جدول جو
جدول جو

معنی اندراج - جستجوی لغت در جدول جو

اندراج
داخل شدن، وارد شدن، درآمدن، درآمدن در ضمن چیزی
تصویری از اندراج
تصویر اندراج
فرهنگ فارسی عمید
اندراج(اِ تِ)
به آخر رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). انقراض. (از اقرب الموارد). یقال اندرج القوم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اندراج
ضروری و لازم
تصویری از اندراج
تصویر اندراج
فرهنگ لغت هوشیار
اندراج((اِ دِ))
داخل شدن، وارد گشتن
تصویری از اندراج
تصویر اندراج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادراج
تصویر ادراج
پیوستگی، اتصال،
درج کردن، نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفراج
تصویر انفراج
رخنه و شکاف شکاف شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندماج
تصویر اندماج
درآمدن در کاری یا امری، داخل شدن به درون چیزی، استوار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندراس
تصویر اندراس
ناپدید شدن، از میان رفتن، کهنه شدن، کهنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادراج
تصویر ادراج
درج ها، صندوقچه ها، جمع واژۀ درج
فرهنگ فارسی عمید
(اِ یِ)
کفته گردیدن پوست و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به نصف شکافته شدن. (ازاقرب الموارد). شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، خاموش کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). اسکات. ساکت کردن. (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است. (از منتهی الارب) ، ببازی میل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بَ)
خمیدن آفتاب بسوی مغرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). میل کردن آفتاب بسوی مغرب. (یادداشت مؤلف) ، تباهی انداختن میان مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخن چینی کردن و تباهی انداختن میان مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته و گشاده گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انشقاق. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برروی افتادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: اندسج علی وجهه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناپدید گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محو و ناپدید شدن. (آنندراج). انطماس. (از اقرب الموارد). محو شدن اثر. (یادداشت مؤلف). یقال و اندرس الرسم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ بِءْ)
از دور رسیدن توجبه (سیل). (از منتهی الارب). برخاستن سیل از جایی نامعلوم. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مست شدن از نبیذ (بگنی) و مانند آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مست شدن از شراب و مانند آن. (آنندراج). تمام مست شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رخنه و شکاف شکاف شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انفتاح. (از اقرب الموارد) ، سخت گریستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ریختن دلو آب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکسته شدن کوهان شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکستن کوهان شتر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
شهرکی است اندر میان کوههاست. جایی بسیارغله و کشت و برز و او را دو رود است و سیمهایی که از معدن پنجهیر و جاریانه افتد اینجا آن را درم زنند و پادشای او را شهر سلیر خوانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 100). شهری است بین غزنین و بلخ و... و قافله ها از آن وارد کابل میشوند و آنرا اندرابه نیز گویند. شهر زیبایی است و از آنجا گروهی از اهل علم برخاسته اند. (از معجم البلدان). شهری است از ولایت بدخشان مابین هندوستان و غزنین که نزدیک کتل هندوکش واقع است. (انجمن آرا) (آنندراج). در ریاض السیاحه آمده که اندراب در شمال کابل بمسافت شش مرحله در کوهستان واقع و از اقلیم چهارم و بسیارخوش آب و هوا و بسردی مایل است و نمک اندرابی را ازبلور در صافی فرقی نباشد و محض نمایش از آن ظروف بلور مانند سازند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ز غزنین سوی اندراب آمدم
ز آسایش اندر شتاب آمدم.
فردوسی.
دگر طالقان شهر تا فاریاب
همیدون ببخش اندرون اندراب.
فردوسی.
امیر از این نامه اندیشه مند شد جواب فرمود که اینک ما آمدیم و از راه پژغوژک می آییم باید که خواجه ببغلان آید و از آنجا باندران بمنزل چوگانی بما پیوندد. (تاریخ بیهقی چ فیاض غنی ص 558).
آن کس که اندرآب شود او بی آشنا
گویی که اندراب شود او بی آشنا.
احمدواتکی
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
آبخوست. جزیره کوچک:
میان موج غم را زورق دل اضطراب افتد
اگر باد موافق می وزد در اندراب افتد.
رضایی مشهدی. (از شعوری ج 1 ورق 134الف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
دهی است از بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری با 365 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه نکا و محصول آن برنج غلات، ارزن، لبنیات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
درآمدن در چیزی و استوار شدن در آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داخل شدن در چیزی و مستحکم شدن در آن. (از اقرب الموارد). در رفته شدن بچیزی و درآمدن و استوار شدن بجایی. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیش درآمدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). درپیش رفتن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). درپیش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). اندرع الرجل، پیش درآمد آن مرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
شهری است (از حدود ماوراءالنهر) که اندر وی تبتیانند و هندوان و از آنجا تا کشمیر دو روز راه است. (حدود العالم چ دانشگاه ص 122)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
صمغ درختی است که صمغ طرتوث (ظ: طرثوث) گویند در عربی اشق و اشج گویند. مفتح سدۀ جگر و دافع سنگ مثانه و صلابت طحال و به وجع مفاصل و عرق النساء و صرع نافع است. (از شعوری ج 1 ورق 123 ب). اشق. (فرهنگ فارسی معین). یک نوع صمغی زفت مانند. (ناظم الاطباء). و رجوع به طرثوث شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انعراج
تصویر انعراج
ابر گرایی کج شدن گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
رخنه یافتن، شکافته شدن، بی اندوهی گشاده دلی، رهایی بی اندوه شدن، وا شدن اندوه، گشایش (خاطر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهراج
تصویر انهراج
مست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندراء
تصویر اندراء
از دور رسیدن، پراکنیدن پراکنده شدن، دور رفتن تندابه (سیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندراس
تصویر اندراس
ژندگی کهنه شدن پاره پاره شدن، کهنگی پاره پاره شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندران
تصویر اندران
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندماج
تصویر اندماج
درآمدن، یگانگی در آمدن در امری داخل شدن، استوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
در نور دیدن پیچیدن، چهار خانه کردن، جمع درج، دوکدان ها داخل کردن در بردن، در نوردیدن پیچیدن: ادراج کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندراس
تصویر اندراس
((اِ دِ))
کهنه شدن، پاره پاره شدن، کهنگی، پاره پاره شدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفراج
تصویر انفراج
((اِ فِ))
بی اندوه شدن، وا شدن اندوه، گشایش (خاطر)
فرهنگ فارسی معین
روستایی از دهستان چهاردانگه شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی