جدول جو
جدول جو

معنی انتون - جستجوی لغت در جدول جو

انتون
(اَ)
نام یکی از سرداران رومی که با ایران جنگ کرد و شکست خورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انترن
تصویر انترن
دانشجوی پزشکی که به منظور ورزیده شدن در رشتۀ خود، چند ترم آخر تحصیل را در بیمارستان و زیر نظر استادان به مداوای بیماران بپردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التون
تصویر التون
آلتون، زر، طلا، زر سرخ، از نام های زنان و کنیزکان ترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استون
تصویر استون
مایعی بی رنگ، فرّار و قابل اشتعال که از تقطیر املاح اسیداستیک به دست می آید و در تهیۀ رنگ و لاک به کار می رود. بسیاری از مواد را در خود حل می کند و به همین دلیل در پاک کردن لاک ناخن از آن استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استون
تصویر استون
ستون، پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود، پایه ای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند، پشتیبان، تکیه گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
بالار. ستون. (برهان). عماد. ساریه. (منتهی الارب). مخفف آن استن. (جهانگیری). رجوع به استن شود. و معرب آن اسطوانه است:
چارعنصر چاراستون قویست
که بر ایشان سقف دنیا مستویست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در ترکی زر سرخ را گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
تا بروید همی زخاک التون
روی خصمش برنگ التون باد.
ابوالفرج رونی.
رجوع به آلتون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آنجا. مقابل ایدون، اینجا. (یادداشت مؤلف) :
زان همی خواهی که دائم می خوری تا چون زنان
سر ز رعنائی گهی ایدون و گه اندون کنی.
ناصرخسرو.
و رجوع به آندون و انذون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آنجا، مقابل اینجا:
خواسته چونان دهد که گویی بستد
روی گه ایذون کند ز شرم گه انذون.
فرخی.
نگویی کز چه معنی راست این ایذون و آن انذون.
سنایی.
و رجوع به اندون و آندون شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
لهجه ای در اشتوم است که موضعی نزدیک تنیس است. (از معجم البلدان). رجوع به اشتوم شود، شادمان کردن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از اضداد است، مقهور ساختن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره شدن بر کسی. (منتهی الارب). غالب شدن بر کسی، گلوگیر کردن، به هیجان آوردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، عطا کردن به طلبکار و خواهنده مقداری که خشنود شود و برود. (از ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گل گنده ای که نوعی از کماه است و به تازی ورد منتن گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام درختی ناخوشبوی. (ناظم الاطباء). ثافسیا. ادریاس. (یادداشت مؤلف). ثافثیا. (اختیارات بدیعی). اسم ثافثیاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). به لغت نبطی صمغ سداب کوهی را گویند و بعضی صمغ سداب صحرایی را گفته اند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ تُنْ نَ)
جمع مؤنث ضمیر مخاطب، یعنی شما جماعت زنان. شما زنان
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ نَ)
ما انتنه،چه بدبوی است آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
گنده تر. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
انتن من الجورب.
انتن من العذره.
انتن من مرقات الغنم
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ)
اتن. مقیم شدن.
لغت نامه دهخدا
بزبان گیلی اذخر را گویند و بدان دست شویند
لغت نامه دهخدا
(اُ)
حصنی است به اندلس ازاعمال استان جیان. و در دیوان متنبی ذکر شده است که: و خرج ابوالعشایر یتصید بالاشتون، گمان میکنم این اشتون محلی نزدیک انطاکیه باشد. (از معجم البلدان) ، جمع واژۀ شجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود
نام بلده ای است که در قرب شهر انطاکیه بوده است. (از قاموس الاعلام). و رجوع به معجم البلدان و مادۀ قبل شود
حصنی به اندلس از اعمال خرۀ جیان. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
نام خلیفۀ اول حضرت عیسی علیه السلام، بزعم نصاری. لفظ لاتن است. حاذق گیلانی گوید:
نزدیک کمینه عالم تو
انتونی بیدروست ملزم.
(بهار عجم) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ قانت در حالت رفعی. رجوع به قانت شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
فراخ. واسع. (شعوری ج 1 ورق 123 الف). عریض و وسیع و پهن و فراخ. (ناظم الاطباء) :
شمار روز عمر افزون بادا
فضای جاه و مال انبون بادا.
میرنظمی (از شعوری ج 1 ورق 123 الف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ناخوش بوی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بوی بد گرفتن. (ناظم الاطباء). گندا شدن. (تاج المصادر بیهقی). بدبوی و گندیده شدن. (از اقرب الموارد) ، سخت دم زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بشدت نفس کشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ)
دانش آموز شبانه روزی، بزور برکندن چیزی. (از اقرب الموارد) ، دارو به بینی خویش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). استعاط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُن)
ژآسیم پکسی، پاپ مسیحی (1878- 1903 میلادی مولد کارپی نتو (ایتالیا) به سال 1810 م
لغت نامه دهخدا
تصویری از انقون
تصویر انقون
یونانی گل کنده از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبون
تصویر انبون
عریض، وسیع، پهن، فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تون گلخن آتون گلخن گرمابه، تنور گچ پز و نان پز، کوره آهک پزان، آتشدان آهنین. تون گلخن آتون گلخن گرمابه، تنور گچ پز و نان پز، کوره آهک پزان، آتشدان آهنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتان
تصویر انتان
بو گرفتن بدبوی شدن بدبویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انترن
تصویر انترن
کارآموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انترن
تصویر انترن
((اَ تِ))
دانش آموز شبانه روزی، کارآموز پزشکی در بیمارستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استون
تصویر استون
((اُ))
ستون، پایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتون
تصویر اتون
تون، گلخن، گلخن گرمابه، تنور گچ پز و نان پز، کوره آهک پزان، آتشدان آهنین
فرهنگ فارسی معین
آبندون
فرهنگ گویش مازندرانی
اینجور، این طور، این گونه
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بندان، حوضچه، استخر، آب بندان
فرهنگ گویش مازندرانی