جدول جو
جدول جو

معنی انخاص - جستجوی لغت در جدول جو

انخاص
(اَ رَ)
لاغر گردانیدن پیری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لاغر گردانیدن پیری و بیماری. (از اقرب الموارد) ، از جای بیامدن کتف. (تاج المصادر بیهقی). در رفتن عضوی از جای خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
برانگیختن، از جا برکندن، روانه ساختن، گسیل کردن، تبعید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
شخص ها، آدمی ها، انسان ها، بدن انسانها، کالبد مردم، تن ها، جمع واژۀ شخص
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
شکافته شدن پلک چشم شتر تا معلوم شود پیه دارد یا نه. این فعل بصورت مجهول استعمال میشود. الخص البعیر (مجهولا) ، فعل به اللخص فظهر نقیه . (از اقرب الموارد). آشکار گردیدن پیه چشم شتر بنگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فرزند بددل و لاغر آوردن. (منتهی الارب). فرزند بددل و ترسو آوردن. (ناظم الاطباء). فرزند بزدل آوردن. (از آنندراج). فرزند ترسو آوردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افزون گردیدن ناز و بزرگ منشی و خودبینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افزون شدن نخوت. (از اقرب الموارد). یقال: انخی الرجل، ای زادت نخوته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شخص. شخص ها. تن ها. کالبدها. جمع واژۀ شخص، بمعنی کالبد مردم و جز آن و تن. (آنندراج) :
گرچه نه غایبند به اشخاص غایبند
ورچه نه ایدرند به افعال ایدرند.
ناصرخسرو.
سلطان اشخاص را در طلب او اشخاص کرد و در گرد مرکب او نرسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ زِ)
رخصت کردن. اذن دادن. اجازه دادن. روا شمردن. دستوری دادن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لخص. (بحر الجواهر). در فرهنگهای معتبر دیده نشد. رجوع به لخص شود، لوده و بی غیرت و بی کار و بار: با الدنگها راه مرو بیعار میشوی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افزون شدن آواز و گریه و خنده در بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افزون شدن صدای نخیف (آواز گریه و خنده در بینی). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان جیرستان بخش باجگیران شهرستان قوچان که در 48 هزارگزی شمال باختری باجگیران سر راه مالرو عمومی باجگیران به امیرخان قرار دارد، کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 327 تن شیعه و کردی هستند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولات آن غلات و میوه و شغل اهالی زراعت و هیزم کنی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تیره گردانیدن زندگانی را بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به بینی رسیدن آب و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) : انفه الماء، رسید آب تا بینی او در حوض و جوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاسپر کردن شتران مرغزارستور نارسیده را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باری بلند و باری پست گردانیدن راکب سراب را، (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد)، گاه بلند و گاه پست آمدن سراب در نظر راکب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ رَ)
کم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناقص کردن. (از اقرب الموارد). کم کردن و ناقص کردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کمینه ها. عیبها. (غیاث اللغات). در عربی استعمال نشده است
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بشتاب سخن گفتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بینی افشاندن و آب دهن انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیرون آوردن حق خود را از کسی: اندس حقه منه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فرونشستن آماس جراحت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از بین رفتن ورم زخم. (از اقرب الموارد). یقال: انخمص الجرح. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نماندن گوشت و رفتن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رفتن گوشت. (از اقرب الموارد) ، دست بر سپل پنجم زدن شتر از جهت مگس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دست بر کرکره زدن شتر از مگس. (از اقرب الموارد). انتشاغ
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اجاص و آلو. (ناظم الاطباء). آلو. (مهذب الاسماء) ، پایان. عاقبت. (فرهنگ فارسی معین) :
مرد در شهر خویش با نیروست
دیده هم در میان چشم نکوست
پشته هامون شود به انجامش
جوی جیحون شود بآرامش
خاک در ساکنی پسندیده است
چون بجنبید آفت دیده است.
سنایی (کارنامۀ بلخ).
در هر چه از اعتدال یاریست
انجامش آن بسازگاریست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارخاص
تصویر ارخاص
ارزان کردن، ارزان شمردن، ارزان یافتن، ارزان خریدن، ساده کردن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاص
تصویر انشاص
برکندن دور کردن از خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاص
تصویر انقاص
کم کردن کاستن از کار انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخاء
تصویر انخاء
به خود نازیدن خود فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخاب
تصویر انخاب
فرزند دلیر آوردن، فرزند بزدل آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخاط
تصویر انخاط
تفو انداختن، دماغ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخماص
تصویر انخماص
فرو نشستن آماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاص
تصویر انجاص
گلابی از گیاهان گلابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
شخصها، کالبد ها، تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
((اَ))
جمع شخص، کالبدها، سیاهی ها، کسان، افراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
((اِ))
روانه کردن، برانگیختن
فرهنگ فارسی معین
افراد، کسان، نفوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد