جدول جو
جدول جو

معنی اندریمان

اندریمان(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی از سپاهیان افراسیاب تورانی
تصویری از اندریمان
تصویر اندریمان
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با اندریمان

اندریمان

اندریمان
نام یکی از مبارزان تورانی است که در جنگ دوازده رخ به دست گرگین میلاد کشته شد. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

اندرزمان

اندرزمان
در همان زمان. درهمان دم. فوراً. بی درنگ. فی الفور. (از یادداشتهای مؤلف) :
چوبیننده دیدارش از دور دید
هم اندرزمان زاو شود ناپدید.
فردوسی.
هم اندرزمان طوس را خواند شاه
بفرمود لشکر کشیدن براه.
فردوسی.
بدان تا فرستد هم اندرزمان
به مصر و به بربر چو باد دمان.
فردوسی.
زواره بیامد هم اندرزمان
بهومان سخن گفت از پهلوان.
فردوسی.
بگفت این و با گرز و تیر و کمان
سوی ببر جستن شد اندرزمان.
(گرشاسبنامه ص 55).
خواستم گفت خاکپای توام
عقلم اندرزمان نصیحت کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا

اندریان

اندریان
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر با 1363 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

انداهیمان

انداهیمان
دوایی است که جریان شکم را نافع است. (آنندراج). امام محمد بن زکریای رازی در حاوی گوید انداهیمان دوایی است کرمانی و معروف است بدیغورس بالخاصیه شکم براند. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

اندرآمدن

اندرآمدن
آمدن:
بماندند ناکام برجای خویش
چو شاپور شیر اندرآمد به پیش.
فردوسی.
زدشت اندرآمد بدانجا گذشت
فراوان بدان شارسان دربگشت.
فردوسی.
بگویم ترا بودنیها نخست
ز ایوان و کاخ اندرآیم نخست.
فردوسی.
فرخ زاد هرمزد با آب چشم
از اروند رود اندرآمد بخشم.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا

اندرامین

اندرامین
نام یکی از حواریون عیسی بود. (حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 51). ظاهراً محرف اندریاس است. رجوع به اندریاس شود
لغت نامه دهخدا

ازندریان

ازندریان
نام کاریزی در ملایر، درویش گشتن. (زوزنی). درویش شدن. (تاج المصادربیهقی). اندک مال شدن، پرهیزکار شدن
لغت نامه دهخدا