جدول جو
جدول جو

معنی امتراس - جستجوی لغت در جدول جو

امتراس
(اِ)
خویشتن بچیزی بخاریدن. (تاج المصادر بیهقی) (از شرح قاموس) (از آنندراج) (از متن اللغه) ، دشوار آمدن کار بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
امتراس
ستیزیدن، خود راخاراندن خود خاریدن، سوده شدن سودگی ساییدن
تصویری از امتراس
تصویر امتراس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احتراس
تصویر احتراس
خود را حفظ و نگه داری کردن، در ادبیات در فن بدیع نوعی اطناب که در آن گوینده کسی یا جمعی را از حرف خود مستثنا کند یا برای رفع اعتراض عبارتی بیاورد مثلاً هنگام بیان بیماری بگوید مثلاً «دور از جان شما»، نگهبانی، حراست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
شکار افکندن، پاره کردن و درهم شکستن و دریدن شکار
فرهنگ فارسی عمید
(اِدْ)
بیرون آوردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، درهم پیچیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (لسان العرب از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برکندن. و کشیدن چیزی را از کسی و ربودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، برافتادن موی از بیماری. پی درپی افتادن پشم، بلند برآمدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند و دراز شدن روز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ترس. سپرها
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنچه که با آن خود را از دشمن پنهان دارند مانند دیوار و جز آن. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شِ فَ)
گرد آوردن، برای کشتن گرفتن گوسپند و مانند آن، اجتزروا فی القتال، ای ترکوهم جزراً للسباع، ای قطعاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
شکار افکندن و شکستن و کوفتن استخوان گردن شکار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). صید کردن شیر شکار خود را و شکستن گردن آن را. (از اقرب الموارد). و گویند این فعل گفته نمی شود مگر در شیر. (ناظم الاطباء). ’و قیل لایقال الافتراس الا فی الاسد و یقال اکل الذئب الشاه’. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرس. (المصادر زوزنی). دریدن. شکار کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در فقه عبارتست از منحل ساختن عقد رهن با یکی از موجبات فک آن. و رجوع به کتاب شرایعالاسلام در کتاب الرهن شود
لغت نامه دهخدا
(صُ فَ)
خود راپاس داشتن. (منتهی الارب). خویشتن را از چیزی نگاه داشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). تحرّس. (زوزنی). احتفاظ. خویشتن داری: بشرایط تحفّظ و تیقّظ قیام ننمود و ازدقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(هََ خوا / خا)
پراکنده شدن. (ناظم الاطباء). پراکنده شدن و این فعل با حرف ’عن’ متعدی شود. (از منتهی الارب). متفرق شدن. (از اقرب الموارد). متفرق شدن. لیکن ازهری آنرا مردود دانسته است. (از متن اللغه) ، خواربار اندک آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوردنی اندک آوردن از جایی برای عیال یا برای فروختن. (آنندراج). بدرازا کشیدن خواربار اندک از شهری بشهری. (از اقرب الموارد) ، متلاشی ساختن بدن را. (منتهی الارب) ، تباه گردیدن نان و سبز شدن و کره برآوردن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
گذشتن بر کسی. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، برکشیدن شمشیر از نیام، بیرون آوردن دلو از چاه. (از اقرب الموارد) ، گزیدن گوشت با دندان پیشین. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مال خود را از شریک جدا کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتاب گذشتن تیر از نشانه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بشتاب گذشتن تیر. (از متن اللغه). بشتاب بیرون رفتن. گویند: امترق من البیت، آنگاه که بشتاب بیرون رود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ربودن یا گرد آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بجای مجری بازگردانیدن رسن بکره (چرخ چاه) را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بجای خود درآوردن رسن چرخ چاه را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سرین بر زمین بسودن چنانکه پوست مالند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). است بر زمین سودن و حرکت دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خیره کردن بینایی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بطور مجهول استعمال شود بمعنی خیره شدن چشم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). اختطاف
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ راس س)
با یکدیگر رازگوینده. (از منتهی الارب). هم راز و با یکدیگر راز در میان نهاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جزیره ای است از مجمعالجزایر یونان در نزدیکی تراس دارای 47000 تن سکنه است. سابق بر این آنجا مرکز آئین عقاید و مذاهب مرموز کبیر بوده است. در حدود 305 قبل از میلاد بواسطۀ خاطرات پیروزی کشتی دمتریوس بر بولیورست مجسمه ای از پیروزی سامتراس در آنجا برپا شده است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مرس وجج مرسه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رسنها. و رجوع به مرس و مرسه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتراد
تصویر ابتراد
آب سرد آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتساس
تصویر اجتساس
دست بسودن پرواسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترام
تصویر اجترام
خرما کنی بار خرما بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترار
تصویر اجترار
نشخوار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراس
تصویر امراس
جمع مرسه، ریسمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراس
تصویر اتراس
جمع ترس، کلانسپرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتراط
تصویر امتراط
گرد آوردن ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
شکارافکندن، سواری افکندن شکار پاره پاره کردن صید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراس
تصویر احتراس
خود پاسداری، کش رفتن دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتراح
تصویر اجتراح
ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
((اِ تِ))
شکار کردن، با نشانه چیزی را دریافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتراس
تصویر احتراس
((اِ تِ))
خود را حفظ کردن
فرهنگ فارسی معین
حراست، محافظت، مراقبت، نگهداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد