جدول جو
جدول جو

معنی امصوخه - جستجوی لغت در جدول جو

امصوخه(اُخَ)
برگ و شاخ یزین و نصی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گویند: ما امعز من رجل، چه سخت تر است او. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و نیز کسی که سخت رأی باشد گویند ما امعز رأیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امروزه
تصویر امروزه
در این زمان، در این عصر
فرهنگ فارسی عمید
(اُ عَ)
ارض امروعه، زمین فراخ و ارزان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زمین پرآب و علف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ)
امراءه ممسوخهالعجز، زن لاغرسرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسحاء. (اقرب الموارد) ، عضد ممسوخه، بازوئی اندک گوشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
زن لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
شکوفۀ نصل گیاه بهمی ̍ یا بهمی که از گرمی خشک شده باشد. ج، اناصیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوری و جدایی شدن میان قوم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). دوری افتادن میان قوم. (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن عقاب بر صید و یا گرفتن صید را در طرفی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرودآمدن عقاب بر شکار و یا گرفتن عقاب شکار را در جانبی. (از اقرب الموارد) ، شکافته شدن غلاف شکوفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) ، منتشر و پراکنده شدن برق از افق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ صو صَ)
کلاه که بخربزه ماند. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ خَ / خِ)
شکوخه. عثرت. زلت. لغزش. رجوع به اشکوخ و اشکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ / خِ)
پژمردن و روی چین گرفتن. (لغت فرس اسدی نسخه نخجوانی از یادداشت مؤلف). انجوخ. چین. ترنجیدگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
مؤنث املود، گویند: امراءه املوده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به املد و املود شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
حجت.
لغت نامه دهخدا
(اُ ضَ)
پند خالص از غرض و از تهمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ حَ)
ستایش و آنچه بدان ستایش کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج). مدیح. (اقرب الموارد). ج، امادیح. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
رجوع به امدوحه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ امصوخه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به امصوخه شود، کم گردیدن موی و پر و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بی گیاه یا کم گیاه گشتن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برکشیدن از کسی مال او را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برکشیدن مال کسی را و نیازمند کردن او را. (از اقرب الموارد) ، چریدن ستور همه گیاه چراگاه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بقحطی رسیدن قوم. (از اقرب الموارد) ، افتادن قوم در زمین بی گیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ زَ/ زِ)
منسوب به امروز. امروزی، سرشتها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
دهی است از بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج با 500 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، قلمستان، میوه و توتون است و زیارتگاهی بنام نجم الدوله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، بمجاز به معنی گردیدن و اتصاف است: امسی زید ضاحکاً. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی و از ’مسو’ است، تباهی و فتنه انگیختن میان مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به این معنی مهموز اللام است، بازگشتن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 20)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
قصبه ای است درآفریقای غربی در کنار رود کنگو و در 120 کیلومتری مصب همین رود کشورهای اروپایی در این قصبه مراکز تجارتی دایر کرده اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1033)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به امسوخ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ)
گوسپند فروهشته بن پستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مصوره در فارسی مونث مصور بنگرید به مصور مصوره در فارسی مونث مصور و پندارنده مونث مصور، جمع مصورات. مونث مصور، جمع مصورات مونث مصور، جمع مصورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امصده
تصویر امصده
جمع مصاد، پشته های بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امصره
تصویر امصره
جمع مصیر، روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امومه
تصویر امومه
مادری: مادر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاخه
تصویر اصاخه
نیوشیدن از میان بردن چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصوصه
تصویر ارصوصه
کلاه لکنی کلاه کشیشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
لغزش زلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امروعه
تصویر امروعه
فراخسال، آبخیز (زمینی را گویند که پر آب و گیاه باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امروزه
تصویر امروزه
این زمان این عهد همین عصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امدوحه
تصویر امدوحه
ستایه (مدیحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحوضه
تصویر امحوضه
پند ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوخه
تصویر انجوخه
چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصوته
تصویر مصوته
مصوته در فارسی مونث مصوت: آوا دار مونث مصوت، جمع مصوتات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
((اِ خِ))
لغزش، زلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امروزه
تصویر امروزه
((اِ زِ))
این زمان، این عهد، همین عصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصوبه
تصویر مصوبه
برنهاده
فرهنگ واژه فارسی سره