشت اندرآمد بدانجا گذشت
فراوان بدان شارسان دربگشت.
فردوسی.
بگویم ترا بودنیها نخست
ز ایوان و کاخ اندرآیم نخست.
فردوسی.
فرخ زاد هرمزد با آب چشم
از اروند رود اندرآمد بخشم.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دمیدن. فوت کردن در چیزی:
نونداسب او بوی اسبان شنید
خروشی برآورد و اندردمید.
فردوسی.
همه را بکوبند و بپزند و اندردمند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صفت دارویی که اندردمند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به دمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ مَ)
رمیدن:
سمندش چو آن زشت پتیاره دید
شمید و هراسید و اندررمید.
اسدی.
و رجوع به رمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ شُ دَ)
در همان زمان. درهمان دم. فوراً. بی درنگ. فی الفور. (از یادداشتهای مؤلف) :
چوبیننده دیدارش از دور دید
هم اندرزمان زاو شود ناپدید.
فردوسی.
هم اندرزمان طوس را خواند شاه
بفرمود لشکر کشیدن براه.
فردوسی.
بدان تا فرستد هم اندرزمان
به مصر و به بربر چو باد دمان.
فردوسی.
زواره بیامد هم اندرزمان
بهومان سخن گفت از پهلوان.
فردوسی.
بگفت این و با گرز و تیر و کمان
سوی ببر جستن شد اندرزمان.
(گرشاسبنامه ص 55).
خواستم گفت خاکپای توام
عقلم اندرزمان نصیحت کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندران
تصویر اندران
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندراسیون
تصویر اندراسیون
بخورالاکراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندرونین
تصویر اندرونین
اندرونی درونی داخلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجامین
تصویر انجامین
نهایی
فرهنگ واژه فارسی سره