دانۀ غلات که پس از خیس کردن و جوانه زدن خشک می کنند و دارای دیاستاز، دکسترین، مالتوز و پروتئین است تب مالت، در پزشکی بیماری واگیردار که به واسطۀ میکروب مخصوصی به انسان و بعضی حیوانات مانند گاو گوسفند و خوک عارض می شود و گاه از حیوانات مریض یا به واسطۀ خوراکی ها و نوشیدنی های آلوده به انسان سرایت می کند و با تب های مکرر به فاصله های منظم ضعف کم خونی و افسردگی روحی همراه است، بروسلوز
دانۀ غلات که پس از خیس کردن و جوانه زدن خشک می کنند و دارای دیاستاز، دکسترین، مالتوز و پروتئین است تب مالت، در پزشکی بیماری واگیردار که به واسطۀ میکروب مخصوصی به انسان و بعضی حیوانات مانند گاو گوسفند و خوک عارض می شود و گاه از حیوانات مریض یا به واسطۀ خوراکی ها و نوشیدنی های آلوده به انسان سرایت می کند و با تب های مکرر به فاصله های منظم ضعف کم خونی و افسردگی روحی همراه است، بروسلوز
املا، مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد، مطلبی که معلم بگوید و شاگرد بنویسد، طریقۀ نوشتن کلمات، درست نوشتن، برای مثال مذکّران طیورند بر منابر باغ / ز نیم شب مترصد نشسته املی را (انوری - ۱)
املا، مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد، مطلبی که معلم بگوید و شاگرد بنویسد، طریقۀ نوشتن کلمات، درست نوشتن، برای مِثال مذکّران طیورند بر منابر باغ / ز نیم شب مترصد نشسته املی را (انوری - ۱)
جمع واژۀ امت. جاهای بلند و پشته های خرد و نشیب و فرازها در چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به امت شود، روان کردن خون بر زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، بلند برداشتن باد غبار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به این معانی واوی است واز ’مور’ می آید، خواربار آوردن جهت عیال، رگهای گردن را بریدن، گداختن چیزی را، آب ریختن در زعفران وسودن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به این معانی یایی است و از ’میر’ می آید
جَمعِ واژۀ اَمت. جاهای بلند و پشته های خرد و نشیب و فرازها در چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اَمت شود، روان کردن خون بر زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، بلند برداشتن باد غبار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به این معانی واوی است واز ’مور’ می آید، خواربار آوردن جهت عیال، رگهای گردن را بریدن، گداختن چیزی را، آب ریختن در زعفران وسودن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به این معانی یایی است و از ’میر’ می آید
از ایرانیان زردشتی معاصر عباسیان بود. پسر وی آتورپات (آذرباد) که معاصر مأمون خلیفۀ عباسی بود کتاب معروف دینکرت را تألیف کرد. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 220)
از ایرانیان زردشتی معاصر عباسیان بود. پسر وی آتورپات (آذرباد) که معاصر مأمون خلیفۀ عباسی بود کتاب معروف دینکرت را تألیف کرد. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 220)
در زبان مردم خوی به معنی منام (خواب) است. (از انساب سمعانی). و رجوع به املی شود، پیروان پیغامبران: سلطان یمین دولت و پیرایۀ ملوک محمود امین ملت و آرایش امم. فرخی. شاه جهان بوسعید ابن یمین دول حافظ خلق خدا ناصر دین امم. منوچهری. کریم السّجایا جمیل الشّیم نبی البرایا شفیعالامم. (بوستان). ، حسان الوجوه طوال الامم، نیکوروی و بلندقد. (ناظم الاطباء). و رجوع به امه و امت شود
در زبان مردم خوی به معنی منام (خواب) است. (از انساب سمعانی). و رجوع به املی شود، پیروان پیغامبران: سلطان یمین دولت و پیرایۀ ملوک محمود امین ملت و آرایش امم. فرخی. شاه جهان بوسعید ابن یمین دول حافظ خلق خدا ناصر دین امم. منوچهری. کریم السّجایا جمیل الشّیَم نبی البرایا شفیعالامم. (بوستان). ، حسان الوجوه طوال الامم، نیکوروی و بلندقد. (ناظم الاطباء). و رجوع به امه و امت شود
هملت. نام قهرمان تراژدی معروف شکسپیر شاعر و درام نویس مشهور انگلیسی است. طبق اساطیر دانمارک هاملت پسر پادشاه دانمارک بود که وی به دست برادر خود کلادیوس در نهان کشته شد. کلادیوس مملکت آنها را تصرف نمود و با زن وی ازدواج کرد. شکسپیر این داستان را به صورت تراژدی به نظم کشید. (از قاموس الاعلام ترکی) (ازدایره المعارف بریتانیکا) (از فرهنگ فارسی معین)
هملت. نام قهرمان تراژدی معروف شکسپیر شاعر و درام نویس مشهور انگلیسی است. طبق اساطیر دانمارک هاملت پسر پادشاه دانمارک بود که وی به دست برادر خود کلادیوس در نهان کشته شد. کلادیوس مملکت آنها را تصرف نمود و با زن وی ازدواج کرد. شکسپیر این داستان را به صورت تراژدی به نظم کشید. (از قاموس الاعلام ترکی) (ازدایره المعارف بریتانیکا) (از فرهنگ فارسی معین)
ملک کمال الدین، عوفی در لباب الالباب آرد: ’الملک المعظم پیغو ملک. در نوبت ایالت او اهل مرغینان و کاشان با عیشی تن آسان بودند و او پادشاهی بود که هم قوت فضل داشت و هم فضل قوت، آسمانی بر زمین و آفتابی در زین. اشعار او مدون است و دیوان شعر او با صغر حجم چون مردم دیده عزیز و چون دیدۀ مردم گرامی و اگر تمامی اشعار او نقل کرده شود از غرض کتاب باز مانیم بعضی از حرف او ایراد کرده آمده...’ ای راحت دل و جان، ای آفتاب خوبان ای جان نواز چون دل، ای دلنواز چون جان. و سپس بیست و چهار بیت دیگر از این قصیده نقل کند و آنگاه قصیدتی دیگر آرد در مدح خسر شاعر طغان مرغینان که با این بیت آغاز شود: فرمان نافذ او بر حکمها دلیل دست تصرف او بر ملکها دراز خاقان حسام دین حسن بن علی که هست از جملۀجهان ز همه چیز بی نیاز. و هم قصیدتی دیگر آرد در حق همان ممدوح چنین: خندید صبح چون دهن یار سیمتن او خنده زد بمن و براو من در گریستن. اما این دو قصیده از حسام الدین بختیار بن زنگی سلجوقی متخلص به پیغوی است مداح پیغو ملک، و در نسخۀ لباب الالباب قبل از نقل دو قصیدۀ فوق ظاهراً عبارتی بوده است مشعر بر آنکه شاعران دیگر چنین مدایحی در حق او داشته اند و از نسخه آن عبارت حذف شده. و دو قصیده بدنبال قصیدۀ پیغوملک و بنام او درج گردیده است و حال آنکه در صدر قصیدۀ اول نام ممدوح که شعر در مدح اوست بالصراحه آمده است. مرحوم قزوینی در حواشی لباب الالباب نوشته اند: