جدول جو
جدول جو

معنی امتلا - جستجوی لغت در جدول جو

امتلا
پر شدن، آکنده شدن، پری، پری و آکندگی معده به واسطۀ هضم نشدن غذا
تصویری از امتلا
تصویر امتلا
فرهنگ فارسی عمید
امتلا
(کَ مَ لَ)
پر شدن، (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه جرجانی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (فرهنگ فارسی معین)، پری، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، انباشتگی، خوی کنانیدن آفتاب، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، عرق را سبب شدن آفتاب، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
امتلا
پر شدن، پری، پری شکم، فراوانی خون و اخلاط، رودل، تخمه، نفخ شکم در اثر پر خوردن، بر آمدگی شکم در اثر پر خوری، سنگینی معده در اثر خوردن غذا، عدم هضم به سبب کندی کار معده، اختلال کار باب المعده ،آمایش شکم، انباشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
امتلا
بدهضمی، رودل، ناگوار، انباشته شدن، پرشدن، مملوشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابتلا
تصویر ابتلا
در بلا افتادن، دچار شدن به بیماری، گرفتاری، رنج، سختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتلا
تصویر اعتلا
بلندپایه شدن، بر دیگری برتری یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رِ)
برکشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). برکشیدن شمشیر از نیام و بیرون کشیدن لگام از سرستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیرون کشیدن دندان و چشم و شمشیر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
ربودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَسْوْ)
رجوع به امتلا شود، خواربار آوردن جهت کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خواربار آوردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
مکیدن شیر. (تاج المصادر بیهقی). مکیدن شیررا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکیدن کرّه آنچه را که در پستان است. (از اقرب الموارد) ، برتری داشتن. مزیت داشتن. (فرهنگ فارسی معین). رجحان. مزیت. فضیلت: امتیاز من بر او در این بود که... (فرهنگ فارسی معین). برتری و فضیلت، تمیز و تشخیص، تفاوت، تدبیر و فراست و هوشیاری، دوراندیشی و عاقبت بینی. (ناظم الاطباء) ، اجازه ای که دولت برای ایجاد کارخانه، استخراج معدن، انتشار روزنامه و غیره به کسی دهد. (فرهنگ فارسی معین) ، در اصطلاح ورزش، نمره هایی است که بفعالیت های مثبت و منفی قهرمانان داده می شود. در رشته های ورزش تعداد امتیاز محدود نیست ولی در ژیمناستیک و شیرجه تعداد آن از 10 تجاوز نمی کند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِرِ)
دروغ با راستی و حق آمیختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عطیه گرفتن از کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از صاغانی از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برکشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خیره کردن بینایی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بطور مجهول استعمال شود بمعنی خیره شدن چشم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). اختطاف
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیرون آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیزرفتن ناقه. برفتار عنق رفتن ناقه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بکیش و شریعت درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن در دینی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِلْ لا)
شهرکی به خطۀ ناوار شمال اسپانیا و جنوب غربی شهرستان بنبلونه (پامپلون). از نظر موقع جغرافیائی به تنگه های ناوار نزدیک و بدین مناسبت دارای اهمیت نظامی است، غوره مانندی برآوردن خرمابن بعد درودن خرما. (منتهی الارب). غوره گونه برآوردن نخل پس از چیدن خرمای آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختلا
تصویر اختلا
سربریدن، گیاه تازه بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
بلند شدن، برتری یافتن، بر بلندی رفتن، چیرگی یافتن بلند شدن، برتری یافتن، بر بلندی بر آمدن، بلندی برتری
فرهنگ لغت هوشیار
پرهیزیدن، پاسداشت پاس داشت، بیدار ماندن، پیش پرداخت پذیرفتن پیش بها گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتلا
تصویر افتلا
از شیر گرفتن، پروردن، نگاهداشتن، نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتلا
تصویر ایتلا
ائتلا، سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلا
تصویر استلا
فر بهیدن گوسپندان اندوه به در کردن، شادانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتلا
تصویر اجتلا
در به در کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب دیدگی، دچاری، آزمودن، پرسیدن و آگاهی یافتن دچار شدن گرفتار شدن در بلا افتادن، آزمودن امتحان کردن آزمایش کردن، گرفتاری مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتلاج
تصویر امتلاج
شیر مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتلاخ
تصویر امتلاخ
برکندن دندان، برداشتن لگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتلاط
تصویر امتلاط
ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتلاع
تصویر امتلاع
تیز رفتن سبک رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
کوماج ساختن کوماج پختن کوماج یا کماج گونه ای از نان است، به دین در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتلاء
تصویر امتلاء
((اِ تِ))
پر شدن، پری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتلا
تصویر ابتلا
آلودگی، دچاری، گرفتاری، دچار شدن، دامن گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعتلا
تصویر اعتلا
بالندگی، بهبود
فرهنگ واژه فارسی سره
برتری، پیشرفت، ترفیع، ترقی، تعالی، توسعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد