فصیح تر در بیان و سخن آرایی. (ناظم الاطباء). سخن گوی تر و تیززبان تر. (آنندراج). زبان آورتر. گشاده سخن تر. گویاتر. اذرع. تیززبان تر. (از یادداشت مؤلف) : هو افصح منی لساناً... (قرآن 34/28). - امثال: افصح من العضین، ای دغفل و ابن الکیس. (مجمع الامثال میدانی)
فصیح تر در بیان و سخن آرایی. (ناظم الاطباء). سخن گوی تر و تیززبان تر. (آنندراج). زبان آورتر. گشاده سخن تر. گویاتر. اَذرَع. تیززبان تر. (از یادداشت مؤلف) : هو افصح منی لساناً... (قرآن 34/28). - امثال: افصح من العضین، ای دغفل و ابن الکیس. (مجمع الامثال میدانی)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سپری شدن چیزی، تراویدن تری از چیزی، بردن و ربودن چیزی را، برگردیدن رنگ شکوفۀ گیاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مصوح، کوتاه شدن سایه، کهنه شدن جامه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصوح، کهنه شدن خانه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، منقرض شدن خانه و سپری شدن اثر آن. (ناظم الاطباء) ، کهنه شدن یا به کهنگی نزدیک شدن کتاب. (از اقرب الموارد) ، سپری گردیدن شیر شتر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کم رنگ گردیدن سایه. (ناظم الاطباء) ، استوار شدن بیخ مویهای گرداگرد سم اسب پس از افتادن واز شقاق و ترکیدن مأمون گشتن آن، به گردانیدن بیمار را. گویند: مصح اﷲ مرضک، به گرداند خدای بیماری تو را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سپری شدن چیزی، تراویدن تری از چیزی، بردن و ربودن چیزی را، برگردیدن رنگ شکوفۀ گیاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مصوح، کوتاه شدن سایه، کهنه شدن جامه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصوح، کهنه شدن خانه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، منقرض شدن خانه و سپری شدن اثر آن. (ناظم الاطباء) ، کهنه شدن یا به کهنگی نزدیک شدن کتاب. (از اقرب الموارد) ، سپری گردیدن شیر شتر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کم رنگ گردیدن سایه. (ناظم الاطباء) ، استوار شدن بیخ مویهای گرداگرد سم اسب پس از افتادن واز شقاق و ترکیدن مأمون گشتن آن، به گردانیدن بیمار را. گویند: مصح اﷲ مرضک، به گرداند خدای بیماری تو را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
صحیح تر. درست تر و تندرست تر. (ناظم الاطباء). راست تر و تندرست تر. (آنندراج). سالم تر: و لیس بجمیع فارس هواء اصح من هواء کازرون. (صورالاقالیم اصطخری). - امثال: اصح من بیض النعام. اصح من ذئب. اصح من ظبی. اصح من عیر ابی سیاره. اصح من عیرالفلاه. - اصح اقوال، صحیح تر اقوال
صحیح تر. درست تر و تندرست تر. (ناظم الاطباء). راست تر و تندرست تر. (آنندراج). سالم تر: و لیس بجمیع فارس هواء اصح من هواء کازرون. (صورالاقالیم اصطخری). - امثال: اصح من بیض النعام. اصح من ذئب. اصح من ظبی. اصح من عیر ابی سیاره. اصح من عیرالفلاه. - اصح اقوال، صحیح تر اقوال
مرد که دو ران نزدیک بهم دارد، ارض الکبیره و هی برّالقسطنطنیه و ما یلیها. (رحلۀ ابن جبیر)، ارض الکبیره. در ذیل ظاهراً مراد ایتالیاست: و هو [ای البحر] زقاق معترض بینها [بین المسینه] و بین الأرض الکبیره بمقدار ثلاثه امیال و یقابلها منه بلده تعرف [ریه] و هی عماله کبیره. (رحلۀ ابن جبیر)
مرد که دو ران نزدیک بهم دارد، ارض الکبیره و هی برّالقسطنطنیه و ما یلیها. (رحلۀ ابن جبیر)، ارض الکبیره. در ذیل ظاهراً مراد ایتالیاست: و هو [ای البحر] زقاق معترض بینها [بین المسینه] و بین الأرض الکبیره بمقدار ثلاثه امیال و یقابلها منه بلده تعرف [ریه] و هی عماله کبیره. (رحلۀ ابن جبیر)
مرد عذرنیوش از جانب صادق باشد یا از طرف کاذب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که از طرف شخص راستگو و دروغگو پوزش قبول کند. (ازاقرب الموارد)
مرد عذرنیوش از جانب صادق باشد یا از طرف کاذب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که از طرف شخص راستگو و دروغگو پوزش قبول کند. (ازاقرب الموارد)