پیغوملک ظاهراً از ملوک الطوایف خانیۀ ماوراءالنهر است چه ایشان بعد از استیلاء قراخطائیان در ماوراءالنهر (از حدود سنۀ 530-606 هجری قمری) منقسم شده بودند بملوک صغار بسیار و هر ناحیۀ کوچکی در دست یکی از ایشان بود از جانب قراخطا. و مراد از کاشان، کاشان ماوراءالنهر است - انتهی. این مرد آنچنان که سعید نفیسی در حواشی تاریخ بیهقی (جلد سوم ص 1362 تا 1377) نوشته است ملکشاه حسام الدین یا عزالدین حسن بن علی الغ پیغواست متوفی در622 هجری قمری ممدوح خواجه ضیاءالدین بن خواجه جلال الدین مسعود خجندی معروف به پارسی و حسام الدین بختیار بن زنگی سلجوقی، ظاهراً از امرای دورۀ سلجوقی و اشعار این شاعر اخیر چنانکه گفتیم در لباب الالباب با اشعار ممدوح او پیغو ملک مخلوط شده است و یا این اغتشاش در نسخۀ حاضر لباب الالباب رخ داده است. این شعر ظاهراً از پیغو ملک است: بر دشمن تو خندد گردون چو مرد عاقل بر هزلهای جحی بر ژاژهای طیان. احوال و اشعار رودکی (ج 3ص 1181). و هم از اوست چنانکه عوفی نیز درلباب الالباب آورده است: رباعی ای عقد جواهر خجل از نامۀ تو مستورجهان فضل در جامۀ تو بحر هنری روان شده در و گهر چون ریگ بیابان ز سر خامۀ تو. رباعی هرگز نبدم لب تو یارب روزی یابندۀ تو نیست مگر لب روزی گیسوی تو صد روز شبی کرد ولیک رخسارۀ تو نکرد یک شب روزی. هم او راست: جستم برای فال کتابی و ناگهان دستم به بحر گوهر سید حسن رسید باصد زبان چگونه توان گفت شکر این کانچ از خدای خواسته بودم بمن رسید. هم او راست: دیده ز جمال یار یابد آن بهره که از کمال یابد نی نی ز بهار کی توان یافت هرچ آن ز جمال یار یابد از روی چو گلستان او دل گل جوید و لیک خار یابد گفتم که ببند زلف را، گفت این فتنه کجا قرار یابد روزی که جفا پرست شد یار آن روز زمانه کار یابد چون او نتوان بعمرها یافت هردم چو من او هزار یابد
ملک کمال الدین، عوفی در لباب الالباب آرد: ’الملک المعظم پیغو ملک. در نوبت ایالت او اهل مرغینان و کاشان با عیشی تن آسان بودند و او پادشاهی بود که هم قوت فضل داشت و هم فضل قوت، آسمانی بر زمین و آفتابی در زین. اشعار او مدون است و دیوان شعر او با صغر حجم چون مردم دیده عزیز و چون دیدۀ مردم گرامی و اگر تمامی اشعار او نقل کرده شود از غرض کتاب باز مانیم بعضی از حرف او ایراد کرده آمده...’ ای راحت دل و جان، ای آفتاب خوبان ای جان نواز چون دل، ای دلنواز چون جان. و سپس بیست و چهار بیت دیگر از این قصیده نقل کند و آنگاه قصیدتی دیگر آرد در مدح خسر شاعر طغان مرغینان که با این بیت آغاز شود: فرمان نافذ او بر حکمها دلیل دست تصرف او بر ملکها دراز خاقان حسام دین حسن بن علی که هست از جملۀجهان ز همه چیز بی نیاز. و هم قصیدتی دیگر آرد در حق همان ممدوح چنین: خندید صبح چون دهن یار سیمتن او خنده زد بمن و براو من در گریستن. اما این دو قصیده از حسام الدین بختیار بن زنگی سلجوقی متخلص به پیغوی است مداح پیغو ملک، و در نسخۀ لباب الالباب قبل از نقل دو قصیدۀ فوق ظاهراً عبارتی بوده است مشعر بر آنکه شاعران دیگر چنین مدایحی در حق او داشته اند و از نسخه آن عبارت حذف شده. و دو قصیده بدنبال قصیدۀ پیغوملک و بنام او درج گردیده است و حال آنکه در صدر قصیدۀ اول نام ممدوح که شعر در مدح اوست بالصراحه آمده است. مرحوم قزوینی در حواشی لباب الالباب نوشته اند: پیغوملک ظاهراً از ملوک الطوایف خانیۀ ماوراءالنهر است چه ایشان بعد از استیلاء قراخطائیان در ماوراءالنهر (از حدود سنۀ 530-606 هجری قمری) منقسم شده بودند بملوک صغار بسیار و هر ناحیۀ کوچکی در دست یکی از ایشان بود از جانب قراخطا. و مراد از کاشان، کاشان ماوراءالنهر است - انتهی. این مرد آنچنان که سعید نفیسی در حواشی تاریخ بیهقی (جلد سوم ص 1362 تا 1377) نوشته است ملکشاه حسام الدین یا عزالدین حسن بن علی الغ پیغواست متوفی در622 هجری قمری ممدوح خواجه ضیاءالدین بن خواجه جلال الدین مسعود خجندی معروف به پارسی و حسام الدین بختیار بن زنگی سلجوقی، ظاهراً از امرای دورۀ سلجوقی و اشعار این شاعر اخیر چنانکه گفتیم در لباب الالباب با اشعار ممدوح او پیغو ملک مخلوط شده است و یا این اغتشاش در نسخۀ حاضر لباب الالباب رخ داده است. این شعر ظاهراً از پیغو ملک است: بر دشمن تو خندد گردون چو مرد عاقل بر هزلهای جحی بر ژاژهای طیان. احوال و اشعار رودکی (ج 3ص 1181). و هم از اوست چنانکه عوفی نیز درلباب الالباب آورده است: رباعی ای عقد جواهر خجل از نامۀ تو مستورجهان فضل در جامۀ تو بحر هنری روان شده در و گهر چون ریگ بیابان ز سر خامۀ تو. رباعی هرگز نبدم لب تو یارب روزی یابندۀ تو نیست مگر لب روزی گیسوی تو صد روز شبی کرد ولیک رخسارۀ تو نکرد یک شب روزی. هم او راست: جستم برای فال کتابی و ناگهان دستم به بحر گوهر سید حسن رسید باصد زبان چگونه توان گفت شکر این کانچ از خدای خواسته بودم بمن رسید. هم او راست: دیده ز جمال یار یابد آن بهره که از کمال یابد نی نی ز بهار کی توان یافت هرچ آن ز جمال یار یابد از روی چو گلستان او دل گل جوید و لیک خار یابد گفتم که ببند زلف را، گفت این فتنه کجا قرار یابد روزی که جفا پرست شد یار آن روز زمانه کار یابد چون او نتوان بعمرها یافت هردم چو من او هزار یابد
مرضی عفونی که عاملش را نوعی باکتری بنام میکروکوکوس ملیتنسیس میدانند علائم کلینیکی این ناخوشی بواسطه وجود درد در اندامها و ترشح عرق فراوان و تب مشخصی است، سیر مرض طولانی است و گاهی تا یکسال طول میکشد و بسیار امکان عود کردن آن نیز میباشد
مرضی عفونی که عاملش را نوعی باکتری بنام میکروکوکوس ملیتنسیس میدانند علائم کلینیکی این ناخوشی بواسطه وجود درد در اندامها و ترشح عرق فراوان و تب مشخصی است، سیر مرض طولانی است و گاهی تا یکسال طول میکشد و بسیار امکان عود کردن آن نیز میباشد
تقریر کردن، دیکته، طریقه نوشتن کلمات، درست نویسی، رسم الخط ،نویساندن، گفتن که دیگری بنویسد، از یاد نوشتن، مطلبی را که معلم میگوید و شاگرد مینویسد، پر کردن، مطلبی را تقریر کردن تا دیگری بنویسد
تقریر کردن، دیکته، طریقه نوشتن کلمات، درست نویسی، رسم الخط ،نویساندن، گفتن که دیگری بنویسد، از یاد نوشتن، مطلبی را که معلم میگوید و شاگرد مینویسد، پر کردن، مطلبی را تقریر کردن تا دیگری بنویسد