جدول جو
جدول جو

معنی امشی - جستجوی لغت در جدول جو

امشی
(اِ)
دارویی از مواد نفتی که آن رابرای دفع حشرات بخصوص مگس با تلمبه بهوا می پاشند، عرق آوردن پیشانی کسی. گویند:امطر الرجل و کلمت فلاناً فامطر، تکلم کرد فلان را پس سر فروافکند و چیزی نگفت و خاموش شد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سر فروافگندن و چیزی نگفتن و خاموش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : کلمت فلاناً فامطر و استطمر، خاموش شد و چیزی نگفت و پیشانیش عرق آورد. (از اقرب الموارد) ، باران رسیده یافتن جای را. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی را باران دیده یافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
امشی
((اِ))
محلول حشره کش
تصویری از امشی
تصویر امشی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمشی
تصویر تمشی
راه رفتن، قدم زدن، روان گشتن، پیاده روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
شادمان، خوشحال، نوازنده و خواننده، رامشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امشب
تصویر امشب
این شب، شبی که در آن هستیم، در این شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املی
تصویر املی
املا، مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد، مطلبی که معلم بگوید و شاگرد بنویسد، طریقۀ نوشتن کلمات، درست نوشتن، برای مثال مذکّران طیورند بر منابر باغ / ز نیم شب مترصد نشسته املی را (انوری - ۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماشی
تصویر ماشی
پیاده، آنکه با پای خود به راهی می رود و سوار بر مرکب نیست
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
در استعمال اهل مغرب بمعنی گربه است. (از دزی ج 1 ص 38)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
خاموشی. سکوت. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). مخفف خاموشی. (آنندراج). مختصر خاموش. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). حالت خاموش بودن. حالت ساکت بودن. حالت صامت بودن:
ببخشیدش بدل بر مهربانی
نمود از خامشی همداستانی.
(ویس و رامین).
خامشی از کلام بیهده به
در زبور است این سخن مسطور.
ناصرخسرو.
گشت دلش مرا بکین هست لبش گوا برین
خامشی گواه بین غنچه دهان کیست او.
خاقانی.
کلید زبان گر نبودی وبال
کی از خامشی قفل لب کردمی.
خاقانی.
پرسید سخن ز هر شماری
جز خامشیش ندید کاری.
نظامی.
خامشی او سخن دلفروز
دوستی او هنر عیب سوز.
نظامی.
همه در کار خویش حیرانند
چاره جز خامشی نمیدانند.
نظامی.
خامشی به که ضمیر دل خویش
بکسی گفتن و گفتن که مگوی.
سعدی.
اگر چه پیش خردمند خامشی ادب است
بوقت مصلحت آن به که در سخن کوشی.
سعدی.
ز گفتن پشیمان بسی دیده ام
ندیدم پشیمان کس از خامشی.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مطرب. (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی). بمعنی رامشگر است که سازنده و خواننده باشد. (برهان). مطربه. (یادداشت مؤلف). سازنده و رامشگر. (ناظم الاطباء). مطربی که سرود در پردۀ راه در سراید. (منتخب اللغات) :
بر آواز این رامشی دختران
نشست و می آورد و رامشگران.
فردوسی.
تو با خنده و رامشی باش ازین
که بخشود بر ما جهان آفرین.
فردوسی.
بت رامشی و می و درغمی
بود مایۀ شادی و خرمی.
(ازفرهنگ شعوری ج 2).
، خواننده. (ولف) (از برهان) (ناظم الاطباء) ، دوستدار رامش. (یادداشت مؤلف) ، مسرور. مهذب الاسماء). شاد و مسرور:
چو بیکار باشی مشو رامشی
فکاری است بیکاری ار باهشی.
فردوسی.
نماند کس اندر جهان رامشی
نباید گزیدن جز از خامشی.
فردوسی.
بباشید ازین آمدن رامشی
گزینید گفتار بر خامشی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب است به رامش که از قراء بخاراست. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی) ، منسوب است به رامش که نام نیای کسانی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ابن بنت ابونصر منصور بن رامش، والی نیشابور و مردی دانش پژوه و ادیب بود. اخبار بسیار از اصحاب ابوالعباس اصم شنید و با ابوالعلاء معری مصاحبت کرد. ابوحفص عمر بن علی بن سهل سلطان و ابوحفص عمر بن احمد بن منصور صفار و دیگران از او روایت دارند. آنگاه که از مسافرت برگشت، خواجه نظام الملک دستور داد در مدرسه نیشابور بتدریس پردازد تا مردم از اخبار وادب و دانش او بهره مند شوند. او بهمین سمت اشتغال داشت تا در سال 489 هجری قمری درگذشت. تاریخ تولد او بسال 404 هجری قمری بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مِ شی ی)
منسوب به لامش، دیهی به فرغانه از بلاد ماوراءالنهر. (سمعانی ورق 595)
لغت نامه دهخدا
(مِ شی ی)
بدرالدین محمود بن زید حنفی. او راست کتاب اصول
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام ماهی است در تاریخ قبطجدید. (از یادداشت مؤلف). ماه اکتبر. (تذکرۀ داودضریر انطاکی ذیل کلمه اسفولوقند ریون ص 46 س آخر)
لغت نامه دهخدا
پر کردن، مطلبی را تقریر کردن تا دیگری بنویسد، نوشتن مطلبی که بشخص تقریر کنند دیکته، طریقه نوشتن کلمات درست نویسی رسمالخط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمشی
تصویر تمشی
راه رفتن، روان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشی
تصویر ایشی
ترکی خدیش کد بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشی
تصویر انشی
بر گرفته از انشا خوش نوشته خوش سروده ممال (انشا) : (چو روز جلوه انشاد را وی شعرم ببارگاه در آرد عروس انشی را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امضی
تصویر امضی
نافذتر، تیزتر، دقیقتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امطی
تصویر امطی
دراز بالا انگم خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامشی
تصویر خامشی
خاموشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اموی
تصویر اموی
خاندان بنی امیه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به امر یا وجه امری. آنست که کار را بطور حکم و فرمان و خواهش بیان کند: برو بروید بگو بگویید. امر منفی را (نهی) گویند و جزو وجه امری بشمار میرود: مرو مروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امشا
تصویر امشا
شکم راندن، فزونی، راه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امشب
تصویر امشب
این شب، شبی که در آن هستیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
نوازنده و خواننده رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعشی
تصویر اعشی
شبکور، نام چامه سرایی است تازی کسی که چشمش در شب نبیند شبکور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممشی
تصویر ممشی
پیاده رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امّی
تصویر امّی
منسوب به ام، مادری، بطنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعشی
تصویر اعشی
((اَ شا))
شبکور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
((مِ))
نوازنده، خواننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امشب
تصویر امشب
((اِ شَ))
شبی که در آن هستیم
فرهنگ فارسی معین
آن که اهل کومش (دامغان و سمنان) باشد، ساکنان جنوبی البرز
فرهنگ گویش مازندرانی
گربه
فرهنگ گویش مازندرانی