جدول جو
جدول جو

معنی امبول - جستجوی لغت در جدول جو

امبول
تکه های نخ که که از نخ تور کلفت تر است و در ساختن سالیک که
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسلامبولی
تصویر اسلامبولی
استامبولی، از مردم استامبول
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
گله یا گروهی از پرندگان.
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
شاشنده تر: ابول من کلب
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ خوَ / خُ رَ / رِ)
بالا کشیدن و دراز شدن گیاه بآن حدّ که شتر تواند چرید.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیه ایست در یمن در شعر سلمی بن مقعد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
آمله. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آمله شود، سخت و تند گردیدن خشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِبْ وَ)
کمیزدان که در آن بول کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) ظرفی که در آن بول میگیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُبْ وِ)
کمیزاننده. (از منتهی الارب). مدر بول. (آنندراج). مدر و بول آورنده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَوْ وِ)
هر چیز که تحریک بول کند و مدر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
حلقه امبولاکرر، لوله ای است حلقوی که دهان خارپوستان را احاطه می کند. رجوع به جانورشناسی عمومی تألیف مصطفی فاطمی ج 1 ص 256 شود.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
حباله. احبوله. دام صیاد، ملخهای مرده، شترمرغان شتابنده
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابن وایل بن غوث بن قطن بن عریب بن زهیر بن ایمن بن همیسعبن حمیر. از اعراب است. (از معجم البلدان) ، کسانی که بر آنان اعتماد کنند. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). معتمدان. استواران. (فرهنگ فارسی معین). کسانی که بر آنان اعتماد کنند و از آنان ایمن باشند. بی بیم دارندگان. (از آنندراج).
- هیئت امنا، گروهی که در سازمانی چون دانشکده و جز آن نظارت داشته باشند.
، (اصطلاح تصوف) ملامتیه را گویند. (از تعریفات جرجانی) (از فرهنگ فارسی معین). فرقۀ ملامتیه را که یکی از فرقه های صوفیه است گویند، و آنان کسانی هستند که آنچه را در باطن و نهان خود دارند در ظواهر آشکار نسازند. (از اصطلاحات الصوفیۀ کمال الدین ابوالغنائم).
- امنای تذکره، جمع واژۀ امین تذکره. (از فرهنگ فارسی معین).
- امنای دولت، کارگزاران دولت. (ناظم الاطباء).
و رجوع به امین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از نواحی یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تامول است، (از آنندراج)، مأخوذ از هندی تانبول، (ناظم الاطباء)، تنبول، تنبل، برگ پان، رجوع به تامول و تانبول شود
لغت نامه دهخدا
تنبل (درتداول عامه)، حیله و مکر در کاری، (فرهنگ نظام)، کلک، دوز و کلک، حقه، نادرستی، تزویر، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، مکر، تقلب، شیوه، رنگ، دغل: هزاربامبول میزند، هزار شیوه میزند، (یادداشت مؤلف)، نوبتی که نوازند، (فرهنگ نظام)، و مرکب است از آن طبل که دربام (بامداد) زنند، و توان بود که آن طبل باشد که صبح و ظهر و شب بر بام می نواختند، (از فرهنگ نظام)، کوس و نقاره که گاه بامداد بر در سلطان نوازند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) :
بامزد حسن تو زد آسمان
نامزد عشق تو آمد جهان،
کمال اسماعیل (از فرهنگ نظام) (از فرهنگ ضیاء)،
نزنم بام زد لهو و در کام که من
سر به دیوار غم آرم چو بصر بازکنم،
خاقانی،
ما و شکرریز عیش کز در خمار
بامزد خرمی به بام برآمد،
خاقانی،
، کوس، نقاره، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم)، نام آهنگی است در موسیقی و مسلماً همان بامشاد است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب به استامبول. کالایی که در استامبول سازند و صادر کنند، اهل استامبول از مردم استامبول بدان سخن میگویند و با ترکی معمول در آذربایجان ایران و شوروی تفاوت دارد، پلویی که از برنج و گوجه فرنگی پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلامبولی پلو
تصویر اسلامبولی پلو
نوعی پلو که در آن آب گوجه فرنگی و گوشت خرد کرده میریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
علامت، اشاره، رمز
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه منسوب به اسلامبول (استانبول) باشد، اهل اسلامبول از مردم استانبول، ظرفی حلبی که برای بردن گل و گچ در بنایی بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامبول
تصویر بامبول
حیله و مکر در کاری، حقه، نادرستی، دوز و کلک، تزویر، تقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امبل
تصویر امبل
آمله
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نا خود روی حرکت و راه رفتن شخص در حالی که در خواب طبیعی یا مغناطیسی است
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. یکی از گوشه های ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
((~. پُ لُ))
نوعی پلو که در آن گوجه فرنگی یا رب گوجه فرنگی و سیب زمینی پلویی و پیازداغ و گوشت خرد کرده می ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
((سَ بُ))
مظهر، نماد، نشانه ای که نمایانگر معنایی پنهان باشد، رمز (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بامبول
تصویر بامبول
حقه، تزویر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
نماد
فرهنگ واژه فارسی سره
حقه، حقه بازی، کلک، گول، نیرنگ، دوزوکلک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاق و چله، نیرنگ –حیله و مکر
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی است شبیه گل ختمی، نوعی کنف، جگر سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
حیله و مکر، چاق و چله، دبه کردن و اختلال در معامله
فرهنگ گویش مازندرانی
مخفف ابوالقاسم، آدم خنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
انبردستی
فرهنگ گویش مازندرانی
آسمون ندی
فرهنگ گویش مازندرانی