جدول جو
جدول جو

معنی املیسیه - جستجوی لغت در جدول جو

املیسیه
(اِ سی یَ)
املیسی. نوعی از انار که دانه ندارد. شمبا. شنبا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به املیسی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایسیه
تصویر ایسیه
(دخترانه)
آسیه
فرهنگ نامهای ایرانی
(اِ می یَ)
اسلیونو. شهریست در روم ایلی شرقی، در دامنۀ جنوبی کوه ’قوجه بلکان’ بر نهری از توابع شط دانوب در 132هزارگزی شمال ادرنه. کارخانه های مشهور عبابافی دارد و گلاب گیری در این محل بسیار رایج است. زمانی اسلحۀ خوب در اینجا میساختند. در زمان ادارۀ عثمانی سمت مرکز لوایی داشت و هر سال یک بار در این شهر بازار مکاره ترتیب میدادند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به اسلیون شود
لغت نامه دهخدا
(اُ سی یَ)
شبانگاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) : اتیته امسیه امس، شبانگاه دی نزد او آمدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امصار جمع واژۀ مصر در دیگر معانی آن نیز هست. رجوع به مصر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سی یَ)
باد جنوب که از جانب مریس آید، و مریس در ادنای بلاد نوبه قرار دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ یَ)
مصغر قلنسوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ سی یَ)
یمین ناحق. (منتهی الارب) (آنندراج). سوگند به ناحق. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عمیسه. رجوع به عمیسه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ سی یَ)
یمین ناحق. (از منتهی الارب). عمیسه. رجوع به عمیسه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سی یَ)
مجالست و مصاحبت و هم دمی و همدلی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نی یَ)
مدرسه ای بوده است در دمشق، گویند در آن حال که غزالی ترک مسند درس گفته و سیر و سیاحت اختیار کرده بود وارد این مدرسه شد. حلقۀ درس دائر بود و استاد سخنان او را تدریس و ’قال الغزالی’ تکرار می کرد. غزالی از بیم اعجاب و غرور بر خویشتن بهراسید و بترک دمشق گفت. (از غزالی نامه ص 153)
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یَ)
نام محلی در 145700 گزی تهران بفاصله 3400 گزی سرچمن بین تهران و شاهی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ دی یَ/یِ)
نام دو ده از بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. سکنۀ یکی 180 و از آن دیگری 100 تن است. محصول آن غلات وآبش از چاه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آمازی. اماصیه. شهر کوچکی است در آسیای صغیر در ولایت سیواس در درۀ رود یشیل ایرماق، واقع در 40 درجه و 50 دقیقۀ عرض و 33 درجه و 4 دقیقۀ طول جغرافیایی. در نزدیکی آن آثاری است از عهد یونانیان که بوسیلۀ سلطان علاءالدین سلجوقی ترمیم و تعمیر شده است. (از دائره المعارف بستانی ج 4). در حدود ده هزار خانه و جوامع و مساجد و تکایا و مدارس و مکاتب متعدد دارد و در سال 113 هجری قمری فتح شد. تجارت ابریشم و هوای آن مشهور است. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 155). حمدالله مستوفی نویسد: اماسیه شهر عظیمی است که سلطان علاءالدولۀ سلجوقی تجدید عمارت کرد و حاصلش از انواع میوه باشد و هوای خوش و نزه دارد. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 95). ابن بطوطه مینویسد: این شهر بزرگ باغ و درخت فراوان دارد و در آنجا بوسیلۀ دولابهایی که بر کنار نهرها نصب کرده اند باغها و خانه ها را آبیاری میکنند و خیابانها و بازارهای وسیع دارد و در قلمرو پادشاه عراق است. (از سفرنامۀ ابن بطوطه ج 1 ص 189). و رجوع به آمازی شود
لغت نامه دهخدا
(پِ سیِ)
ژان ژاک. دوک مالاکف، فرمانده قوای فرانسه، مولد مارن (ایالت سن سفلی) او فاتح سباستوپل است و به سفارت به لندن مأمورگشت و پس از آن حاکم کل الجزیره شد. مولد او بسال 1794 و وفات در 1864م. و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید:پلیسیه نام یکی از مارشال های فرانسه است... وی در ضبط الجزائر شجاعتی به کمال نشان داد و در آنجا بدرجات عالیه رسید. در محاربۀ کریمه سردار کل ّ نیروی فرانسه بود و مالاکف را ضبط کرد و از این رو حائز عنوان دوک مالاکف گردید و به رتبۀ مشیری ترفیع یافت سپس به ریاست ثانی مجلس اعیان و سفارت لندن و بالاخره به فرمانداری الجزائر رسید و در همین مأموریت درگذشت
لغت نامه دهخدا
(تَیْ یَ)
حقوق تملیکیت، حقوق تصرف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُ یَ)
بنت حافظ ابی محمد بن ابی طالب احمد بن مرزوق باقداری. او راست کتاب مشیخهالشیخه. (از کشف الظنون ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
گیاهی است از طایفۀ مرکب. (از المرجع). امروسیا. امبروسیا. افسنیتن کاذب. دمسیس. زیلان چیچگی. دمسینه. یبانی پلین. عنبریه. (از فرهنگ گیاهی)
لغت نامه دهخدا
(اِ سی ی)
منسوب به املیس: رمان املیسی، انار دشتی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انار دشتی. (آنندراج). اناری که او را دانه نبود. (بحر الجواهر). انار شیرین و گوارایی که دانه نداشته باشد. منسوب گونه است به املیس. (از اقرب الموارد). و رجوع به املیس و املیسیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
دشت خشک بی گیاه. املیس. (از منتهی الارب). رجوع به املیس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ سی یَ)
مذهب ادریسیه، نزدیک بمذاهب قرمطی و باطنی است که در سوس الاقصی شایع بوده است. (الحلل السندسیه جزء اول ص 273)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دشت خشک بی گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیابان بی گیاه. (از اقرب الموارد). املیسه. ج، امالیس، امالس (بطور شاذ). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند فلاه املیس و املیسه. (از اقرب الموارد) ، آنکه بر وی هر کس اعتمادکند در هر کاری. (منتهی الارب). رجل امنه، مردی که هر کس بر وی در هر کاری اعتماد کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فوت شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ سی یَ)
نام ناحیتی بجنوب خوزستان.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندلیسیه
تصویر اندلیسیه
دانه تلخ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلیمیه
تصویر اقلیمیه
اکیانی (عدم تمرکز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلاسیه
تصویر اجلاسیه
انجمنیک
فرهنگ لغت هوشیار
اهریمنی منسوب به ابلیس دارای شیوه و صفت ابلیس بد کارانه و گمراه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسیه
تصویر امسیه
شبانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املیس
تصویر املیس
بیابان خشک کویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملیسی
تصویر ملیسی
شیرین نار ملس انار شیرین بی دانه (مقدمه التفهیم ص قفا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املیسی
تصویر املیسی
اناردشتی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکلیلیه
تصویر اکلیلیه
سرخه تاج از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولیویه
تصویر اولیویه
((اُ یِ))
الویه، یکی از انواع سالادها که معمولاً از سیب زمینی، تخم مرغ، گوشت مرغ، خیارشور، سس و افزودنی های دیگر تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجلاسیه
تصویر اجلاسیه
((اِ یِ یا یَ))
مؤنث اجلاس
دوره اجلاسیه: دوره ای که در آن انجمن تشکیل می گردد و اعضای آن برای مشورت و گفت و گو گرد می آیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکلیلیه
تصویر اکلیلیه
سرخ هتاج
فرهنگ واژه فارسی سره