جدول جو
جدول جو

معنی امصح - جستجوی لغت در جدول جو

امصح
(اَ صَ)
سایۀ کوتاه تنک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سایۀ کوتاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصح
تصویر اصح
صحیح تر، درست تر، راست تر، سالم تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افصح
تصویر افصح
فصیح تر، خوش بیان تر، زبان آورتر، فصیح ترین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ صَ)
فصیح تر در بیان و سخن آرایی. (ناظم الاطباء). سخن گوی تر و تیززبان تر. (آنندراج). زبان آورتر. گشاده سخن تر. گویاتر. اذرع. تیززبان تر. (از یادداشت مؤلف) : هو افصح منی لساناً... (قرآن 34/28).
- امثال:
افصح من العضین، ای دغفل و ابن الکیس. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سپری شدن چیزی، تراویدن تری از چیزی، بردن و ربودن چیزی را، برگردیدن رنگ شکوفۀ گیاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مصوح، کوتاه شدن سایه، کهنه شدن جامه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصوح، کهنه شدن خانه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، منقرض شدن خانه و سپری شدن اثر آن. (ناظم الاطباء) ، کهنه شدن یا به کهنگی نزدیک شدن کتاب. (از اقرب الموارد) ، سپری گردیدن شیر شتر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کم رنگ گردیدن سایه. (ناظم الاطباء) ، استوار شدن بیخ مویهای گرداگرد سم اسب پس از افتادن واز شقاق و ترکیدن مأمون گشتن آن، به گردانیدن بیمار را. گویند: مصح اﷲ مرضک، به گرداند خدای بیماری تو را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ حی ی)
تنک گردیدن سایه، کم شدن سایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِح ح)
صاحب اهل و مواشی تندرست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَح ح)
صحیح تر. درست تر و تندرست تر. (ناظم الاطباء). راست تر و تندرست تر. (آنندراج). سالم تر: و لیس بجمیع فارس هواء اصح من هواء کازرون. (صورالاقالیم اصطخری).
- امثال:
اصح من بیض النعام.
اصح من ذئب.
اصح من ظبی.
اصح من عیر ابی سیاره.
اصح من عیرالفلاه.
- اصح اقوال، صحیح تر اقوال
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ ح ح)
فربه تن دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سمین. (ناظم الاطباء). سمین همچون ابح. (از اقرب الموارد). و رجوع به ابح شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مرد مردانه که بشکند سرهای پهلوانان را بزخم شمشیر و نیزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الذی یتعمد رؤوس الابطال بالنقف و الضرب لشجاعته. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
مرد که دو ران نزدیک بهم دارد، ارض الکبیره و هی برّالقسطنطنیه و ما یلیها. (رحلۀ ابن جبیر)، ارض الکبیره. در ذیل ظاهراً مراد ایتالیاست: و هو [ای البحر] زقاق معترض بینها [بین المسینه] و بین الأرض الکبیره بمقدار ثلاثه امیال و یقابلها منه بلده تعرف [ریه] و هی عماله کبیره. (رحلۀ ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
مرد عذرنیوش از جانب صادق باشد یا از طرف کاذب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که از طرف شخص راستگو و دروغگو پوزش قبول کند. (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
آنکه در رفتن هر دو رانش بهم ساید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازتاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (ازمصادر زوزنی). آنکه رانهایش برهم نشیند وقت رفتن. (مجمل اللغه). ج، مذح. (از مهذب الاسماء) (از المرجع).
لغت نامه دهخدا
(مُ صَحْ حَ)
تصحیح ناشده. پرغلط. مقابل مصحح. رجوع به مصحح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از افصح
تصویر افصح
فصیحتر، گویاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصح
تصویر اصح
درست تر، تندرست تر، صحیح تر، سالمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املح
تصویر املح
ملیح تر، شورتر، سخت نمکدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحص
تصویر امحص
پوزش نیوش پوزش پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسح
تصویر امسح
یک چشم، گردنده، هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصح
تصویر اصح
((اَ صَ حّ))
صحیح تر، درست تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املح
تصویر املح
((اَ لَ))
نمکین تر، بانمک تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افصح
تصویر افصح
((اَ صَ))
زبان آورتر، شیواتر
فرهنگ فارسی معین