مایعی بی رنگ، فرّار و قابل اشتعال که از تقطیر املاح اسیداستیک به دست می آید و در تهیۀ رنگ و لاک به کار می رود. بسیاری از مواد را در خود حل می کند و به همین دلیل در پاک کردن لاک ناخن از آن استفاده می شود
مایعی بی رنگ، فرّار و قابل اشتعال که از تقطیر املاح اسیداستیک به دست می آید و در تهیۀ رنگ و لاک به کار می رود. بسیاری از مواد را در خود حل می کند و به همین دلیل در پاک کردن لاک ناخن از آن استفاده می شود
بالار. ستون. (برهان). عماد. ساریه. (منتهی الارب). مخفف آن استن. (جهانگیری). رجوع به استن شود. و معرب آن اسطوانه است: چارعنصر چاراستون قویست که بر ایشان سقف دنیا مستویست. مولوی
بالار. ستون. (برهان). عماد. ساریه. (منتهی الارب). مخفف آن اُسْتُن. (جهانگیری). رجوع به استن شود. و معرب آن اسطوانه است: چارعنصر چاراستون قویست که بر ایشان سقف دنیا مستویست. مولوی
آنجا. مقابل ایدون، اینجا. (یادداشت مؤلف) : زان همی خواهی که دائم می خوری تا چون زنان سر ز رعنائی گهی ایدون و گه اندون کنی. ناصرخسرو. و رجوع به آندون و انذون شود
آنجا. مقابل ایدون، اینجا. (یادداشت مؤلف) : زان همی خواهی که دائم می خوری تا چون زنان سر ز رعنائی گهی ایدون و گه اندون کنی. ناصرخسرو. و رجوع به آندون و انذون شود
آنجا، مقابل اینجا: خواسته چونان دهد که گویی بستد روی گه ایذون کند ز شرم گه انذون. فرخی. نگویی کز چه معنی راست این ایذون و آن انذون. سنایی. و رجوع به اندون و آندون شود
آنجا، مقابل اینجا: خواسته چونان دهد که گویی بستد روی گه ایذون کند ز شرم گه انذون. فرخی. نگویی کز چه معنی راست این ایذون و آن انذون. سنایی. و رجوع به اندون و آندون شود
لهجه ای در اشتوم است که موضعی نزدیک تنیس است. (از معجم البلدان). رجوع به اشتوم شود، شادمان کردن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از اضداد است، مقهور ساختن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره شدن بر کسی. (منتهی الارب). غالب شدن بر کسی، گلوگیر کردن، به هیجان آوردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، عطا کردن به طلبکار و خواهنده مقداری که خشنود شود و برود. (از ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لهجه ای در اشتوم است که موضعی نزدیک تنیس است. (از معجم البلدان). رجوع به اشتوم شود، شادمان کردن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از اضداد است، مقهور ساختن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره شدن بر کسی. (منتهی الارب). غالب شدن بر کسی، گلوگیر کردن، به هیجان آوردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، عطا کردن به طلبکار و خواهنده مقداری که خشنود شود و برود. (از ذیل اقرب الموارد از اللسان)
نام درختی ناخوشبوی. (ناظم الاطباء). ثافسیا. ادریاس. (یادداشت مؤلف). ثافثیا. (اختیارات بدیعی). اسم ثافثیاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). به لغت نبطی صمغ سداب کوهی را گویند و بعضی صمغ سداب صحرایی را گفته اند. (برهان) (آنندراج)
نام درختی ناخوشبوی. (ناظم الاطباء). ثافسیا. ادریاس. (یادداشت مؤلف). ثافثیا. (اختیارات بدیعی). اسم ثافثیاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). به لغت نبطی صمغ سداب کوهی را گویند و بعضی صمغ سداب صحرایی را گفته اند. (برهان) (آنندراج)
حصنی است به اندلس ازاعمال استان جیان. و در دیوان متنبی ذکر شده است که: و خرج ابوالعشایر یتصید بالاشتون، گمان میکنم این اشتون محلی نزدیک انطاکیه باشد. (از معجم البلدان) ، جمع واژۀ شجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود نام بلده ای است که در قرب شهر انطاکیه بوده است. (از قاموس الاعلام). و رجوع به معجم البلدان و مادۀ قبل شود حصنی به اندلس از اعمال خرۀ جیان. (معجم البلدان).
حصنی است به اندلس ازاعمال استان جیان. و در دیوان متنبی ذکر شده است که: و خرج ابوالعشایر یتصید بالاشتون، گمان میکنم این اشتون محلی نزدیک انطاکیه باشد. (از معجم البلدان) ، جَمعِ واژۀ شَجْر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود نام بلده ای است که در قرب شهر انطاکیه بوده است. (از قاموس الاعلام). و رجوع به معجم البلدان و مادۀ قبل شود حصنی به اندلس از اعمال خرۀ جیان. (معجم البلدان).
فراخ. واسع. (شعوری ج 1 ورق 123 الف). عریض و وسیع و پهن و فراخ. (ناظم الاطباء) : شمار روز عمر افزون بادا فضای جاه و مال انبون بادا. میرنظمی (از شعوری ج 1 ورق 123 الف)
فراخ. واسع. (شعوری ج 1 ورق 123 الف). عریض و وسیع و پهن و فراخ. (ناظم الاطباء) : شمار روز عمر افزون بادا فضای جاه و مال انبون بادا. میرنظمی (از شعوری ج 1 ورق 123 الف)