جدول جو
جدول جو

معنی امس - جستجوی لغت در جدول جو

امس(اِ)
شهری است در آلمان در نزدیکی کبلنس. هفت هزار جمعیت دارد. رجوع به لاروس شود، شاخ نرم و نازک برآوردن سلم (یک نوع درخت خاردار). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
امس(اَ مَ س س)
بساینده تر. نزدیکتر، گویند: هو امس من ذاک بکذا. (از اقرب الموارد) : و امس الزمان حاجه الیها الخریف. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و نحن المهاجرون اول الناس اسلاماً... و امسهم رحماً برسول اﷲ. (ابوبکر بن ابی قحافه، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
امس(نَ ظَ بَ اَ کَ دَ)
دیروز:
خود غریبی در جهان چون شمس نیست
شمس جان باقیست او را امس نیست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر1 ص 9).
و رجوع به امس شود
لغت نامه دهخدا
امس(نَ ظَ گِ رِ تَ)
دیروز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). دی. (مهذب الاسماء). مقابل غد (فردا).
لغت نامه دهخدا
امس
دیروز، روزی از روزهای گذشته
تصویری از امس
تصویر امس
فرهنگ لغت هوشیار
امس
دیروز
تصویری از امس
تصویر امس
فرهنگ فارسی معین
امس
فشرده، انبوه، مقابل تنک، غلیظ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارس
تصویر ارس
(پسرانه)
نام رودی در مرز شمالی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بامس
تصویر بامس
پامس، پابند، گرفتار، بیچاره، درمانده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ظاهراً مرکب از ’با’ مخفف بابا و ’مس’ بمعنی بزرگ و مه. این کلمه در تداول زرتشتیان یزد معنی پدر بزرگ و جد دارد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به امس برخلاف قیاس. (آنندراج). دیروزی. (ناظم الاطباء). رجوع به امس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ)
پامس. شخصی را گویند که از بودن در شهری و دیاری که غیروطن اوست دلگیر شده و به تنگ آمده باشد و بنابر مانعی نتواند از آنجا به جای دیگر رفت. (آنندراج) (هفت قلزم) (فرهنگ جهانگیری). کسی که در یکجا بیکار و بی شغل مانده عقب کار در محل منظور خود نرود. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 167). پای بسته و بیچاره که نه اندر مقام نفع بیند و نه اندرشدن و نه ره شناسد. (فرهنگ اسدی). شخصی که عاجز و برجا مانده باشد چنانکه حرکت نکند و سخن نگوید، گویا آن را به مس یعنی به زنجیر کرده باشند. (فرهنگ رشیدی). پای بسته و بیچاره باشد و آمدن و رفتن نتواند. (صحاح الفرس). کسی که در ولایتی گرفتار شده باشد لیکن از جهت موانع نتواند از آن دیار سفر کند. صاحب فرهنگ نظام نویسد: بعضی از این جهت ’م’ را در آن مفتوح داشتند که لفظ بامس را مرکب از با و مس بمعنی زنجیر و بند دانستند، لیکن من ضبط مؤلف جهانگیری را که با ضم میم است ترجیح دادم، چه مس با ضم بمعنی مانع است. (از فرهنگ نظام). اما صاحب فرهنگ رشیدی گوید درست مع فتح ماقبل است نه ضم چنانکه گمان برده اند. (از فرهنگ رشیدی). دلگیر. دلتنگ. مقیم یا لازم جایی که از آنجا نتواند رخت بربستن و رفتن. عاجز. لنگ. فرومانده:
خدایگانا بامس به شهر بیگانه
فزون از این نتوانم نشست، دستوری.
دقیقی.
از شرف فر و جاه برفلک سادسید
در چمن باغ لهو یاسمن و نرگسید
با همه سنگ و رنگ بیهده و بامسید
خود بخود از یکدیگر راز نهان بررسید.
سوزنی.
پادشاه شرع و دین قاضی القضاه
عقل پیش طبع او بامس بود
مادح تو چون توئی باید بزرگ
گرچه آرایندۀ گل خس بود.
سید اشرف.
، دریچۀ دروازه. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
بدمزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- امثال:
هو امسخ من لحم الحوار، مزه ندارد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
یا تاموس. بزرگترین فرماندهان دریایی و امیرالبحر کورش کوچک در جنگ او با اردشیر، برادر بزرگ وی. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1005، 1025 و 1038 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از امت
تصویر امت
جماعتی که به سوی ایشان پیامبری آمده باشد، پیروان انبیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امج
تصویر امج
گرم شدن، تشنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نشانیدن، انجمن و مجلسی که در آن برای امری مهم و پیشرفت کار و قطع نزاع و دعوا گفتگو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امم
تصویر امم
گروهها، جماعتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الس
تصویر الس
بد نهادی، شوریدگی، دشمن کامی، دودلی، گول زدن اولاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسس
تصویر اسس
اساس، بنیاد، پایه، پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخس
تصویر اخس
خسیس تر، پست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امّ
تصویر امّ
مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمس
تصویر احمس
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامس
تصویر جامس
افسرده، جامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامس
تصویر بامس
پابند وگرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسا
تصویر امسا
تباه انگیزی، شبانگاه کردن، در شبانگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسح
تصویر امسح
یک چشم، گردنده، هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسخ
تصویر امسخ
بد مزه، مزه ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املس
تصویر املس
هموار، نرم، ضد خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسم
تصویر اسم
نام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انس
تصویر انس
خو گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امر
تصویر امر
فرمایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امت
تصویر امت
دین وری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اما
تصویر اما
ولی
فرهنگ واژه فارسی سره
برای ما
فرهنگ گویش مازندرانی