جدول جو
جدول جو

معنی انبلاط - جستجوی لغت در جدول جو

انبلاط
(اِ تِ)
بعید شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). دور گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبساط
تصویر انبساط
باز شدن، گسترده شدن، پهناور شدن
شادی، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، تحتّم، مباسطت، ابرو فراخی، طلاقت، هشاشت، بشاشت، تبذّل، بشر، روتازگی، مباسطه، تازه رویی
در علم فیزیک افزایش ابعاد جسمی بدون تغییر در خواص آن معمولاً در اثر افزایش حرارت
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بریده گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
درویش شدن. محتاج و بی مال گشتن، انذار. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ نبط. (ناظم الاطباء). نبط. (از منتهی الارب). نبیط. (از اقرب الموارد). و رجوع به نبط و نبیط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
بآب رسیدن چاه کن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بآب رسیدن کاریزکن. (تاج المصادر بیهقی). بآب رسیدن چاه کن و استخراج آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گسترده و پهناور گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انتشار. (از اقرب الموارد). گسترده شدن. (آنندراج). پهن واشدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گشاده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
فراخی. (غیاث اللغات) (آنندراج). سمت. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(نَ بَلْ لا)
مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: نبلاط (بمعنی: جهالت پنهانی) شهری است که بنیامینیان در آن سکونت داشتند و گمان میرود که بیت نبلا باشد که به مسافت چهار میل به شمال لدّ واقع است و در آنجا اصیلهای مخروبه و سنگهای جمادی شده بسیار دیده شود. (از قاموس کتاب مقدس ص 870)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روشن گردیدن صبح: انبلج الصبح، روشن گردید صبح. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صبح بدمیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، چیدن. (فرهنگ فارسی معین). بر بالای هم چیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (انجمن آرا) (آنندراج). مطلق گل چیدن و غیره. (انجمن آرا). فراهم آوردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). روی هم گذاشتن. انباشتن. (فرهنگ فارسی معین). گرد کردن. دسته کردن چنانکه گل و گیاه را. (یادداشت مؤلف) :
باغبانی بنفشه می انبود
گفتم ای گوژپشت جامه کبود
چه رسیده ست از زمانه ترا
پیر ناگشته درشکستی زود
گفت پیران شکستۀ دهرند
در جوانی شکسته باید بود.
ابن یمین (از آنندراج).
نیک افکن تخم تات نیکی روید
تخم بدافکن همیشه خار انبوید.
؟ (از ترجمان البلاغۀ رادویانی).
، زیر افگندن، بدعاقبت شدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به انبوذن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تمام گشاده شدن در: انبلق الباب، تمام گشاده شد در. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). چهارطاق شدن در. (یادداشت مؤلف). گشاده شدن در. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افتادن شتر و نشستن آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انبثات
تصویر انبثات
پراکنده شدن چون پیام چون گرد
فرهنگ لغت هوشیار
از سنسکریت، جمع انبج، نغزک ها انبه ها جمع انبج. انبه ها، بمطلق اشیایی که با عسل مربا سازند اطلاق کنند بطوری که انبجات و مربیات مترادف محسوب شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبخان
تصویر انبخان
ورآمده خاسته خاز ورآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبزاغ
تصویر انبزاغ
رسیدن نوبهار، روانه شدن اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساس
تصویر انبساس
پراکنده شدن، رفتن آب به زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبضاع
تصویر انبضاع
بریده شدن، انقطاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبعاث
تصویر انبعاث
برانگیخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبعاج
تصویر انبعاج
شکافته شدن ناگهان به سخن درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبعاق
تصویر انبعاق
فزونگویی درازگویی، ناگاه سخن گفتن، ناگاه فرود آمدن، شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبغاء
تصویر انبغاء
آسان گردیدن، سزاوار بودن، تیسر و تسهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاط
تصویر اعتلاط
پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتلاط
تصویر امتلاط
ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلاط
تصویر احتلاط
ستیهیدن ستیهش (لجاجت)، سوگند خوردن، ستاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاط
تصویر اختلاط
آمچ آمیزش درآمیختگی خلیس، شوریدگی، همگمی آمیخته شدن، درهم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
گسترده و پهناور گردیدن، انتشار، گسترده، گشاده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبلاج
تصویر انبلاج
دمیدن سپیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباط
تصویر انباط
به آب رسیدن چاه کن، آب برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیاء
تصویر انبیاء
جمع نبی، پیامبران، وخشوران، پیغمبران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
((اِ بِ))
باز شدن، گسترده شدن، شاد و خوشرو شدن، شادمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبیاء
تصویر انبیاء
پیغمبران، پیامبران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اختلاط
تصویر اختلاط
درهمی، آمیزش، همامیزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
گسترده شدن، گستردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بسط، گسترش، گستردگی، سرور، شادی، فرح، نشاط
متضاد: انقباض
فرهنگ واژه مترادف متضاد