- انتصاب
- گماشتگی، گماشتن، گمایش، به کار گماری
معنی انتصاب - جستجوی لغت در جدول جو
- انتصاب
- برپاشدن، به کاری قیام کردن، منصوب شدن
- انتصاب
- منصوب شدن، برقرار شدن، به کاری اقدام کردن، برپا خاستن
- انتصاب ((اِ تِ))
- گماشتن، نصب کردن، برپا ساختن، چیزی را جایی قرار دادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گماشتگی
دست از کارکشی
گزینش، گزینه
گروه شدن مردم ومتحد شدن برای امری، از کار دست کشیدن
مال کسی را به زور گرفتن
پی در پی رسیدن
تاراج کردن به زور گرفتن
در رنج افتادن به سختی افتادن کمان بردوش افکندن
نقاب زدن
حق خود را گرفتن
کینه کشیدن از ظالم، پیروزی یافتن، پیروز شدن
اندرز پذیری پند پذیری نصیحت پذیرفتن قبول نصیحت کردن اندرز گرفتن
خاموش بودن
درازگردیدن درازیدن، بر گزیدن
آویختن، هیزم چیدن، هیزم گرد آوردن
باز بستن خود را به کسی، نسبت داشتن، وابستگی
کشور یاری پشتیبانی و یاری دادن به کشور وا پس مانده
برگزیدن، انتخاب کردن، نخبه کردن، برگزیدن چیزی
گریستن سخت موییدن
سخت شدن
به سخن در آمدن
غصب کردن، به زور و ستم چیزی را گرفتن
روبند بستن، نقاب زدن، روبنده بستن زنان
نصیحت پذیرفتن، اندرز گرفتن، قبول نصیحت کردن
نسبت داشتن، خود را به کسی نسبت دادن، پیوستگی، خویشی
پیاپی آمدن، پی در پی رسیدن، پیاپی آمدن کاری یا پیشامدی
نصرت یافتن، پیروزی یافتن، پیروز شدن بر دشمن، یاری دادن، کمک رساندن
برگزیدن، بیرون کشیدن و برگزیدن چیزی یا کسی از میان یک مجموعه