جدول جو
جدول جو

معنی امصاخ - جستجوی لغت در جدول جو

امصاخ(اُ دی ی)
جدا شدن بچه از مادر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جدا شدن بچه از شکم مادرش. (از اقرب الموارد) ، هر که همراه مردمان بضیافت رود بی آنکه خوانده باشند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه در دین تبعیت دیگران نماید، متردد در غیر صنعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفت و آمد کننده در غیر پیشه و کاری. (ترجمه قاموس) ، آنکه هر که را بیند گوید من با توام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). این کلمه درتمام معانی از صفات مردان است و امراءه امعه نمی گویند مگر بقلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، امّعون. (از اقرب الموارد). و گویند اصل امع، انی معک است و این از باب نحت است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
امصاخ(اَدْیْ)
برگ و شاخ بیرون آوردن یز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). برگ و شاخ آوردن ثمام (یز). (از اقرب الموارد) ، نکوهیدن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امصار
تصویر امصار
مصرها، مرز و سرحد بین دو زمین، ناحیه ها، شهرها، جمع واژۀ مصر
فرهنگ فارسی عمید
(اَذذ)
مکانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). برمکیدن داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به امسوخ شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ امصوخه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به امصوخه شود، کم گردیدن موی و پر و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بی گیاه یا کم گیاه گشتن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برکشیدن از کسی مال او را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برکشیدن مال کسی را و نیازمند کردن او را. (از اقرب الموارد) ، چریدن ستور همه گیاه چراگاه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بقحطی رسیدن قوم. (از اقرب الموارد) ، افتادن قوم در زمین بی گیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
برکشیدن شاخ و برگ یز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مخ. (یادداشت مؤلف) ، افزونی و زیادتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
بامغز شدن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مغزدار گشتن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منحل شدن آماس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از بین رفتن و فروخوابیدن ورم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مصر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شهرهای کلان. (آنندراج). شهرها: مفارقت دیار و امصار کرمان و قطع طمع از آن حدود تکلیف کردند. (ترجمه تاریخ یمینی). دست نهب و ارهاق و هدم و احراق بر دیار و امصار او دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی). مشاعل شریعت در آن دیار و امصار برافروخت. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دیا)
لاغر گردیدن آهوبره: امصر الغزال مصاراً، لاغر گردید آهو بره. (ناظم الاطباء) ، آب تک، جای ایستادن آب در قعر. (ناظم الاطباء).
- امعاء و احشا، روده ها و آنچه در درون شکم است. اعضای آدمی که در درون شکم است و رجوع به قانون ابن سینا و روده شود.
- قروح الامعاء، ریش رودگانی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ)
مال تباه کردن. (تاج المصادر بیهقی). تباه کردن و بنابایست خرج کردن مال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تباه کردن مال و خرج کردن آن در چیزی که سود ندارد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
اقرار کردن حق کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بحق کسی اقرار کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تنک گردانیدن خمیر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنک کردن خمیر. (تاج المصادر بیهقی). بسیار کردن آب خمیر تا رقیق شود. (از اقرب الموارد). نرم و تنک گردانیدن خمیر را و بسیار آب درو کردن. (آنندراج) ، بسیار شدن مواشی کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از جای برکندن چیزی را. درست آن امتیاخ از باب افتعال از مادۀ موخ یا میخ است. (از اقرب الموارد، ذیل میخ)
لغت نامه دهخدا
(مُصْ صا)
گیاهی است که پوست وی مانند پیاز باشد. (منتهی الارب). یک نوع گیاهی که پوست وی مانند پیاز باشد. (ناظم الاطباء). دلیزاد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دلیزاد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از امراخ
تصویر امراخ
تنک کردن خاز (خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساخ
تصویر امساخ
فرونشستن چون فرونشستن آماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امصار
تصویر امصار
کم شدن شیر چون کم شدن شیر جمع مصر شهرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امصاع
تصویر امصاع
بی شیری، کم شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بچه افکندن افگانگی (آفگانه بچه نارس که بیفتد)، پیخال افکندن (پیخال فضله مرغان راگویند، برآوردن بارآوردن درخت، دوشیدن همه شیر را، تباه کردن دارایی را ول گساریدن (گساریدن مصرف کردن) ول هزینگی (ولخرجی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امصار
تصویر امصار
جمع مصر، شهرها
فرهنگ فارسی معین