جدول جو
جدول جو

معنی امساخ - جستجوی لغت در جدول جو

امساخ(اِ)
منحل شدن آماس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از بین رفتن و فروخوابیدن ورم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
امساخ
فرونشستن چون فرونشستن آماس
تصویری از امساخ
تصویر امساخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امساک
تصویر امساک
خودداری از غذا خوردن، بخل، خست، زفتی، بازایستادن، چنگ درزدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوساخ
تصویر اوساخ
وسخ ها، چرک ها، جمع واژۀ وسخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امسال
تصویر امسال
سالی که در آن هستیم، سال جاری، در سالی که در آن هستیم، در سال جاری
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
نویسانیدن، یقال: انسخه الکتاب فنسخه.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تنک گردانیدن خمیر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنک کردن خمیر. (تاج المصادر بیهقی). بسیار کردن آب خمیر تا رقیق شود. (از اقرب الموارد). نرم و تنک گردانیدن خمیر را و بسیار آب درو کردن. (آنندراج) ، بسیار شدن مواشی کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از جای برکندن چیزی را. درست آن امتیاخ از باب افتعال از مادۀ موخ یا میخ است. (از اقرب الموارد، ذیل میخ)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دارویی است مانند نی و بنددار. (ناظم الاطباء). نباتی است مثل نی بنددار قابض و مقوی اعضا و نیکوکن رنگ روی و مسمن بدن و منقی رحم. ذرور آن برای قطع نزف الدم جراحات و رویانیدن گوشت مؤثر است. (از منتهی الارب) (از آنندراج). گیاهی است که از یک ریشه شاخه های بسیار دارد و میوه آن به اندازۀ دانه نخود است وقتی پخته شود سیاه گردد. (از اقرب الموارد). در لغت بمعنی انابیب است و در لهجۀ عامیانه اسپانیا آنرا اینیشلا (ای نیش تلا) نامند و آن بر دو گونۀ صغیر و کبیر باشد. (از مفردات ابن بیطار). دم اسب. ذنب الحصان. ذنب الفرس. ذنب الخیل. کنیاث. حشیشه الطوخ. آت قویروغی. امشوخ. (فرهنگ گیاهی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
این سال یعنی سالی که در آن هستیم. (ناظم الاطباء). سال حاضر. هذه السنه. سنۀ جاری. سال جاری. العام:
تا پدیدآمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار.
عماره.
تقویم بفرتان (شاید بفرغانه) چنان خوار شد امسال
چون جخج به خمنادز و چون فنج به خالنگ.
(قریع الدهر).
هرآن کامسال آمد پیش من گفت
نه آنی خود که من دیدم ترا یار.
فرخی.
فراوان خوشترم امروز از دی
فراوان بهترم امسال از پار.
فرخی.
این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال
با غرفۀ فردوس بفردوس قرین است.
منوچهری.
ایزد کرده است وعده با ملک ما
کش برساند بهر مراددل امسال.
منوچهری.
اگر با تو نمیدانی چه خواهم کرد نندیشی
که امسال آن کنم با تو که کردم پار با آنها.
ناصرخسرو.
ز بسدین لب لعل شکر سرشتۀ او
خطی چو برگ نی سبز نودمید امسال.
سوزنی.
ور تو خواهی در اجری امسال
آوری خط محو کردۀ پار.
خاقانی.
مرا چون بد نباشدحال بی تو
که بودم با تو پار امسال بی تو.
نظامی.
- امثال:
امسال برای یکیمان زن بگیر سال دیگر برای داداشم. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
چنگ درزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). چنگ در چیزی زدن. (مصادر زوزنی). تشبث کردن. (فرهنگ فارسی معین). اعتصام. (از اقرب الموارد). گویند: امسک بالشی ٔ، اذا تمسک به.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکسو گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنحّی. (اقرب الموارد). دور شدن و بکنار رفتن
لغت نامه دهخدا
(اَدْیْ)
برگ و شاخ بیرون آوردن یز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). برگ و شاخ آوردن ثمام (یز). (از اقرب الموارد) ، نکوهیدن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسایانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدست سودن چیزی را و بسایانیدن. (آنندراج). بربسودن داشتن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). به بسودن شروع کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بسودن گرفتن، شب آینده. (غیاث اللغات) (آنندراج). شب امروز. (یادداشت مؤلف). شبی که بعد از گذشتن روز حاضر می آید:
ورا گفت بهرام کای خوبزن
بیا امشبی تابه ایوان من.
فردوسی.
به گردان چنین گفت پس پهلوان
هم امشب شوم من سوی سیستان.
فردوسی.
باید که مرا امروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی).
خبرم شده ست امشب بر یار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد.
امیرخسرو (از آنندراج).
، شب گذشته. (غیاث اللغات) (آنندراج). چنانکه صبح میگوییم: امشب نخوابیدم و منظورمان شب گذشته است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مسد. (منتهی الارب) ، رنگ کردن جامه با مشق یا مشق (رنگ سرخ). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مسح. پلاسها. (از اقرب الموارد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شبانگاه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در شبانگاه شدن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی). داخل در مسا (شبانگاه) شدن بخلاف اصباح. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
بامغز شدن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مغزدار گشتن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مخ. (یادداشت مؤلف) ، افزونی و زیادتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شمشیر برکشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شمشیر از غلاف بیرون آوردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد). امتساح
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
ثابت و استوار گردانیدن. (منتهی الأرب). استوار کردن چیزی را
لغت نامه دهخدا
(اُ دی ی)
جدا شدن بچه از مادر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جدا شدن بچه از شکم مادرش. (از اقرب الموارد) ، هر که همراه مردمان بضیافت رود بی آنکه خوانده باشند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه در دین تبعیت دیگران نماید، متردد در غیر صنعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفت و آمد کننده در غیر پیشه و کاری. (ترجمه قاموس) ، آنکه هر که را بیند گوید من با توام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). این کلمه درتمام معانی از صفات مردان است و امراءه امعه نمی گویند مگر بقلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، امّعون. (از اقرب الموارد). و گویند اصل امع، انی معک است و این از باب نحت است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوساخ
تصویر اوساخ
جمع و سخ، چرکها و ریم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراخ
تصویر امراخ
تنک کردن خاز (خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساح
تصویر امساح
پلاسها، جاده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساس
تصویر امساس
پرواسیدن: به دست چیزی راسودن بسودن
فرهنگ لغت هوشیار
چنگ در زدن، باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا بازایست خود داشت وایستادن، زفتی، خشکی (یبوست) باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا، چنگ در زدن تشبث کردن، خاموش شدن، باز داشتن، نگاهداشتن، خودداری، کم خواری، بخل خست زفتی. یا امزجه در غذا. کم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسال
تصویر امسال
سال حاضر، سال جاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساخ
تصویر افساخ
ویزانیدن (ویزانش فسخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارساخ
تصویر ارساخ
پایدار کردن استوارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتساخ
تصویر اتساخ
ریم آلودگی چرکینی اتساع: فراخندگی گشادگی، بیشداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساک
تصویر امساک
((اِ))
نگاه داشتن، نخوردن غذا، خودداری، بخل، خست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امسال
تصویر امسال
((اِ))
سالی که در آن هستیم، همین سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوساخ
تصویر اوساخ
((اُ))
جمع وسخ، چرک ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امساء
تصویر امساء
((اِ))
شبانگاه کردن، در شبانگاه شدن
فرهنگ فارسی معین