- انبارش
- پر کردن انباردن، چیزی که جوف چیز دیگر را بدان پر کنند حشو
معنی انبارش - جستجوی لغت در جدول جو
- انبارش
- پر کردن به صورت مداوم و مکرر، پرکردنی، هرچه که درون چیزی را با آن پر کنند
- انبارش ((اَ رِ))
- انبار کردن، چیزی که درون چیز دیگر را با آن پر کنند، حشو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصور، ریاضی، تجسم، تخیل
آکومولاسیون، اشتراک
آکومولاتور، خازن
پرکردن و انباشتن مخزن، قوه برق
پندار وهم گمان. یا علم انگارش علم ریاضی
پندار، وهم، گمان، قصه، افسانه، علم ریاضی، ریاضیات
در دورۀ ساسانیان، محل نگه داری اسلحه و مهمات سپاهیان
دستگاهی که انرژی برق برای مواقع لزوم در آن ذخیره می شود، آکومولاتور، خازن
((اَ رِ))
فرهنگ فارسی معین
دستگاهی که می توان در آن برق ذخیره کرد و در هنگام لزوم از آن استفاده کرد، آکومولاتور
جای نگهداری کالا، جای انباشتن غله یا چیز دیگر
جای انباشتن غله، ابزار، کالاهای تجاری و امثال آن، انباشته، بن مضارع انباشتن و انباردن و انباریدن، خس و خاشاک و سرگین چهارپایان و چیزهای دیگر که روی هم انباشته کرده باشند
نباش آنکه نبش قبرکندگورشکاف: نترسم زانکه نباش طبیعت گورشکافد که مهتاب شریعت رابه شب کردم نگهبانش. (خاقانی سج. 210)، کفن دزد، (کشتی رانی) آلتی است که دردنباله فرمن نصب شده چونکه فرمن مرکب ازدوچوب است: چوب اول را} فرمن مول {وچوب دوم را} نباش {گویند (سواحل خلیج فارس)
جای انباشتن، کود، استخر، تالاب
آناکوندا
تصور، پیش فرض، فرضیه، فرض، نظریه
تکاثر، تراکم
شراکت
ذخیره کردن
اکسیداسیون
منسوب به اخبار کسی که حکایت ها و قصه ها و داستانها را روایت کند محدث اثری مقابل اصولی، در اصطح فقیهان شیعه کسی را گویند که فقط بظاهر حدیث ها تمسک کند و بدلیل های عقلی روی نیاورد، در اصطح ابن الندیم (صاحب الفهرست) و زمان او تاریخ نویس عالم به تاریخ و ترجمه احوال، منسوب به فرقه اخباریان. منسوب به اخبار یا مضارع اخباری. فعل مضارعی که وجه صرفی آن دلت کند بر حدوث کار بطریق خبر و قطع و یقین: (میشوم میخواهم میروم) یا وجه اخباری. یکی از وجه های شش گانه در صرف فعلها و آن این است که کار را بطور قطع و یقین بیان نماید: (میروم رفتم خواهم رفت)
گزارشی به طریق اخبار از راه آگاه ساختن و خبردار گردانیدن
ناگزیری ناخواستی منسوب به اجبار. کاری که از روی قهر و ستم انجام گیرد مقابل اختیاری، نظام اجباری. خدمت سربازی که جوانان باید مدت دو سال بدان بپردازند نظام وظیفه
فرچپانیک به زور از روی ناچاری و اکراه قهرا اضطرارا، بستم بزور
پلیدی ناپاکی کثیفی، بدبختی نگون بختی سیه روزی
ناخواسته، به زور
زن دوست
جمع انبوش، تره های بر کنده، درختان بر کنده
پارسی تازی شده انگبار از گیاهان دارویی درست گردیدن نیکو شدن گیاهی از تیره ترشکها که ریشه اش دور خویش پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود انارف برسیان دارو پرشیان دارو
پایان عاقبت. یا روز انجامش. روز رستاخیز قیامت
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن