جدول جو
جدول جو

معنی امثله - جستجوی لغت در جدول جو

امثله
مثال ها، موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانندها، شبیه ها، مشابه ها، در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل ها، فرمان ها، دستورها، حکم ها، تصویرها، شکل ها، پیکره ها، جمع واژۀ مثال
تصویری از امثله
تصویر امثله
فرهنگ فارسی عمید
امثله
(اَ ثِ لَ)
جمع واژۀ مثال. رجوع به امثله شود.
لغت نامه دهخدا
امثله
(اَ ثِ لَ / لِ)
ج مثال. فرمانها. (فرهنگ فارسی معین) : مناشیر تقدیر بموافقت تدابیر او موقّع و امثلۀ قضا برموجب رضای او موشح. (سندبادنامه). امثلۀ توقیعات او در اقطار جهان چون سوائر امثال و شوارد اشعار منتشر شد. (ترجمه تاریخ یمینی). بر قاعده معهود مناشیرو امثله و مخاطبات بتازی نویسند. (ترجمه تاریخ یمینی). پسر را پیش خواند و به اطراف و اقطار ممالک خراسان و غزنین و زابلستان به استدعاء لشکر امثله روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). فرمان شد تا او سرو سرورکتاب باشد و وزیر ایشان و... امثله و مناشیر او نویسد و سواد کند. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
امثله
جمع مثال
تصویری از امثله
تصویر امثله
فرهنگ لغت هوشیار
امثله
((اَ ثَ))
جمع مثال، فرمان ها، مانندها
تصویری از امثله
تصویر امثله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثله
تصویر مثله
بریدن گوش، بینی یا لب کسی به عنوان شکنجه، بریده شدن گوش، بینی یا لب کسی، ویژگی شخص مثله شده
فرهنگ فارسی عمید
در اصطلاح میل دادن فتحه به کسره به طوری که «الف» صورت «ی» پیدا کند، مثل کتیب (امالۀ کتاب)، رکیب (امالۀ رکاب) و سلیح (امالۀ سلاح)، در پزشکی داخل کردن داروی مایع به وسیلۀ آلت مخصوص در رودۀ بزرگ از راه مقعد، میل دادن، برگردانیدن، مایل گردانیدن، خم دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
موضعی است قرب مدینه در شعر قیس بن الخطیم:
واﷲ ذی المسجد الحرام و ما
جلّل من یمنه لها خنف
انّی لاهواک غیر ذی کذب
قد شف ّ منّی الاحشاء و الشّغف
بل لیت أهلی و اهل أثله فی
دار قریب بحیث نختلف.
در تفسیر آن چنین گفته اند و ظاهر آن است که اسم زنی است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آمله. آملج. املج. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل امیله و آمله). میوه ایست در هندوستان که در شکر پرورده کنند و خورند. (از برهان قاطع). ثمری است دوایی، خاصیت سرد دارد. (آنندراج) (از مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
رجوع به اثله شود، ضعیف شدن مرد از بس درآمیختن
واحد اثل، بمعنی درخت شوره گز.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
در زبان مردم خوی به معنی منام (خواب) است. (از انساب سمعانی). و رجوع به املی شود، پیروان پیغامبران:
سلطان یمین دولت و پیرایۀ ملوک
محمود امین ملت و آرایش امم.
فرخی.
شاه جهان بوسعید ابن یمین دول
حافظ خلق خدا ناصر دین امم.
منوچهری.
کریم السّجایا جمیل الشّیم
نبی البرایا شفیعالامم.
(بوستان).
، حسان الوجوه طوال الامم، نیکوروی و بلندقد. (ناظم الاطباء). و رجوع به امه و امت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ لَ)
جمع واژۀ آمل. (از اقرب الموارد). مددکاران مرد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
امید. (ناظم الاطباء) (آنندراج). امل. تأمیل. (از اقرب الموارد). گویند ما اطول املته، یعنی چه دراز است امید آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
شریفتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
ریسمانی بطول 80 ذرع که برای اندازه گیری مساحت بکار می رفته است. (از نفایس الفنون، علم مساحت از قسم 2 در علوم اوایل ص 183) ، بخشک سالی رسیدن مردم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بقحط و خشکسالی رسیدن. (از تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج). بقحط سالی رسیدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثُ لَ / مَ لَ)
عقوبت. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیط المحیط) ، کاری که بدان عبرت گیرند. ج، مثولات، مثلات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عذابی که در قرون گذشته به کسی رسیده باشد و بدان عبرت گیرند. ج، مثلات. (از اقرب الموارد) ، قطع گوش و بینی و دیگری از اعضاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثِ لَ)
چراغ پایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (زمخشری) (آنندراج). ج، مواثل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
حجت.
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ لَ)
جمع واژۀ مسل. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به مسل شود
لغت نامه دهخدا
برگردانیدن. خم دادن. (منتهی الارب). میل دادن و برگردانیدن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به امالهشود.
مال دادن. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی است و از ’مول’ می آید.
لغت نامه دهخدا
تصویری از امثل
تصویر امثل
برتر والاتر گزیده تر برتر بهتر، شریفتر، فاضلتر، جمع اماثل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثله
تصویر مثله
گوش و بینی بریدن، نوعی شکنجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیله
تصویر امیله
پارسی تازی شده آمله از گیاهان دارویی آمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماله
تصویر اماله
میل دادن، مایل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثاله
تصویر امثاله
((اَ لَ هُ))
مانندهای او (مذکر)، همانندهای آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امثل
تصویر امثل
((اَ ثَ))
گزیده تر، برتر، بهتر، شریف تر. فاضل تر، جمع اماثل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثله
تصویر مثله
((مُ لِ))
گوش و بینی بریده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اماله
تصویر اماله
((اِ لِ))
مایل کردن، خم دادن، تنقیه کردن، تبدیل حرف «آ» (الف) به «ی». مانند، رکاب، رکیب
فرهنگ فارسی معین
تزریق، تنقیه، حقنه، روبش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بریدن گوش یا بینی، شکنجه، عقوبت، آفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد